نقطههای نورانی زندگی | یادداشتی بر کتاب «خاک کارخانه»
«خاک کارخانه» همانطور که لابهلای حرفها، غبارِ تصاویر کارخانه را پاک میکند، یادمان میآورد که تعطیلی کارخانه، تعطیلی کارخانهها، فقط به اعداد و ارقام ختم نمیشود. ما با رویدادی انسانی طرفیم. لایههای پنهانتر و انسانیتری هم وجود دارند که باید واکاوی شوند، آسیبهایی وجود دارند که هیچوقت شنیده و دیده نمیشوند، و خوشیهایی که برای همیشه از دست میروند. خوشیهای جمعی، حلقهی مفقودهی این روزهای ما.
وداع در سه نامه | آخرین نامههای مارینا تسوتایوا
مارینا تسوتایوا، شاعر و جستارنویس بزرگ روس که نشر اطراف ترجمهی هفتار جستارش را در کتاب آخرین اغواگری زمین منتشر کرده است، روز ۳۱ اوت ۱۹۴۱، پیش از به دار آویختن خود، سه نامه روی میز جا گذاشت. یکی از این نامهها را خطاب به پسرش نوشته بود، دومی را خطاب به دوستان مسکوییاش که مانند تسوتایوا و پسرش در روزهای جنگ در یلابوگا اسکان داده شده بودند، و سومی را هم خطاب به نیکولای آسیف، شاعر و نویسندهی معروفی که در آن روزها بیش از دیگر نویسندگان به او نزدیک بود و از او حمایت میکرد. این نامهها در کتاب مرگ یک شاعر به قلم ایرما کودروا چاپ شدهاند و احمد پوری آنها را برای دوماهنامهی کاروان مهر ترجمه کرده است.
اتوگرافیک یا خودروایتگری تصویری | رقصِ منِ الفبایی و منِ تصویری
جایگزینی «منِ» الفبایی با «منِ» تصویریِ سیال و چندپاره دستاوردی است که خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک به ارمغان آورده است. برای مثال، مرجان ساتراپی در کتابی که به زبان فرانسوی دربارهی ایران نوشته با تصاویر کارتونی شلوغ و درهم و برهم سعی کرده حالوهوای روحی دوران کودکی و نوجوانی خود و بحرانهای ملی و هویتی ناشی از انقلاب را به تصویر بکشد. خاصیت چندگانهی خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک که ترکیبی از کلام و تصاویر است باعث میشود که این گونه از روایت نتواند به راحتی کلیتی یکدست بسازد و همچنان متمایز بماند و به این ترتیب، سیالیت و چندپارگی چنین روایتهایی آنها را به بستر مناسبی برای روایتگری بحران هویت تبدیل کرده است. از این رو، خودروایتگری تصویری قالب مناسبی برای گفتن قصههای پیچیدهی جنسیت، گرایش جنسی، تروماها یا دگرگونیهای سیاسی و ملی است. این مطلب بیکاغذ که با استفاده از کتاب ادبیات من؛ راهی به فهم خودزندگینگاری و روایتهای شخصی تدوین شده است، به خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک میپردازد و انواع آن را بررسی میکند.
همهچیز زیر سر کارخانه بود | برشی از کتاب «خاک کارخانه»
کارخانهی چیتسازی بهشهر که اوایل دههی ۱۳۸۰ تعطیل شد زمانی قلب تپندهی بهشهر و مناطق پیرامونیاش بود. چیتسازی چنان با زندگی مردم شهر پیوند خورده بود که خیلیها برنامهی روزمرهشان را با صدای سوت کارخانه تنظیم میکردند. کتاب «خاک کارخانه» روایت همین پیوند کار و آدمهاست؛ قصهی زنان بافنده و ریسندهای که قوت زانوها و دستهاشان را در تار و پود پارچهها تنیدند و مردانی که شبانهروز دستگاهها را سرپا نگه داشتند.
شیوا خادمی، عکاس و پژوهشگر و نویسندهی کتاب «خاک کارخانه»، سراغ همین آدمهایی رفته که با تعطیلی کارخانه، کاری را که شورمندانه دوست میداشتهاند و جایی را که به آنها هویت میداده، از دست دادهاند و طعم فقدانی بزرگ را چشیدهاند. حاصل تلاش پنجسالهی او کتابی است چندوجهی که میشود آن را نمونهای از تاریخ شفاهی، مستندنگاری کسبوکار، مستندنگاری اجتماعی، ادبیات بازماندگان، ثبت خاطرهی جمعی، و روایتگری زنانه دانست. در «خاک کارخانه» از دل خاطرات کاری کارگران کارخانهی چیتسازی بهشهر، کلیت و فضایی شکل گرفته که نه تنها در تحلیل و ارزیابی تاریخ و مسیر کسبوکار در ایران به کار میآید، بلکه تصویری از پیوند تنگاتنگِ فضای کار و مناسبات اجتماعی مردم شهر پیشِ چشم میگذارد. آنچه در این مطلب بیکاغذ اطراف میخوانید، مقدمهی این کتاب است.
کتاب، قلبی در سینهی دیگری | سولنیت از خلوت خواندن و نوشتن میگوید
آن شیئی که کتاب مینامیم واقعاً کتاب نیست، بلکه ظرفیت بالقوهاش است، همانند صفحهی نت موسیقی یا دانهی گیاه. فقط حین خواندن است که کتاب به تمام و کمال هستی مییابد؛ و آشیانهی واقعیاش درون ذهن خواننده است، جایی که این سمفونی طنینانداز و آن دانه سبز میشود. کتاب قلبی است که تنها در سینهی دیگری میتپد. من در کودکی مدام میخواندم و بهندرت حرف میزدم، چون احساس دوگانهای به محاسنِ معاشرت، به خطرات مسخره شدن، تنبیه شدن یا رسوا شدن داشتم. تصور درک شدن و تشویق شدن، بازشناسیِ خودم در دیگری یا تصدیق شدن به ذهنم هم خطور نکرده بود و هیچ نمیدانستم که چیزی برای ارائه به دیگری نیز در خودم دارم. به همین خاطر کتاب میخواندم و کوهی از واژهها را فرومیبردم و تا سالها روزی یک رمان کودک و بعدها یک رمان بزرگسال، در هفته حدود هفت کتاب، را با ولع میبلعیدم؛ روزهی سکوت گرفته بودم و دستهدسته کتاب از کتابخانه به خانه میآوردم.
روایت اختلال روانی؛ ظرافتها و تناقضها
یکی از مصداقهای آشکار راوی ناموثقْ راوی روایتهای اختلال روانی است. در این نوع روایتها خود روایت سرشار از عدم قطعیت است و همواره با این پرسش مواجه میشویم که چقدر میتوانیم به حرفهای راوی اعتماد کنیم. روایت اختلال روانی دو «من» متفاوت را مقابل هم قرار میدهد: منِ عاقل و منِ دیوانه. چنین روایتهایی با مقابل هم گذاشتن این دو «من» متفاوت، نشان میدهند که چگونه بخشی از هویت ما برساختهای اجتماعی است و کشمکش میان این «من»ها مرز میان مقولات مستند و ساختگی را بیثبات میکند. در این مطلب، که با بهرهگیری از کتاب ادبیات من؛ راهی به فهم خودزندگینگاری و روایتهای شخصی تدوین شده است، به بررسی روایتهای اختلال روانی و مرور مثالهایی از این نوع روایتها میپردازیم.
غرابت باشکوه یوکو تاوادا | از زبان ریوکا گالچن
نوشتههای تاوادا دربارهی… خب… سخت است که «چیستی»ای به نوشتههای تاوادا نسبت دهیم. اما زبان و ادراک در نوشتههای او همیشه مرکزی، غامض و پویاست. وجه مشخصهی آثار یوکو تاوادا انطباقهایی است که مخاطب نمیداند با آنها چه کند و دریافتهایی که شاید لازم باشد باورشان کرد یا نکرد. صدا و تجربهی راوی غالباً به طریقی که برای خودش هم غریبه است تغییر شکل میدهد و همهچیز تسخیرشده ــ و اغلب تا حدی خندهدار ــ احساس میشود؛ با معنایی فهمپذیر و اغلب کنایهآمیز. در بیشتر آثار تاوادا احساس میکنی در افسانهای سرگردانی که به تو تعلق ندارد. البته چنین احساسی دقیقاً همان احساس سخن گفتن به زبانی جز زبان مادری است. در واقع، این اغلب همان چیزی است که در نوشتههای تاوادا رخ میدهد.
موقعیتی به نام زندگی | هنر ظریف روایت شخصی
موضوع خودزندگینامهنویسی همیشه تعریفِ خود است، ولی نمیشود که تعریفِ خود در خلأ باشد. خاطرهپرداز هم مثل شاعر و رماننویس باید درگیر جهان باشد، چون درگیری تجربه میآورد، تجربه خِرد میآورد، و سرآخر، خرد، یا در واقع حرکت به سوی آن است که به حساب میآید. شاعر و رماننویس و خاطرهپرداز، هر سه، باید خواننده را متقاعد کنند که دانش و خِردی دارند و صادقانه مینویسند. نویسندهی روایت شخصی، علاوه بر اینها، باید خواننده را قانع کند که راوی موثقی هم هست.
وکیل مدافع پولاک | روایت یک معلم تاریخ هنر
عادتم بود موقع درس دادن، بین ردیف صندلیهای دانشجویانم قدم بزنم تا آنهایی که ردیف آخر مینشینند به موبایلبازی یا بعد از حضور و غیاب از در انتهای کلاس جیم میزنند، کار دستشان بیاید و حواسشان جمع درس شود. با یک قدم بلند آخرین ردیف موزاییکها را طی کردم و به انتهای کلاس رسیدم. در ذهنم اطلاعات اثر را مرور کردم و مطمئن شدم چیزی از تحلیل جا نیفتاده باشد. به سمت تخته رفتم تا اسلاید بعدی را نشان دهم و همزمان دمدستیترین سؤال معلمها را پرسیدم: «سؤالی نیست؟»
یکی از بچهها با صدایی که نه آنقدر بلند بود که مطمئن شوم حتماً با من بوده و نه آنقدر آهسته که شبیه زمزمههای دانشجویان زیر گوش همدیگر باشد، گفت «این که هنر نیست.»
ژانرهای خودنگاری: روایت سوگ
مرگ ناگهانی همسر سر میز شام بعد از چهل زندگی مشترک، جون دیدیون را بر آن داشت تا تجربهی سوگ را روی کاغذ بیاورد. روایت سوگ برای او شیوهی مواجهه با فقدان و ماتم مرگ ناگهانی همسرش و گذر از این تجربه بود؛ روایتی که نمونهی نابی از روایتگری زنانه بود، مخاطبان بسیاری یافت و حتی نمایشی اقتباسشده از آن در برادوی اجرا شد. همین مثال نشان میدهد که چگونه علاقه به روایت سوگ و اندوه روزبهروز افزایش مییابد. روایت سوگ نوعی خودروایتگری است که در آن، سوژه با بازگشت به خاطراتِ فقدان و ماتم سعی میکند این تجربه را ثبت و واکاوی کند. این مطلب بیکاغذ که با استفاده از کتاب ادبیات من تدوین شده، انواع روایت سوگ و تأثیر این ژانر بر خودنگاریهای معاصر را بررسی میکند.