یکی از مصداق‌های آشکار راوی ناموثقْ راوی روایت‌های اختلال روانی است. در این نوع روایت‌ها خود روایت سرشار از عدم قطعیت است و همواره با این پرسش مواجه می‌شویم که چقدر می‌توانیم به حرف‌های راوی اعتماد کنیم. روایت‌ اختلال روانی دو «من» متفاوت را مقابل هم قرار می‌دهد: منِ عاقل و منِ دیوانه. چنین روایت‌هایی با مقابل هم گذاشتن این دو «من» متفاوت، نشان می‌دهند که چگونه بخشی از هویت‌ ما برساخته‌ای اجتماعی است و کشمکش میان این «من»‌ها مرز میان مقولات مستند و ساختگی را بی‌ثبات می‌کند. در این مطلب، که با بهره‌گیری از کتاب ادبیات من؛ راهی به فهم خودزندگی‌نگاری و روایت‌های شخصی تدوین شده است، به بررسی روایت‌های اختلال روانی و مرور مثال‌هایی از این نوع روایت‌ها می‌پردازیم.


با این‌که جسم و روان آدمی در دو سوی مرزی تراوا با هم بده‌بستان دارند، تفکیکِ روایت آسیب‌ مغزی یا روایت اختلال روانی از روایت‌ آسیب و بیماری جسمیْ مهم است چون چالش‌های موجود در روایت و گفتمان این دو گروه با هم تفاوت دارد. کسی که روایت اختلال روانی خود را از زبان خودِ مدعیِ بهبودی‌اش عرضه می‌کند،‌ همیشه مظنون است. خاطره‌پردازانی که روایت اختلال روانی خودشان را می‌نویسند، چگونه اعتبارشان را اثبات می‌کنند؟ تیموتی داو آدامز اشاره می‌کند که «با توجه به بی‌ثباتی‌ها (در تشخیص، روش‌های درمان و عوارض جانبی) و انگ‌هایی که به بیماران زده می‌شود، در این ژانر فرعی، همیشه تمامی سطوح روایت‌ شخصی سرشار از عدم‌قطعیت‌اند.» یکی از رویکردهای انتقادی که برای رفع عدم‌قطعیت پیشنهاد شده این است که روایت اختلال روانی را به چشم «روایت‌ فاجعه» بخوانیم. میریام فیوکس هم در کتابش از همین رویکرد استفاده کرده است.

تناقض‌های گفتن قصه‌ و روایت اختلال روانی و پشت‌ سر گذاشتن موانع در کتاب‌های فراوانی بررسی شده‌اند. کتاب لورِن اِسلِیتِر از پیامدهای جسمی و روحی تحمل دوره‌های بیماری صرع می‌گوید و عمداً مرز آنچه معلولیت جسمی دانسته می‌شود و آنچه بیماری روانی فرض می‌شود را کمرنگ می‌کند اما مشکلات گفتن قصه‌‌‌ای معتبر را هم پیش چشم می‌آورد. در کتاب سوزانا کِیسِن، «منِ» روایتگرِ بزرگسال به صحنه‌ی بستری ‌شدنش در آسایشگاهی در اواخر دهه‌ی 1960 برمی‌گردد. او در نوجوانی دو سال در بیمارستان مک‌لین بستری شده و در کتابش نسخه‌هایی از من‌های روایت‌شده‌ی خودش را کنار روایت‌ ضمنی دیگری‌ گذاشته است. این روایت ضمنی و متفاوت از دل مجموعه‌ی پراکنده‌ی مدارک موجود در پرونده‌ی پزشکی‌اش که در بزرگسالی به دست راوی رسیده‌اند، بیرون آمده است. بدین‌ ترتیب، راوی همزمان و به شکلی مرموز در هر دو دنیا زندگی می‌کند. او در نقش منِ روایتگر «عاقل» (یا منِ شفایافته) و منِ «دیوانه‌»‌ای که بستری شدن را هم تجربه کرده، دو دسته‌بندیِ برساخته‌ی اجتماعی (عادی/غیرعادی) را مقابل هم قرار می‌دهد و کشمکش میان آن‌ها را بازنمایی می‌کند. گرچه منِ روایتگر کِیسِن برای برقراری رابطه‌ای دوستانه با مخاطب می‌کوشد و تقریباً متقاعدش می‌کند که تشخیص ثبت‌شده برای او اشتباه است، در مقاطعی کلیدی، موضع روایی خود را تغییر می‌دهد و برخوردی عصبی با موضوع بحثش دارد؛ برخوردی که از نشانه‌های اختلال شخصیت ‌مرزی‌ است و در عاقل بودن راوی تردید ایجاد می‌کند. بنابراین حتی هنگامی‌ که راوی از خوانندگان انتظار دارد اعتبارش را به منزله‌ی سوژه‌ای روایی و معترف بپذیرند، همزمان با حقیقی جلوه دادن روایت اختلال روانی خود، درستی‌ آن را زیر سؤال می‌برد و با این کار، مرز مقوله‌ها‌ی ساختگی و مستند را بی‌ثبات می‌‌کند.

در قصه‌هایی که به اختلالِ خوردن می‌پردازند نیز احتمال بیراهه ‌رفتن و اشتباه ‌گرفتن مسائل گوناگون وجود دارد. در کتاب ماریا هورن‌باخر و در وبلاگ‌های بی‌اشتهایی عصبی بحث درباره‌ی شناخت منشأ و دلیل بیماری به آسیب‌شناسی ذهنی و روانی می‌کشد و اختلال مزبور در قالب نیاز وسواس‌گونه‌ به تأدیب بدنِ معیوب معرفی می‌شود. در روایت‌های اختلالِ خوردن، گاهی وسواس‌های ناشی از بیماری راوی در شیوه‌ی روایتِ «منِ» روایتگر هم بازتاب پیدا می‌کنند و همین موجب می‌شود خواننده ادعای بهبودی نویسنده را به‌آسانی نپذیرد.

با توجه به روایت‌های متعددی که در اعتراض به اختیارات پزشکان نوشته شده‌اند و نمونه‌ی بارزشان روایت اختلال روانی بیمار فروید (سرگئی پانکِیِف) و واکنش سال 1971 او به فرایند روان‌‌نژند‌سازی‌اش است، انگیزه‌های فراوانی برای روایت اختلال روانی و بهبودی وجود دارد. از ژانر خودزندگی‌نامه می‌توان برای نقد برخورد جنسیتی یا انسانیت‌زدای نهادها با افراد رنجور و آسیب‌پذیر، نقد نحوه‌ی قرار دادن بدن و ذهن در قاب پزشکی با اتکا به مطالعات موردی، و نقد شیوه‌های متعارف و سنتیِ نظام‌های درمانی استفاده کرد.

 


*. برای مطالعه‌ی بیشتر درباره‌ی روایت اختلال روانی، به فصل پنجم کتاب ادبیات من مراجعه کنید.