نقشهها را موشک کن | یادداشتی بر کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت»
در کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» میبینی که میشود همهچیز این جهان را جابهجا کرد، لااقل در محدودهی ذهن و زبان. میشود ابرها را روی سنگفرش کشید و باران را از زمین به آسمان باراند یا ستارهی قطبی را در جیب شلوار گذاشت و آن را به رفیقی قرض داد. همین میشود که روایت در جایی ما را میان شعر و داستان قرار میدهد. بهیچ آک به ما نشان میدهد که میشود مرزهای جهان را بر هم زد. چیزهای سخت و سفت میتوانند تغییر کنند و هر آنچه سخت و استوار به نظر میرسد، میتواند دود شود و به آسمان برود.
ناکجاهای پرواز فکر | یادداشتی بر کتاب «نزدیک ایده»
نویسندگان جستارهای کتاب «نزدیک ایده» با بیانی نسبتاً ساده، گاهی بسیار شخصی، انتقادی و خیلی وقتها طنزآمیز پرسشهایی دربارهی ارتباط میان مکان مادیِ ما و مکان شکلگیری و درهمآمیزی ایدهها و خیالات ذهنیمان مطرح میکنند و مضامینی تازه و تصویری نو از جهان و دیگران و خود ما پیش چشممان میگذارند. آنها بارها و به شیوههای مختلف ما را با چند پرسش مهم مواجه میکنند: مکانهای الهامبخش پرواز فکر چگونهاند؟ چه فضاها و چه مکانهایی بسترِ تفکر خلاق میشوند؟ چه ارتباطی میان مکان مادی و ایدههای ذهنی ما وجود دارد؟ آیا اصلاً چنین ارتباطی همیشه وجود دارد یا ماجرا، بسته به شخص تجربهکننده، فرق میکند؟
آن شب که شهاب میبارید
دراز کشیده بودم روی زمین. شاخ گاو طلایی بزرگ از پشت تپهها میآمد بالا تا آسمان را تصاحب کند. هر چه بالاتر میآمد، رنگش نقرهایتر میشد. راهنما توضیح داد که آن روی دیگر ماه هم روشن است به لطف صورت آینهگون زمین. نور ماه میخورد به زمین و بازتابش آن نیمهی تاریک را روشن میکند. در مرز رؤیا و هشیاری قدم میزدم. راهنما انگار دربارهی من حرف میزد. ماه که رو گرداند سمتم، آب از درونم جوشید بالا و اشک شد. شهابها را میکشیدم سمت خودم و آسمان را تماشا میکردم.
گزارش ویدیویی نشست رونمایی «به زبان مادری گریه میکنیم» با حضور محمد چرمشیر
نشر اطراف روز پنجشنبه ۱۲ بهمن در نشستی تخصصی به مناسبت انتشار کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» میزبان جمعی از نویسندگان و مترجمان، فعالان حوزهی ادب و فرهنگ، و دوستان و همراهان همیشگی نشر اطراف بود. در این نشست، نخست رویا پورآذر، دبیر ترجمهی نشر اطراف، چند دقیقهای دربارهی فرصتهای برآمده از دلِ ابهام زبانی صحبت کرد؛ الهام شوشتریزاده، مترجم کتاب، از دشواریهای ترجمهی ژانر جستار و بازآفرینی صدای جستارنویسان در زبانی دیگر گفت؛ و محمد چرمشیر دربارهی لزوم یافتن کلمهها و ساختارها و فرمهای جدید برای سخن گفتن از تجربههای متفاوت زمانهی آشفتگی و بیقراری و دگرگونی حرف زد. گزارش ویدیویی این نشست را میتوانید در این مطلب بیکاغذ اطراف ببینید.
زمین بدون بازگشت | یادداشتی بر عکسهای ویکتوریا سوروچینسکی
تا چند وقت پیش، مادرم کلکسیونی از ظرفهای پلاستیکی ماست داشت. اما عزیزجون ماهرتر بود: انواع و اقسام ظرفهای ماستِ چوپان، میهن و هراز را جمع کرده بود. همه را به ترتیب قد و حجم در زیرزمین چیده بود و چشمانتظار مناسبتهای مذهبی بود که شلهزرد و حلیم توی آنها بریزد. البته ظرفهای ماست به خودمانیترها میرسید. برای مهمانها ظرف یکبارمصرف میخرید. گاهی هم میدیدی عزیزجون یک شاخه شمعدانی را که در بارانی ناغافل خم شده و شکسته، توی ظرف ماست کاشته. شمعدانی هم همانجا ریشه میدواند و قد راست میکرد و عزیزجون هم دیگر دل نداشت چاقو به سطل ماست بزند و شمعدانی را به گلدانی دیگر منتقل کند. چه فرقی داشت خانهی گیاه سطل ماست باشد یا گلدانی سفالی؟ شاید هم فرق داشت و ما نمیدانستیم.
نقشهی گنج | قصه به چه کار پزشک میآید؟
شاید مهمترین هنرِ یک پزشک نه آشناییاش با علم پزشکی، بلکه خوب «قصه شنیدن» و البته خوب «قصه گفتن» باشد. میگویم «قصه گفتن» چون هیچ کاری از توضیح بیماری برای کسی که از علم پزشکی سر در نمیآورد، سختتر نیست و چنین کاری فقط از عهدهی پزشک قصهگو بر میآید، و میگویم «قصه شنیدن» چون بهتجربه دیدهام که فقط وقتی با حوصله به قصههای بیمار گوش دادهام، در تشخیص بیماری گل کاشتهام، نه وقتی که توی کتاب و مقاله دنبال تشخیص بیماری بودهام. و تازه، بهغیر از بحث ارتباط تشخیص و درمانِ درست با هنر قصه گفتن و شنیدن، بیشتر شکایتها و دلخوریهای بیماران از پزشکان هم به نشنیدن قصههای آنها و البته حرف نزدن و قصه نگفتن پزشکان برای آنها مربوط میشوند.
چهار نامه از مارینا تسوتایوا، راینر ماریا ریلکه، و بوریس پاسترناک
اوایل ماه مه ۱۹۲۶، ریلکه نخستین نامه را از بوریس پاسترناک دریافت کرد. نامه از مسکو به برلین رفته بود، سپس به مونیخ، دوباره به برلین، و سرانجام به وو در لوزان سوئیس، محل اقامت ریلکه رسیده بود. ریلکه فوراً به درخواست پاسترناک مبنی بر مکاتبه با تسوتایوا که در آن زمان در فرانسه به سر میبرد، پاسخ داد و نامهنگاری میان تسوتایوا و ریلکه آغاز شد. نامهنگاری آنها به زبان آلمانی بود. بعدها این نامهها به انگلیسی برگردانده و سال ۱۹۸۵ در کتاب «نامهها: تابستان ۱۹۲۶» منتشر شدند. آنچه اینجا میخوانید ترجمهی چهار نامه (از ریلکه به تسوتایوا، از تسوتایوا به ریلکه، از پاسترناک به تسوتایوا، و از تسوتایوا به پاسترناک) است که از همین کتاب انتخاب شدهاند.
کارخانهی شهر ما | گزارش ویدیویی نشست رونمایی کتاب «خاک کارخانه» در بهشهر
چهاردهم دی ماه، در عصری مهگرفته و زمستانی، نشست «کارخانهی شهر ما» به مناسبت انتشار کتاب خاک کارخانه در دانشگاه علم و فناوری مازندران برگزار شد. در این نشست که شیوا خادمی، نویسنده و عکاس کتاب، تعدادی از چهرههای فرهنگی مازندران، و جمعی دیگر از دوستان و همراهان نشر اطراف هم جزو مهمانانش بودند، گروهی از کارگران قدیمی کارخانه که قصههایشان در کتاب خاک کارخانه ثبت شده هم حضور داشتند.
موجودی کریه به نام گردشگر: روایت زخم گردشگری بر تن جوامع بومی
رابطهی گردشگر و جامعهی بومی از آن مضامینی است که مخصوصاً در چند دههی اخیر، بسیاری با نگاهی انتقادی دربارهاش نوشتهاند. درست است که گردشگری مهمترین منبع درآمد مردم خیلی از جوامع بومی است، اما آسیبهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و زیستمحیطیاش را هم نمیشود نادیده گرفت. جامائیکا کینکِید، جستارنویس و رماننویس آنتیگواییآمریکایی، در جستار بلند «جایی کوچک» بهتفصیل دربارهی نگاهش در مقام یک بومی به صنعت گردشگری نوشته است؛ جستاری که تصویری متفاوت با آنچه به آن خو گرفتهایم، پیش چشممان میگذاد. این مطلب بیکاغذ اطراف برش کوتاهی است از همین جستار.
کالبدی برای ارواح سرگردان | یادداشتی بر کتاب «خاک کارخانه»
خاک کارخانه از ابتدا گرههایی میگذارد و نوید گرههایی را میدهد که قرار است در این پارچه (چیت) پیداشان کنیم. البته همهی گرهها را باز نمیکند (و چنین ادعایی هم ندارد). در واقع، شما باید با دیدن تکهای از این پارچه، خودتان بقیهاش را تصور کنید. در خاک کارخانه با جای خالی بعضی از قطعات پازل نهایی هم مواجه میشویم. خاصیت چنین متنهایی همین است. اینها ناداستان هستند؛ قصههایی با ساختاری منسجم که در آن حفرههایی هم وجود دارد، قطعاتی ناموجود. ناموجود بودن این قطعات هم جزو ساختار این نوع متون است. خواننده خودش باید با قطعاتی از قصههای دیگری که ارواح سرگردان درونش روایت میکنند، جای خالی ناموجودها را پر کند.
تحصیل هنر در غار افلاطون | جستاری از توماس هورلیمان
توماس هورلیمان سال ۱۹۵۰ در شهر تسوگ سوئیس متولد شد. او در مدرسهی رهبانی آینزیدِلن تحصیل کرد، سپس در زوریخ و در دانشگاه آزاد برلین فلسفه خواند و حالا در سوئیس زندگی میکند. او افزون بر چندین نمایشنامه ، رمانهای بازگشت به خانه، چهل گل رز و مجموعه داستان زن تسینی را تألیف کرده است. نمایشنامهها، آثار داستانی و جستارهای هورلیمان برندهی جایزههای بسیاری شدهاند، از جمله جایزههای توماس مان، یوزف برایتباخ و هوگو بال. هورلیمان، که در سال ۲۰۱۹ برندهی جایزهی گوتفرید کلر هم شده، عضو فرهنگستان هنرهای زیبای بایرن، فرهنگستان زبان و ادب آلمان و فرهنگستان هنر برلین است. آثار او به بیش از ۲۱ زبان ترجمه شدهاند و رمان الماس سرخ وی در سال ۲۰۲۲ نامزد دریافت جایزهی کتاب سال سوئیس شد. ستاره نوتاج جستار «تحصیل در غار افلاطونِ» هورلیمان را از مجموعه جستار پریدن درون سطل کاغذ باطله (۲۰۰۸) انتخاب و ترجمه کرده است.
برج بابل، برج سکوت | جستاری در ستایش سکوت و تنهایی
ما فرزندانِ نفرینْ چیزی داریم که نیاکان افسانهایمان حتی نزدیکش هم نشدند: سخاوت. ما از جایی به بعد، تنهاییِ پس از نفرین را پذیرفتیم. به سکوت گشوده شدیم. حتی اگر در اعماق ذهنمان از آن وحشت داشته باشیم. «دوباره تنها شدیم.» این اولین جملهی مرگ قسطی است. این جمله را راوی تنهای رمان وقتی میگوید که در پایان روزی طوفانی در خانهاش نشسته و خبر مرگ سرایدارش را به ما میدهد. سلین درست در جملهی اول رمان قطورش سیاهچاله میسازد. همین که کتاب را باز میکنیم دیگر راه فراری نیست. بعدش ما را غرق سکوت میکند و برایش سهنقطه میگذارد… دهها سهنقطه در هر صفحه… «سهنقطههای بیشتر»؛ پر از سخاوت و البته خشم و نفرت.
گزارش ویدیویی از نشست «تجربهی تعلق به محیط کار»
عصر پنجشنبه شانزدهم آذر، در سالن همایش موزهی موسیقی، میزبان گروهی از دوستان و همراهانِ همیشگی نشر اطراف بودیم و به بهانهی انتشارِ کتاب «خاک کارخانه»، در نشستی سهساعته از شهری حرف زدیم که سوتِ کارخانه بیدارش میکرد و از کارگرانی که به عشقِ کار و کارخانه نفس میکشیدند.
کنار تعدادی از متخصصان علوم اجتماعی، کارشناسان منابع انسانی، مدیران صنایع و پلتفرمها و اهالی ادبیات مستند از حسی حرف زدیم که این روزها انگار کمیابتر شده است؛ حس «تعلق به محیط کار» و دلبستگی به فضای کاری. خانم هودسا قزوینیان، آقای دکتر مقصود فراستخواه، آقای دکتر اسماعیل عالیزاد و آقای محمد شکیبانیا در این گفتوگو همراه ما بودند.
بیوفیلم یا خودروایتگری سینمایی: بازنمایی «خودِ» مولف روی پردهی سینما
این روزها بسیاری از فیلمها بر اساس آثار مکتوب خودروایتگر ساخته میشوند؛ فیلمهایی که میتوان آنها را بیوفیلم (Biopic)، فیلم خودزندگینامهای یا خودفیلم (Autopic) نامید. ساده و سرراست نمیشود گفت چه چیزی بعضی فیلمها را خودزندگینامهای یا خودروایتگر میکند. شاید امضای فیلمساز مؤلف یعنی سبک بصری ویژهی او را بتوان عامل خودزندگینامهای فیلم در نظر گرفت. فیلمسازان مؤلفی چون فلینی، تروفو ، گدار، هرتزوگ و … با زیباییشناسی مؤلفانهی خاص خود سوبژکتیویتهای را در آثارشان ثبت و ضبط میکنند که نظیرش را در آثار دیگران نمیبینیم. در این مطلب بیکاغذ اطراف، که برشهایی است از کتاب ادبیات من، سراغ همین فیلمها رفتهایم و شیوههای بازنمایی «خودِ» مؤلف در آنها را بررسی کردهایم.
نویسنده و زبان مادری | جستاری از فابیو مورابیتو
نویسندهای که از زبانی به زبان دیگر کوچ کرده در زبان میزبان دنبال زبانی از آنِ خود میگردد؛ زبانی که به شکلی نمادین او را به طبیعی بودن زبان مادری، زبان بیلهجه، بازگردانَد. بنابراین در نظر چنین نویسندهای «سبک» همهچیز است. البته برای نویسندهای که به زبان مادریاش مینویسد هم مسئلهی سبک به رگ و ریشه مربوط میشود. اگر اینطور نباشد، اصلاً نویسنده نیست. چون نویسنده صرفاً کسی نیست که مینویسد؛ کسی است که نوشتن برایش تنها شکل هویت شده است. با این حساب نویسندهای که به زبان مادریاش مینویسد، میتواند به نویسندهای که از زبانی به زبان دیگر کوچ کرده چنین بگوید: چیزی که تو را متمایز میکند نوشتن به زبانی دیگر نیست، بلکه نویسنده بودن است، و وجه تمایز همهی ما نویسندگان همین است که خود را نه به زبان خود، که به زبان دیگران بیان میکنیم.
روایتگری زنانه در دوران معاصر | از خوراکنگاری تا روایتِ فاجعه
روایتگری زنانه و خودروایتگری زنانه گرچه پدیدهی نوپایی نیست، در دوران معاصر به قالبهای نوین و گوناگونی درآمده که سوژهی خودزندگینامهایِ زنانه را در جایگاههایی متفاوت مینشاند. «خود زنانه»ای که در این قالبها جلوهگر میشود با آنچه در دوران پیشامدرن دیدهایم تفاوت دارد و راههای متفاوتی برای رخنمایی پیدا میکند. زنان دوران معاصر ــ خواه سیاستمدارانی مثل هیلاری کلینتون و آنگلا مرکل و بینظیر بوتو و خواه چهرههای فرهنگی و ادبیای مثل آذر نفیسی و آلیسیا پارتنوی و جون دیدیون ــ مدام روایتهایی نو از تجربهی زنانگی عرضه میکنند. پیش از این، در مطلب «از حاشیه به متن؛ خودروایتگری زنانه در بستر تاریخ» دربارهی تاریخچهی خودروایتگری و روایتگری زنانه در جهان غرب گفتهایم و در این مطلب سراغ قالبهای جدیدتر و مدرنتر آن میرویم. برای مطالعهی مفصلتر دربارهی این موضوع و آشنایی با بعضی از بهترین نمونههایش پیشنهاد میکنیم به کتاب ادبیات من مراجعه کنید.
نقطههای نورانی زندگی | یادداشتی بر کتاب «خاک کارخانه»
«خاک کارخانه» همانطور که لابهلای حرفها، غبارِ تصاویر کارخانه را پاک میکند، یادمان میآورد که تعطیلی کارخانه، تعطیلی کارخانهها، فقط به اعداد و ارقام ختم نمیشود. ما با رویدادی انسانی طرفیم. لایههای پنهانتر و انسانیتری هم وجود دارند که باید واکاوی شوند، آسیبهایی وجود دارند که هیچوقت شنیده و دیده نمیشوند، و خوشیهایی که برای همیشه از دست میروند. خوشیهای جمعی، حلقهی مفقودهی این روزهای ما.
وداع در سه نامه | آخرین نامههای مارینا تسوتایوا
مارینا تسوتایوا، شاعر و جستارنویس بزرگ روس که نشر اطراف ترجمهی هفتار جستارش را در کتاب آخرین اغواگری زمین منتشر کرده است، روز ۳۱ اوت ۱۹۴۱، پیش از به دار آویختن خود، سه نامه روی میز جا گذاشت. یکی از این نامهها را خطاب به پسرش نوشته بود، دومی را خطاب به دوستان مسکوییاش که مانند تسوتایوا و پسرش در روزهای جنگ در یلابوگا اسکان داده شده بودند، و سومی را هم خطاب به نیکولای آسیف، شاعر و نویسندهی معروفی که در آن روزها بیش از دیگر نویسندگان به او نزدیک بود و از او حمایت میکرد. این نامهها در کتاب مرگ یک شاعر به قلم ایرما کودروا چاپ شدهاند و احمد پوری آنها را برای دوماهنامهی کاروان مهر ترجمه کرده است.
اتوگرافیک یا خودروایتگری تصویری | رقصِ منِ الفبایی و منِ تصویری
جایگزینی «منِ» الفبایی با «منِ» تصویریِ سیال و چندپاره دستاوردی است که خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک به ارمغان آورده است. برای مثال، مرجان ساتراپی در کتابی که به زبان فرانسوی دربارهی ایران نوشته با تصاویر کارتونی شلوغ و درهم و برهم سعی کرده حالوهوای روحی دوران کودکی و نوجوانی خود و بحرانهای ملی و هویتی ناشی از انقلاب را به تصویر بکشد. خاصیت چندگانهی خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک که ترکیبی از کلام و تصاویر است باعث میشود که این گونه از روایت نتواند به راحتی کلیتی یکدست بسازد و همچنان متمایز بماند و به این ترتیب، سیالیت و چندپارگی چنین روایتهایی آنها را به بستر مناسبی برای روایتگری بحران هویت تبدیل کرده است. از این رو، خودروایتگری تصویری قالب مناسبی برای گفتن قصههای پیچیدهی جنسیت، گرایش جنسی، تروماها یا دگرگونیهای سیاسی و ملی است. این مطلب بیکاغذ که با استفاده از کتاب ادبیات من؛ راهی به فهم خودزندگینگاری و روایتهای شخصی تدوین شده است، به خودروایتگری تصویری یا اتوگرافیک میپردازد و انواع آن را بررسی میکند.
همهچیز زیر سر کارخانه بود | برشی از کتاب «خاک کارخانه»
کارخانهی چیتسازی بهشهر که اوایل دههی ۱۳۸۰ تعطیل شد زمانی قلب تپندهی بهشهر و مناطق پیرامونیاش بود. چیتسازی چنان با زندگی مردم شهر پیوند خورده بود که خیلیها برنامهی روزمرهشان را با صدای سوت کارخانه تنظیم میکردند. کتاب «خاک کارخانه» روایت همین پیوند کار و آدمهاست؛ قصهی زنان بافنده و ریسندهای که قوت زانوها و دستهاشان را در تار و پود پارچهها تنیدند و مردانی که شبانهروز دستگاهها را سرپا نگه داشتند.
شیوا خادمی، عکاس و پژوهشگر و نویسندهی کتاب «خاک کارخانه»، سراغ همین آدمهایی رفته که با تعطیلی کارخانه، کاری را که شورمندانه دوست میداشتهاند و جایی را که به آنها هویت میداده، از دست دادهاند و طعم فقدانی بزرگ را چشیدهاند. حاصل تلاش پنجسالهی او کتابی است چندوجهی که میشود آن را نمونهای از تاریخ شفاهی، مستندنگاری کسبوکار، مستندنگاری اجتماعی، ادبیات بازماندگان، ثبت خاطرهی جمعی، و روایتگری زنانه دانست. در «خاک کارخانه» از دل خاطرات کاری کارگران کارخانهی چیتسازی بهشهر، کلیت و فضایی شکل گرفته که نه تنها در تحلیل و ارزیابی تاریخ و مسیر کسبوکار در ایران به کار میآید، بلکه تصویری از پیوند تنگاتنگِ فضای کار و مناسبات اجتماعی مردم شهر پیشِ چشم میگذارد. آنچه در این مطلب بیکاغذ اطراف میخوانید، مقدمهی این کتاب است.