مادر فرشتههای برفی | روایتِ ناباروری
برای خیلی از زوجها، بچهدار شدن اصلاً ماجرای پیچیدهای نیست. چیزی است که مثل همهی چیزهای عادی دیگرِ زندگی خودش اتفاق میافتد. اما زوجهایی هم هستند که برای مادر یا پدر شدن هفت خوانِ رستم را میگذرانند و لحظههایی را تجربه میکنند که در تصور آدمهای دیگر هم نمیگنجد. لحظههای نوسان میان امید و ناامیدی، انتظار کشیدن برای نتیجهی این آزمایش و آن روش درمانی، و البته حرفهای اطرافیانی که گاه ناخواسته زخم میزنند. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از زنی که برای چشیدن مزهی مادری، راه دشوار و درازی را طی کرده است.
وطن آن چیزی است که بر زبان میآید
برای خوانندگان فارسیزبان، هرتا مولر نام آشنایی است: نویسندهی رومانیاییتبار آلمانی که سال ۲۰۰۹ برندهی نوبل ادبیات هم شد. مولر در سال ۲۰۲۱ به سبب بهرهگیری استادانه از «فرصتهای بیپایانی که زبان آلمانی در حکم منبع شعر ارائه میکند» و همچنین برای «جنگ با توتالیتاریسم به هر شکل و رنگی، از جمله در زبان» جایزهی یاکوب گریم را هم دریافت کرد. آنچه در این مطلب میخوانید ترجمهی سخنرانی او هنگام دریافت همین جایزه است؛ سخنرانیای که مولر در آن از نسبتِ نویسنده با زبان، نوشتن، وطن و حکومتِ تمامیتخواه میگوید.
عادلانهترین چیز دنیا | روایتی از تجربهی سوگ
سعی میکنم خودم را بههوش نگه دارم. مدتی است نه چیزی خوردهام و نه چیزی نوشیدهام. اما باید بجنگم. مثل همیشه. سعی میکنم خودم را بیدار نگه دارم و به خاطر بیاورم. ته ذهنم قراری برای همین روزها با خودم گذاشتهام. پنج جای خالی… پنج کلمه… پنج مرحلهی سوگ… تلاش میکنم به خاطر بیاورم اما کلمهها سر میخورند و فرار میکنند. چیزی نوک زبان مغزم است اما به خاطرش نمیآورد. مثل بیهوشی بعد از جراحی، مثل لحظههایی که همزمان چیزی را میدانیم و نمیدانیم.
ثمین و معنای زندگی | روایتی از تابآوری زنانه
یک سال بعد از زلزلهی سال ۹۶ کرمانشاه برای تفحص چیزی شبیه تاریخ شفاهی تروما به مناطق آسیبدیدهی ثلاث باباجانی و سرپل ذهاب رفتم. قرار بود با همراهی گروهی جامعهشناس در پی روایتهای مردم بومی دربارهی بحران باشیم و کانکس به کانکس لحاف چهلتکهی تاریخشان را وصلهپینه کنیم. پیش از سفر دوست داشتم روایت من، شبیه عصای موسی، باقی روایتها را به ریسمانهایی پارهپاره تبدیل کند. آوارهای زلزله را به دنبال معنایی تازه زیرورو میکردم اما حس میکردم نابلدم. سرخورده شده بودم. با اینکه هر روایتِ تازه مانند پسلرزهای بود که از نو آواری بر سرم میریخت، میدانستم آنچه در حال ثبت و ضبطش هستم، بیش از آنکه تاریخ شفاهی باشد، تاریخ سینمایی و سیاسی ویرانی است.
شدت پریشانیات چند است؟ | جستاری دربارهی روایتِ درد
چه میشود اگر به هر قصه از جنبهی تأثیر جسمی و عاطفیاش نگاه کنیم و به جای واژهها اعداد را به کار ببریم؟ چه میشود اگر فرض کنیم عدد ده به معنی غیر قابل تحمل است؟ آیا میشود به درد نهفته در قصهها فقط با یک عدد نمره داد؟ اگر قرار باشد به شدتِ درد، رنج، نگرانی، اضطراب، ترس و اندوه قصههایمان نمره بدهیم، چقدر میتوانیم همدلی و همراهی آدمها را برانگیزیم و دیگران را با خودمان همراه کنیم؟ این مطلب بیکاغذ برش کوتاهی است از کتاب «ورای خاطره» که نشر اطراف ترجمهی آن را در دست انتشار دارد.
روایتدرمانی | بازآفرینی خط سیر داستانی هویتِ من
خط سیر داستانی زندگی ما محصول کنار هم گذاشتن تجربههای تلخ و شیرینمان است. گرچه ما خیلی از رخدادها و تجربههای زندگیمان را خودمان انتخاب نمیکنیم، اینکه چطور آنها را کنار هم بچینیم و به قصهای برسیم محصول انتخاب خود ماست. در نتیجه، راهحل بسیاری از مسائل زندگی را میشود در تغییرِ روایتِ خودزندگینامهای یافت. دیوید دنبورو در کتاب روایتدرمانی به همین موضوع میپردازد.
کاتاستروفا | جستاری از الکساندر همن
اگر فاجعه، آنطور که نظریهی تراژدی میگوید، رخداد دراماتیکی است که مسیر پیرنگ به سوی تصویر و نتیجهی نهایی را آغاز میکند، نبودِ فاجعه یعنی ممکن است که پیرنگ تراژیک هیچگاه حل نشود و پایان نگیرد. به بیان دیگر، وقتی زندگی را روایت میکنیم، چیزی که از قصهمان روایتی جاندار و معنادار میسازد، فاجعههایی است که بازگو میکنیم. اگر بخت آنقدر یارمان باشد که از پیچش فاجعهبار پیرنگ قصهمان جان سالم به در ببریم، میتوانیم داستانش را تعریف کنیم؛ باید داستانش را تعریف کنیم. الکساندر همن در جستار کاتاستروفا دربارهی همین موضوع حرف میزند، دربارهی ضرورت روایت فاجعه برای فهم قصهی خود و دیگران.
چاه ویلِ ترایپوفوبیا | تجربهی ترس از ترسهای کشفنشده
وقتی آدم وسط همهی ترسها و دلهرههای روزانهای که با آنها دستوپنجه نرم میکند یکهو متوجه انبانِ پُر از ترس کشفنشدهی درونش میشود، بیشتر میترسد و بیشتر هول میکند. علتش روشن است: چنین آدمی مختصاتش را نمیشناسد، نمیداند قرار است با دیدن چهچیزی و چهکسی و در چه موقعیتی دوباره آن ترس سراغش بیاید. این هولِ پیدا شدنِ ترسِ جدید احتمالاً باید بیشتر از ترسهای کهنه و معمول دیگر بیشتر بترساندش. این مطلب بیکاغذ اطراف روایت محبوبه عظیمزاده دربارهی کشف ناگهانی یکی از ترسهایش است؛ اینکه آن ترس شناختهنشده کجا، چطور و با دیدن چه چیزهایی سراغش میآید.
یادداشتهای سوگ | برشی از کتاب لنگرگاهی در شن روان
همهگیری جهانی کرونا چیزهای زیادی را تغییر داد، از روال روزمرهی زندگی گرفته تا آداب و مناسکِ سوگ و شادی جمعی. آنهایی که در این دوره سوگوار شدهاند شکل جدیدی از سوگ را تجربه کردهاند و میکنند: سوگواری در خلوت و دور از جمعِ خانواده و دوستان. چیماماندا انگزی آدیچی هم در همین دوره پدرش را از دست داد و این مطلب بیکاغذ اطراف، که برشهایی از آن را در ادامه میخوانید، روایتیست از تجربهی سوگواری او در جهانِ کرونازده. نشر اطراف بهزودی ترجمهی کامل این جستار را در کنار جستارهایی دیگر در کتاب لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ منتشر خواهد کرد.
تاوان ابهام | کرونا و ناهماهنگی شناختی
همهگیری کویدـ۱۹ یا همان کرونا شکل و شمایل زندگی همهی مردم جهان را تغییر داده است. علاوه بر جنبههای اقتصادی و مادی بحران، روابط انسانی و اجتماعی که زمانی تسکینی برای خیلی از دردهای ما بودهاند، بنا به ضرورت، محدودتر شدهاند و همین موضوع به نوعی ناهماهنگیِ شناختیِ جمعی انجامیده است. النور مورگان، روانشناس انگلیسی، در این جستار سراغ همین موضوع رفته و گرچه نگاهش عمدتاً بر نمونهی خاص همهگیری کرونا در انگلستان و ناکارآمدی دولت این کشور در مواجهه با این بحران متمرکز است، خواندنش خالی از لطف نیست.