کتک، قلدری، مدرسه، اول مهر، صمد بهرنگی، میشل فوکو، نفیسه مرشدزاده، الهام شوشتری زاده، بی کاغذ اطراف، مازیار اخوت

کتک به مثابهٔ زبان | دربارۀ قلدری، قدرت و ناتوانی

روز اول مهر و باز شدن دوبارۀ مدارس، علاوه بر یادآوری خاطرات شیرین کلاس و دیدار با همکلاسی‌های قدیمی و دوست‌های جدید، همیشه تداعی‌گر چیز دیگری هم هست؛ کتک، زورگویی و قلدری. مازیار اخوت در این جستار، ضمن مرور خاطرات کتک‌هایی که در مدرسه و خانه خورده، معتقد است همۀ این کتک‌ها نوعی زبان بود. زبانِ ارتباط و شاید هم نوعی گفت‌وگو! البته که این ارتباط یک‌طرفه بود. یک‌طرف زبان از نیام می‌کشید و طرف دیگر زبان می‌بست. به نظر او زبانِ معلم‌ها و مدیرها و پدرها، زبانِ قدرت بود. قدرت‌شان را از بزرگی، قدرت بدنیِ بیشتر، نقش و جایگاهِ پذیرفته‌شده و رسمیت‌یافته، قانون و حتا دانش می‌گرفتند. «اما حالا که فکر می‌کنم می‌فهمم که همین وقت‌ها، این آدم‌ها در نهایتِ قدرت و تسلط، به‌شکلِ عجیبی ناتوان بودند. ناتوان از ارتباط و گفت‌وگو و ناتوان از شنیدن به‌جای گفتن.»

غلامرضا تختی، داریوش آشوری، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، مجله بارو، خودکشی، پوریای ولی، پهلوانی

مردی که شکست را برگزید | یادداشت داریوش آشوری در سوگ غلامرضا تختی

اما چراغ پهلوانی نمرد تا آن‌که برای آخرین بار با تپشی چشم‌ها را خیره کند و آن‌گاه خاموش شود. با مرگ تختی آخرین فروغ این چراغ مرد و امروز اگر چیزی به این نام می‌شناسیم چیزی نیست جز موزه‌ای برای نمایش سنتی مرده که به تماشاخانه‌ای برای جلب توریست تبدیل شده است. تختی هم از جهت تن و هم روح آخرین تجلی سنت پهلوانی بود. کردار او، از همه جهت، عالی‌ترین صفاتی بود که سنت اخلاقی ورزش ما از مردانگی و پهلوانی می‌طلبید. به‌عبارت بهتر، او نمونۀ کامل یک «پهلوان» بود نه «قهرمان» به مفهوم جدید آن. و به همین دلیل، میان او و دیگران فاصله‌ای عمیق بود — فاصله‌ای پرنشدنی و روزافزون. و اما تراژدی وجود او از این‌جا سرچشمه می‌گرفت که محیط می‌خواست از او یک «قهرمان» بسازد، حال آن‌که او یک «پهلوان» بود و این پهلوان‌بودن را مردمانی که هنوز ریشه‌هایی در سنت دارند — همان مردمی که تختی از میان‌شان برخاسته بود — بهتر حس می‌کنند تا بورژوازی نوکیسۀ ما.

حبیبه جعفریان، رست خیز، رستخیز، کآشوب، نفیسه مرشدزاده، الهام شوشتری زاده، امام حسین، کربلا، عاشورا، نوح، ابراهیم، هاجر، ابوهریره

هستۀ اندوه | قصۀ مردی که گریه نمی‌کرد

من زیاد گریه می‌کنم. بابا تقریباً گریه نمی‌کند. می‌دانم که مردها گریه نمی‌کنند، یعنی این گزارۀ چرند را از بچگی توی مغزشان فرو کرده‌اند که مرد گریه نمی‌کند اما گریه نکردنِ بابای من فرق دارد. احساس می‌کنم او در لحظه‌ای خاص از زندگی‌اش اندوه را حس کرده و بعد از آن، این‌جور شده. نمی‌دانم کی، کجا و در چند سالگی. زیر آسمان صحرا، در حالی که در حال و روز گوسفندانش اندیشه می‌کرده، سرِ درخت گردو، یا کنار برادر جوانش که با سردرد از پا درآمده. به هر حال در لحظه‌ای دیده که اندوه چیست و شبیه چیست و پس از آن، هر خبر بد و هر فاجعه‌ای به نظرش بدلی یا بی‌اهمیت یا دور آمده؛ دور و اندک نسبت به آنچه هستۀ اندوه است.

لیلاسادات حسینی، عمر العقاد، جنگ افغانستان، 11 سپتامبر، زبان، اینک آخرالزمان

یک دروغ درخشان | گزارشی دربارۀ جنگ، زبان و تحریف واقعیت

فقط زمانی که گذشته بگذرد، معلوم می‌شود که مردگان در کشته‌شدن خود نقشی نداشته‌اند. معلوم می‌شود خانواده‌هایی که در راهروهای بیمارستان ریخته‌‌اند، خودشان دست‌شان را پشت سرشان نبسته‌اند، خودشان جلوی دیوار به صف نشده‌اند، خودشان گلوله‌ای در سرشان خالی نکرده‌اند، و به خواست خودشان در گور دسته‌جمعی سرازیر نشده‌اند. زندانیان در اردوگاه‌ها خودشان را به سیم برق وصل نکرده‌اند. کودکان اعضای جداشدۀ بدن خود را در زمین فوتبال پخش نکرده‌اند. بچه‌های کوچک خودشان گرسنگی را انتخاب نکرده‌اند. اما اکنون که گذشته‌ هنوز نگذشته، چه کسی می‌تواند بگوید که چنین نبوده؟ چه کسی می‌تواند به یقین بگوید، جز آنان که کشتند و آنان که کشته شدند؟

گریه از نو، دلیر یوسف، سوریه، بشار اسد، قاسم فتحی، الهام شوشتری زاده، بی کاغذ اطراف، جنگ سوریه، حلب، اشک

گریه از نو | تلاشی برای بازخوانی اشک‌

ویکی‌پدیا در تعریف گریه نوشته «نوعی واکنش عاطفی به حسی مشخص است که معمولاً از احساس درد یا غم سرچشمه می‌گیرد. واکنشی‌ است به شرایط و رخدادهایی خاص. می‌تواند نتیجۀ حسی خوشایند یا واقعه‌ای خوشحال‌کننده هم باشد.» کیف می‌کنم از این تعریف. خلاصه و جامع است و انواع مختلف گریه را در بر می‌گیرد. در عین حال، انتزاعی و خنثا‌ست و شامل تمام شئون گریه نمی‌شود. یعنی تعریف گریه فقط همین است؟ پس تپش قلبِ منجر به خروج اشک چه می‌شود؟ هق‌هق چه می‌شود؟ تکلیف گریه در فضای عمومی و دستی که روی شانه‌ات می‌نشیند، چیست؟ کلمه‌هایی که آدم را دلداری می‌دهند؟ تک‌وتنها گریه کردن در جایی دور و این حس که تنها آدم روی زمینی؟ یعنی تعریف گریه شامل این احساسات نمی‌شود؟

راینر ماریا ریلکه، لنگرگاهی در شن روان، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، رالف والدو امرسون، مواجهه با سوگ، نامه نگاری، تسلی، مرگ

درنگ تاریک | نامه‌هایی از راینر ماریا ریلکه در باب سوگ و تسلا

راینر ماریا ریلکه، یکی از مهم‌ترین شاعران آلمانی‌زبان قرن بیستم، در عمر پنجاه‌ویک‌ساله‌اش نامه‌های شخصی زیادی نوشت؛ نامه‌هایی برای دوستان و آشنایان، خوانندگانی که بعد از مطالعۀ آثارش با او مکاتبه می‌کردند یا هر کس دیگری که ریلکه حس می‌‌کرد پیوندی درونی میان‌شان وجود دارد. از ریلکه بیش از چهارده‌هزار نامه به یادگار مانده است که خودِ او آن‌ها را به اندازۀ شعرها و آثار منثورش مهم می‌دانست. خواندن نامه‌های ریلکه، به اندازۀ خواندن شعرها و آثار منثورش، ما را با اندیشه‌های او دربارۀ نقش و معنای عشق، مرگ و هنر در زندگی‌ آشنا می‌کند. میان این نامه‌ها، نامه‌هایی هم هستند که ریلکه آن‌ها را برای تسلای دوستان و آشنایان داغ‌دیده‌اش نوشته یا به مضمون مرگ و سوگ پرداخته است. او در این نامه‌ها از رنج فقدان و میراییِ گریزناپذیر انسان می‌گوید اما به درۀ حسرت و یأس سقوط نمی‌کند و مرگ را روی دیگر زندگی، با همۀ زیبایی و شکوهش، می‌بیند. در نگاه او، شناختِ مرگ راهی است به تحول و دگرگونی شخصی برای بهتر زیستن. گرچه این نامه‌های ریلکه، به اقتضای نامه بودن‌شان، برای شخص خاصی نوشته شده‌اند اما در بسیاری از آن‌ها تسلا و تسکینی برای دردهای مشترک‌مان می‌یابیم؛ دردهایی که همه تجربه می‌کنیم و گاهی به هر دری می‌زنیم تا آن‌ها را بهتر بفهمیم.

محمدعلی سلطان مرادی، نفیسه مرشدزاده، الهام شوشتری زاده، بی کاغذ اطراف، جنگ بوسنی، جنگ بالکان، زان تشنگان، محرم، کآشوب، عاشوره، قصاب بوسنی، روایت روضه

خشکی می‌بینم! خشکی | روایتی از جنگ بوسنی و محرم

وقتی به جنگ نگاه می‌کنیم، وقتی آن‌قدر به لحظه‌های گذرای خونریزی نزدیک می‌شویم چیزی جز زشتی نمی‌بینیم. اسمای اهل بوسنی هم یکی مثل هزاران جنگ‌زدۀ دیگر دنیا. او از جنگی کشوری به جنگی شهری پناه برده بود. هم صرب‌ها محل سکونتش در موستار را می‌زدند و هم کروات‌ها. چهار سال تمام حتی نمی‌توانست به سارایوو تلفن بزند که بفهمد شوهر و پسرانش آن‌جا هستند یا نه. بعد از جنگ هم بی‌شک دنبال آن‌ها گشته، میان استخوان‌های انبار شده در سالن‌ها، وسایل و لباس‌های پوسیده‌ای که از گورهای دسته‌جمعی کشف شده بود. حتی سالن‌های اردوگاه باتکویچ را با دخترش عذرا زیر و رو کرده تا شاید از روی تکه لباسی، چیزی، معلوم شود که در آن روز شوم شوهر و پسرانش را آن‌جا آورده بودند یا نه. حالا تنها کاری که از سابق برایش باقی مانده پختن عاشوره است. دوازدهم محرم سعی می‌کند عاشوره را با تمام ماده‌های متغیرش بپزد و آرام‌آرام تا بیرون از موستار قدم بزند و دم تکیه بُلگای پخش کند.

نسیم مرعشی، جنگ ایران و عراق، جنگ تحمیلی، خرمشهر، آبادان، اهواز، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، همشهری داستان

در فاصلۀ دو گلوله | روایتی از زندگی در همسایگی جنگ

جنگی که با هجوم سراسری عراق به مرزهای زمینی و هوایی کشورمان در پایان تابستان ۵۹ شروع شد و تا میانه‌های تابستان ۶۷ ادامه پیدا کرد، مجموعۀ عظیم و عجیبی است از روایت‌های خرد و کلان پراکنده در وسعت یک سرزمین و در میان جمعیتی که هرکدام به نوعی از آن تاثیر پذیرفتند؛ از آن‌ها که جبهه رفتند و تفنگ دست گرفتند تا آن‌ها که در دفاع، نقش دیگری برای خودشان تعریف کردند. از آن‌ها که تانک‌ها و سربازان دشمن را به چشم دیدند تا آن‌ها که جنگ را با صفیر آژیر و هواپیما ‌شناختند. بعد از گذشت نزدیک به سی‌سال، خیلی از حماسه‌ها و رشادت‌های قهرمانان نامی و گم‌نامِ خط مقدم، هنوز بکر و دست‌نخورده، در انتظار روایت‌شدن باقی مانده‌اند اما شاید بکرتر از آن‌ها، روایت مردمی باشد که کمی این‌طرف‌تر، در تیررس روزانۀ توپ‌ها و خمپاره‌ها و گاهی در چند صدمتری نیروهای دشمن، در کنار رشادت قهرمانانی که مرزها را نگه‌می‌داشتند زندگی را دوباره تعریف کردند و خانه و شهر و خاک‌شان را زنده نگه‌داشتند. این متن روایتی است از روزها و ماه‌های آغازین حملۀ عراق از زبان آدم‌هایی که جنگ برایشان چیزی بیشتر از اخبار تلویزیون یا صدای آژیر و ضدهوایی بود.

فاطمه ستوده، نسترن عابدی، نفیسه مرشدزاده، الهام شوشتری زاده، جستارهای اطراف، بی کاغذ اطراف، روایت تجربه، پروژه پدری، هفته چهل و چند

بندبازی روی طنابِ باریکِ مراقبت | مروری بر کتاب «ما ایوب نبودیم»

مراقبان با درد آشنا و عجین‌اند. از سرایت رنج نمی‌ترسند و تماشاچی نمی‌مانند. فردِ مراقب بهتر از ما «عافیت‌نشینان فراموشکار» می‌داند دردِ مراقبت‌شونده تا چه اندازه سهمناک است و می‌داند قرار گرفتن در رابطۀ مراقبتی نیازمند چه میزانی از صبر است. اما همواره باید مترصد بود تا رابطۀ مراقبتی منجر به غفلت از هویت پیشین مراقب نشود و به رابطه‌ای خطرناک بین مراقب و مراقبت‌شونده بدل نگردد. نسترن عابدی در این مطلب، دو روایت از سیزده روایت کتاب «ما ایوب نبودیم» را مرور می‌کند و به این بهانه مفهوم مراقبت و اهمیت آن را مورد بحث قرار می‌دهد.