خداحافظ چارلی راویولی عزیز! | یادداشتی بر «دیدار اتفاقی با دوست خیالی»
فکر میکنم بتوان با کتاب «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» از دل هر ماجرایی، به نگاه جدیدی رسید. جستارهای گاپنیک، با همهی تنوع و وسعتِ موضوعیشان، عموماً در یک مضمون اشتراک دارند: دغدغهها، ترسها و اضطرابهای برآمده از زندگی شهری مدرن، و البته گیر نکردن در این ترسها و اضطرابها و بیواهمه دوباره نگاه کردن به آنها.
زنگِ زیر دست | گزارشی از مطب یک آنکولوژیست
این روزها خیلیها دربارهٔ ضرورت روایت بیماری از زبان بیماران حرف میزنند اما روایت بیماری برای بیمار همیشه کار آسانی نیست. گذشته از دشواری توصیف دردِ جسمانی، صرف حرف زدن از تجربهٔ بیماری خیلی وقتها برای بیمار آزارنده است. کلیشههای رایج مربوط به بیماری هم کار را سختتر و حتی گاهی دردناکتر میکنند. با همهٔ اینها بسیاری از کسانی که بیماری، مخصوصاً بیماریهای سخت، را تجربه کردهاند، دوست دارند راهی برای روایت تجربهشان پیدا کنند. مثلاً گروهی از ترفندهای روایی ــ از جمله استفاده از راوی سومشخص برای روایت تجربهٔ خود ــ استفاده میکنند یا گروهی دیگر ترجیح میدهند با اسم مستعار بنویسند. این مطلب بیکاغذ اطراف نمونهای است از تلاش برای نوشتن از آنچه بیماران مبتلا به سرطان در یک روز معمولی حضور در مطب آنکولوژیستها تجربه میکنند.
باغچهای کوچک برای زنهای ناپیدا | مکان در داستانهای مارگریت دوراس
اهمیت مکان ــ فضای داخلی خانه، جزئیات بیشمار و حتی نمای بیرون پنجرهها و آجرها ــ در آثار مارگریت دوراس انکارناپذیر است. او مکان را پارهای از اصل روایت میداند و پیوندی که میان مکان و شخصیتهایش ایجاد میکند گاهی مسیر قصه را تغییر میدهد. در همهٔ آثار او خانههای بزرگ، اتاقهای خواب، هتلها، دریاها، تالابها، خیابانها و کوچههای نیمهتاریک شهر، در ازدحام و سکوت، پارههایی ماندگار از روایتاند، تا آنجا که گاهی مکان است که قصه را به پیش میبرد. در نظر مارگریت دوراس، مکان ــ چه منظرهای طبیعی و دستنخورده باشد و چه گوشهای از خانه ــ خیالانگیز و تأثیرگذار است. مکان در نظر او فقط نقطهای جغرافیایی نیست. خانهاش انگار همهچیز است، تمام جهان.
ماشین زمان من | جستاری دربارهی تاریخ، زمان و دمانس
همیشه به ما تاریخدانها گفتهاند که مطالعهی جدی گذشته مستلزم فاصله گرفتن از زمان حال است. این کار، مثل هر نوع عزلتگزینی و فاصلهگیری از دنیا، از رهبانیت گرفته تا حبس اجباری، میتواند آرامشبخش یا دردناک باشد. اما حالا که پدرم بهآرامی به سمت مرگ میرود، پایبندی به این اصل برایم دشوارتر شده. نمیخواهم در زمانی متفاوت از زمان او زندگی کنم.
نقشهها را موشک کن | یادداشتی بر کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت»
در کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» میبینی که میشود همهچیز این جهان را جابهجا کرد، لااقل در محدودهی ذهن و زبان. میشود ابرها را روی سنگفرش کشید و باران را از زمین به آسمان باراند یا ستارهی قطبی را در جیب شلوار گذاشت و آن را به رفیقی قرض داد. همین میشود که روایت در جایی ما را میان شعر و داستان قرار میدهد. بهیچ آک به ما نشان میدهد که میشود مرزهای جهان را بر هم زد. چیزهای سخت و سفت میتوانند تغییر کنند و هر آنچه سخت و استوار به نظر میرسد، میتواند دود شود و به آسمان برود.
ناکجاهای پرواز فکر | یادداشتی بر کتاب «نزدیک ایده»
نویسندگان جستارهای کتاب «نزدیک ایده» با بیانی نسبتاً ساده، گاهی بسیار شخصی، انتقادی و خیلی وقتها طنزآمیز پرسشهایی دربارهی ارتباط میان مکان مادیِ ما و مکان شکلگیری و درهمآمیزی ایدهها و خیالات ذهنیمان مطرح میکنند و مضامینی تازه و تصویری نو از جهان و دیگران و خود ما پیش چشممان میگذارند. آنها بارها و به شیوههای مختلف ما را با چند پرسش مهم مواجه میکنند: مکانهای الهامبخش پرواز فکر چگونهاند؟ چه فضاها و چه مکانهایی بسترِ تفکر خلاق میشوند؟ چه ارتباطی میان مکان مادی و ایدههای ذهنی ما وجود دارد؟ آیا اصلاً چنین ارتباطی همیشه وجود دارد یا ماجرا، بسته به شخص تجربهکننده، فرق میکند؟
آن شب که شهاب میبارید
دراز کشیده بودم روی زمین. شاخ گاو طلایی بزرگ از پشت تپهها میآمد بالا تا آسمان را تصاحب کند. هر چه بالاتر میآمد، رنگش نقرهایتر میشد. راهنما توضیح داد که آن روی دیگر ماه هم روشن است به لطف صورت آینهگون زمین. نور ماه میخورد به زمین و بازتابش آن نیمهی تاریک را روشن میکند. در مرز رؤیا و هشیاری قدم میزدم. راهنما انگار دربارهی من حرف میزد. ماه که رو گرداند سمتم، آب از درونم جوشید بالا و اشک شد. شهابها را میکشیدم سمت خودم و آسمان را تماشا میکردم.
گزارش ویدیویی نشست رونمایی «به زبان مادری گریه میکنیم» با حضور محمد چرمشیر
نشر اطراف روز پنجشنبه ۱۲ بهمن در نشستی تخصصی به مناسبت انتشار کتاب «به زبان مادری گریه میکنیم» میزبان جمعی از نویسندگان و مترجمان، فعالان حوزهی ادب و فرهنگ، و دوستان و همراهان همیشگی نشر اطراف بود. در این نشست، نخست رویا پورآذر، دبیر ترجمهی نشر اطراف، چند دقیقهای دربارهی فرصتهای برآمده از دلِ ابهام زبانی صحبت کرد؛ الهام شوشتریزاده، مترجم کتاب، از دشواریهای ترجمهی ژانر جستار و بازآفرینی صدای جستارنویسان در زبانی دیگر گفت؛ و محمد چرمشیر دربارهی لزوم یافتن کلمهها و ساختارها و فرمهای جدید برای سخن گفتن از تجربههای متفاوت زمانهی آشفتگی و بیقراری و دگرگونی حرف زد. گزارش ویدیویی این نشست را میتوانید در این مطلب بیکاغذ اطراف ببینید.
زمین بدون بازگشت | یادداشتی بر عکسهای ویکتوریا سوروچینسکی
تا چند وقت پیش، مادرم کلکسیونی از ظرفهای پلاستیکی ماست داشت. اما عزیزجون ماهرتر بود: انواع و اقسام ظرفهای ماستِ چوپان، میهن و هراز را جمع کرده بود. همه را به ترتیب قد و حجم در زیرزمین چیده بود و چشمانتظار مناسبتهای مذهبی بود که شلهزرد و حلیم توی آنها بریزد. البته ظرفهای ماست به خودمانیترها میرسید. برای مهمانها ظرف یکبارمصرف میخرید. گاهی هم میدیدی عزیزجون یک شاخه شمعدانی را که در بارانی ناغافل خم شده و شکسته، توی ظرف ماست کاشته. شمعدانی هم همانجا ریشه میدواند و قد راست میکرد و عزیزجون هم دیگر دل نداشت چاقو به سطل ماست بزند و شمعدانی را به گلدانی دیگر منتقل کند. چه فرقی داشت خانهی گیاه سطل ماست باشد یا گلدانی سفالی؟ شاید هم فرق داشت و ما نمیدانستیم.
نقشهی گنج | قصه به چه کار پزشک میآید؟
شاید مهمترین هنرِ یک پزشک نه آشناییاش با علم پزشکی، بلکه خوب «قصه شنیدن» و البته خوب «قصه گفتن» باشد. میگویم «قصه گفتن» چون هیچ کاری از توضیح بیماری برای کسی که از علم پزشکی سر در نمیآورد، سختتر نیست و چنین کاری فقط از عهدهی پزشک قصهگو بر میآید، و میگویم «قصه شنیدن» چون بهتجربه دیدهام که فقط وقتی با حوصله به قصههای بیمار گوش دادهام، در تشخیص بیماری گل کاشتهام، نه وقتی که توی کتاب و مقاله دنبال تشخیص بیماری بودهام. و تازه، بهغیر از بحث ارتباط تشخیص و درمانِ درست با هنر قصه گفتن و شنیدن، بیشتر شکایتها و دلخوریهای بیماران از پزشکان هم به نشنیدن قصههای آنها و البته حرف نزدن و قصه نگفتن پزشکان برای آنها مربوط میشوند.