بلاگ, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

مردی که شکست را برگزید | یادداشت داریوش آشوری در سوگ غلامرضا تختی 

اما چراغ پهلوانی نمرد تا آن‌که برای آخرین بار با تپشی چشم‌ها را خیره کند و آن‌گاه خاموش شود. با مرگ تختی آخرین فروغ این چراغ مرد و امروز اگر چیزی به این نام می‌شناسیم چیزی نیست جز موزه‌ای برای نمایش سنتی مرده که به تماشاخانه‌ای برای جلب توریست تبدیل شده است. تختی هم از جهت تن و هم روح آخرین تجلی سنت پهلوانی بود. کردار او، از همه جهت، عالی‌ترین صفاتی بود که سنت اخلاقی ورزش ما از مردانگی و پهلوانی می‌طلبید. به‌عبارت بهتر، او نمونۀ کامل یک «پهلوان» بود نه «قهرمان» به مفهوم جدید آن. و به همین دلیل، میان او و دیگران فاصله‌ای عمیق بود — فاصله‌ای پرنشدنی و روزافزون. و اما تراژدی وجود او از این‌جا سرچشمه می‌گرفت که محیط می‌خواست از او یک «قهرمان» بسازد، حال آن‌که او یک «پهلوان» بود و این پهلوان‌بودن را مردمانی که هنوز ریشه‌هایی در سنت دارند — همان مردمی که تختی از میان‌شان برخاسته بود — بهتر حس می‌کنند تا بورژوازی نوکیسۀ ما.

روایت آدم‌ها و حرفه‌شان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند, مستندنگاری

فیلم مجلس زنانه دست زهرا خانمه دیگه، نه؟ | روایتی از پیرترین فیلم‌بردار عروسی ایران 

زهرا خانم تا یک هفته قبل از مرگش هم داشته توی مجلس عروسی با عروس و داماد به‌روزترین ژست‌هایی که یاد گرفته بود را تمرین می‌کرد. این‌که چطور جلوی دوربین بیایند و چطور و از چه زاویه‌ای راه بیفتند و بیایند توی کادر. اما این اواخر عروسی‌هایی که می‌رفت اوقاتش را تلخ می‌کرد. ناراحت می‌شد. مهمان‌های شیتان‌پیتان کرده از این‌که پیرزنی داشت مجلس عروسی‌شان را فیلم‌برداری می‌کرد دلخور بودند. زنی که فقط برای شمرده‌شمرده خواندن قرآن و تابلوهای در و دیوار و خیابان‌های شهر رفته بود نهضت سوادآموزی، از یک جایی به بعد و از چهل و خرده‌ای ساله‌ای که هیچ‌کس توقع کار کردن با دوربین را نداشت، همکار شوهرش شد و تبدیل شد به مهم‌ترین فیلم‌بردار عروسی منطقۀ خودشان. سال‌های دهۀ هفتاد که دیگر فیلم‌برداری از عروسی مرسوم شده بود و واجب، نوار ویدئوی مجلس زنانه مثل شمش طلا ارزش داشت. تکه ضبط‌شده‌ای بود از آبرو و حیثیت خاندان که یک نفر باید با تمام جانش از آن محافظت می‌کرد. برای همین تمام آقایان مجلس فقط و فقط روی یک نکته تأکید داشتند: «نوار، دست زهرا خانمه دیگه؟!»

بلاگ, روایت آدم‌ها و باورهایشان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

هستۀ اندوه | قصۀ مردی که گریه نمی‌کرد 

من زیاد گریه می‌کنم. بابا تقریباً گریه نمی‌کند. می‌دانم که مردها گریه نمی‌کنند، یعنی این گزارۀ چرند را از بچگی توی مغزشان فرو کرده‌اند که مرد گریه نمی‌کند اما گریه نکردنِ بابای من فرق دارد. احساس می‌کنم او در لحظه‌ای خاص از زندگی‌اش اندوه را حس کرده و بعد از آن، این‌جور شده. نمی‌دانم کی، کجا و در چند سالگی. زیر آسمان صحرا، در حالی که در حال و روز گوسفندانش اندیشه می‌کرده، سرِ درخت گردو، یا کنار برادر جوانش که با سردرد از پا درآمده. به هر حال در لحظه‌ای دیده که اندوه چیست و شبیه چیست و پس از آن، هر خبر بد و هر فاجعه‌ای به نظرش بدلی یا بی‌اهمیت یا دور آمده؛ دور و اندک نسبت به آنچه هستۀ اندوه است.

بلاگ, جستار ‌های زندگی روزمره, داستان در کسب‌وکار, گزارش روایی, مجله‌ی ادبیات مستند, مستندنگاری

شبیه ساعت ده و سی‌‌وسه دقیقه | دربارۀ دکان پدرم 

واقعیت غیرقابل انکار این است که کاسب‌ها در ردیف‌های آخر جدول محبوبیت‌اند. آن‌ها مثل کارگران یک کارخانه در کنار هم نیستند و اسم‌شان یادآور مظلومیت و رنج نیست. بیش از آن‌که در منافعی با هم شریک باشند، رقیب همدیگرند. همین موضوع باعث می‌شود که هیچ‌وقت در یک تیم همدل قرار نگیرند. دکان‌ها مثل کسب‌وکارهای نو برای مردم تازگی ندارند و مثل معلمی و محیط‌بانی و آتش‌نشانی با ارزش‌های اجتماعی گره نخورده‌اند. همچون خیلی از صاحبان شرکت‌های های‌تِک باعث افتخار کشور نیستند و در ردیف استادکاران قدیمی‌ که جهان‌شان رو به زوال است، هم قرار نمی‌گیرند. نه در لانگ‌شات و نمای کلی در دیگران حسی را برمی‌انگیزند و نه کلوزآپ‌شان مردم را کنجکاو می‌کند. لنزهای دوربین نمی‌بینند که دکان‌دار با هر چرخش موقعیت اقتصادی باید دوباره به دوام فکر کند. دکان‌دار مدام باید آن چهاردیواری و سقف را نگه دارد و با هر ترفندی که شده حفظ‌شان کند. در این جستار، زهره ترابی تلاش کرده از همین زوایای پنهان و نادیده‌گرفته‌شدۀ دکان‌داری در ایران بگوید.

بلاگ, روایت آدم‌ها و حرفه‌شان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

یک دروغ درخشان | گزارشی دربارۀ جنگ، زبان و تحریف واقعیت 

فقط زمانی که گذشته بگذرد، معلوم می‌شود که مردگان در کشته‌شدن خود نقشی نداشته‌اند. معلوم می‌شود خانواده‌هایی که در راهروهای بیمارستان ریخته‌‌اند، خودشان دست‌شان را پشت سرشان نبسته‌اند، خودشان جلوی دیوار به صف نشده‌اند، خودشان گلوله‌ای در سرشان خالی نکرده‌اند، و به خواست خودشان در گور دسته‌جمعی سرازیر نشده‌اند. زندانیان در اردوگاه‌ها خودشان را به سیم برق وصل نکرده‌اند. کودکان اعضای جداشدۀ بدن خود را در زمین فوتبال پخش نکرده‌اند. بچه‌های کوچک خودشان گرسنگی را انتخاب نکرده‌اند. اما اکنون که گذشته‌ هنوز نگذشته، چه کسی می‌تواند بگوید که چنین نبوده؟ چه کسی می‌تواند به یقین بگوید، جز آنان که کشتند و آنان که کشته شدند؟

بلاگ, سفرنامه, گزارش تاریخی, منظومه‌ی کتاب‌های نشر اطراف

بمان و تماشا کن | سفرنامۀ پاریسِ دوستعلی‌خان معیرالممالک 

دوستعلی‌خان معیرالممالک از جمله کسانی بود که در اولین سفر مظفرالدین‌شاه به فرنگ و بازدید از نمایشگاه بین‌المللی 1900 پاریس همراهی‌‎اش می‌کرد. او شرح این سفر را در دفترچه‌ای شخصی یادداشت کرده بود که سال‌ها مفقود بود و نشانی از آن وجود نداشت. بیش از صد سال بعد سفرنامۀ دوستعلی خان پیدا شد و در کتاب حظ کردیم و افسوس خوردیم به انتشار رسید. نکته این‌جا بود که این سفرنامه کامل نبود و از قرار معیرالممالک جزئیاتی از سفر فرنگش را ناگفته گذاشته بود. اما در سال 1338 او تصمیم گرفت شرح مفصلی از زندگی‌اش را در مجلهٔ یغما بیاورد؛ مطلبی که «هشتاد و پنج سال زندگی در چند صفحه» نام داشت. در بخشی از یادداشت‌های او که در شماره‌های 132 و 133 این نشریه چاپ شدند، معیرالممالک به ماجراهای همین سفرش به پاریس اشاره می‌کند و از اتفاقات مهمی صحبت کرده که در سفرنامهٔ مکتوبش به آن‌ها نپرداخته بود.

بلاگ, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, روایت آدم‌ها و شهرهایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

گریه از نو | تلاشی برای بازخوانی اشک‌ 

ویکی‌پدیا در تعریف گریه نوشته «نوعی واکنش عاطفی به حسی مشخص است که معمولاً از احساس درد یا غم سرچشمه می‌گیرد. واکنشی‌ است به شرایط و رخدادهایی خاص. می‌تواند نتیجۀ حسی خوشایند یا واقعه‌ای خوشحال‌کننده هم باشد.» کیف می‌کنم از این تعریف. خلاصه و جامع است و انواع مختلف گریه را در بر می‌گیرد. در عین حال، انتزاعی و خنثا‌ست و شامل تمام شئون گریه نمی‌شود. یعنی تعریف گریه فقط همین است؟ پس تپش قلبِ منجر به خروج اشک چه می‌شود؟ هق‌هق چه می‌شود؟ تکلیف گریه در فضای عمومی و دستی که روی شانه‌ات می‌نشیند، چیست؟ کلمه‌هایی که آدم را دلداری می‌دهند؟ تک‌وتنها گریه کردن در جایی دور و این حس که تنها آدم روی زمینی؟ یعنی تعریف گریه شامل این احساسات نمی‌شود؟

بلاگ, مرور کتاب, مستندنگاری

پریشان‌نوشته‌هایی در ستایش صوفی‌گری و جن‌گیری | دربارۀ تک‌نگاری‌های غلامحسین ساعدی 

چهار دهه‌ای از مرگ غلامحسین ساعدی (۱۳۶۴-۱۳۱۴) می‌گذرد؛ نویسنده‌ای که در ژانرهای داستان و نمایشنامه و فیلمنامه و تک‌نگاری‌نویسی طبع آزمود و در هر یک، آثاری ماندگار از خود به‌جا گذاشت. از میان آثار او، تک‌نگاری یا مونوگرافی‌هایش مهجورترند و به نسبت کمتر خوانده شده‌اند. بسیاری از پژوهش‌گران، این دسته از نوشته‌های ساعدی را برآمده از سابقۀ ژورناليستی او و تعهد قلمی‌اش دانسته‌اند و حاصل تلاشش برای راهیابی به درون زندگی مردم ارزیابی کرده‌اند. اما رویکرد ساعدی در این‌گونه آثار بیانگر آن است که او بیش از هر چیز دیگر در پی درک و بازنمایی تنوع فرهنگی و مذهبی قوم‌های ایرانی بوده است.

بلاگ, درباره‌ی روایت‌های غیرداستانی, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, مدرسه‌ی روایت, نامه‌نگاری

درنگ تاریک | نامه‌هایی از راینر ماریا ریلکه در باب سوگ و تسلا 

راینر ماریا ریلکه، یکی از مهم‌ترین شاعران آلمانی‌زبان قرن بیستم، در عمر پنجاه‌ویک‌ساله‌اش نامه‌های شخصی زیادی نوشت؛ نامه‌هایی برای دوستان و آشنایان، خوانندگانی که بعد از مطالعۀ آثارش با او مکاتبه می‌کردند یا هر کس دیگری که ریلکه حس می‌‌کرد پیوندی درونی میان‌شان وجود دارد. از ریلکه بیش از چهارده‌هزار نامه به یادگار مانده است که خودِ او آن‌ها را به اندازۀ شعرها و آثار منثورش مهم می‌دانست. خواندن نامه‌های ریلکه، به اندازۀ خواندن شعرها و آثار منثورش، ما را با اندیشه‌های او دربارۀ نقش و معنای عشق، مرگ و هنر در زندگی‌ آشنا می‌کند. میان این نامه‌ها، نامه‌هایی هم هستند که ریلکه آن‌ها را برای تسلای دوستان و آشنایان داغ‌دیده‌اش نوشته یا به مضمون مرگ و سوگ پرداخته است. او در این نامه‌ها از رنج فقدان و میراییِ گریزناپذیر انسان می‌گوید اما به درۀ حسرت و یأس سقوط نمی‌کند و مرگ را روی دیگر زندگی، با همۀ زیبایی و شکوهش، می‌بیند. در نگاه او، شناختِ مرگ راهی است به تحول و دگرگونی شخصی برای بهتر زیستن. گرچه این نامه‌های ریلکه، به اقتضای نامه بودن‌شان، برای شخص خاصی نوشته شده‌اند اما در بسیاری از آن‌ها تسلا و تسکینی برای دردهای مشترک‌مان می‌یابیم؛ دردهایی که همه تجربه می‌کنیم و گاهی به هر دری می‌زنیم تا آن‌ها را بهتر بفهمیم.

بلاگ, روایت و حوزه‌های دیگر, روایت و هنر, مجله‌ی ادبیات مستند

فراسوی حافظه و زمان | نگاهی به تعزیه از چشم غربی 

«اگر موفقیت یک نمایش را بر اساس تأثیرش بر مخاطب در نظر بگیریم، تابه‌حال هیچ نمایشی بهتر از تراژدی‌ای که در دنیای مسلمانان با عنوان تراژدی حسن و حسین شناخته می‌شود، نیامده.» سر لوئیس پلی، فرماندۀ نظامی و فرستادۀ بریتانیا در ایران، این جملات را در ستایش تعزیه گفته. او در مدت حضورش در ایران چنان شیفتۀ این نمایش شد که خود شروع به گردآوری مجالس تعزیه کرد. دهه‌ها بعد کارگردان‌های بزرگ و آوانگاردی همچون پیتر بروک و یرژی گروتفسکی هم با تعزیه مواجه شدند و به‌شدت از آن تأثیر گرفتند. و این همه نشان از قدرت، عمق و بلوغ این فرم «نمایشی مذهبی» دارد. با این وجود، تعزیه هنوز هم برای مخاطب غربی مهجور و ناشناخته مانده و اهمیتش به‌درستی درک نشده. اجرای چند تعزیه در فستیوال لینکلن سنتر سال 2002، بهانه‌ای شد تا پیتر جی. چلکوفسکی، ایران‌پژوه آمریکایی، مقاله‌ای را دربارۀ این نمایش و فرم و محتوایش بنویسد تا بار دیگر آن را به مخاطب غربی معرفی کند.

بارگذاری بیشتر