پایان ادبیات | در عصر اطلاعات چه به سر ادبیات میآید؟
نویسندگان سرعت عمل ندارند. اکثر آنها ساختارهای روایی و اشعاری طراحی میکنند که فکر و زمان زیادی میخواهد. ممکن است هفتهها طول بکشد تا به جملهای از یک داستان یا یک خط شعر برسند، و همانقدر هم طول میکشد تا خوانده و کاملاً درک شود. کلمۀ مکتوب مسافری بینوا و تنبل در زمانهای پرشتاب است، ابزار زمخت سرهمبندیشدهای که افرادی طراحیاش کردهاند که با گِل کار میکردند و با سرعت شتر حرکت میکردند. اطلاعات حالا میتواند با سرعت نور سرهم شود و در دسترس باشد، اما ادبیات اطلاعاتِ صرف نیست و سرعت هم هرگز فضیلت نبوده. نوشتن به عنوان حرفه نیازمند صبر و تحمل است، از خواننده هم همین خواسته میشود: سختترین چیز برای کاربر امروزی. کاربری که زیر ضربات مبرم شبکههای اجتماعی قرار دارد و لحظه به لحظه جهان را زیرورو میکند. در عصر دیجیتال، ادبیات به عنوان استفادۀ نابهجا از زمان تلقی میشود. ادبیاتی که پتانسیلش تمام شده، چیزی جز تکرار نیست.
کارخانۀ کاغذی | روایت شیوا خادمی از مواجهه با «خاک کارخانه»
10 فروردین به خانۀ نوروز، پیرمرد 97 سالهای که آشپز کارخانه است میرویم، در را با تأخیر باز میکند. پیرمرد تنها زندگی میکند، گوشهایش سنگین است و خانهاش بوی غذای نیمسوخته میدهد. به آشپزخانه میروم و زیر ظرف غذایش را که ته گرفته خاموش میکنم. میگوید دیگر بوها را خوب نمیشنود. روبهرویش مینشینیم و از سفرۀ کوچک هفتسینش عکس میگیرم. میگوید شبها کتاب خاک کارخانه را زیر بالشتش میگذارد و میخوابد. با واکرش به اتاق میرود و برای اینکه حرفش را ثابت کند سمت تخت میرود، بالشت را کنار میزند و کتاب را نشان میدهد. یک ماه بعد، پیرمرد که عزیز کارخانه بود، برای همیشه میرود.
ویرانههای شکست سیاسی | در ستایش شکست، فروتنی و دموکراسی
خوشمان بیاید یا نیاید، انسان بودن یعنی با دیگران بودن، درگیر فعالیتهای جمعی بودن و بخش نسبتاً زیادی از وجودمان را صرف دیگران کردن. و از آنجا که شکست لازمۀ تجربۀ انسانی است، با دیگران بودن اغلب فقط نوع دیگری از تجربۀ شکست است، گاه به شکلی تحملپذیر، گاه فاجعهبار و همیشه افشاگرانه. چون وقتی بنای این کنارهمبودن فرو میریزد و ما را میان خرابهها و نخالههایش گیر میاندازد، در همان تجربۀ اندوه و تباهی، چیزی گویا و معنادار دربارۀ هویت خودمان کشف میکنیم. این فروپاشی ما را به لرزه میاندازد و زخمیمان میکند اما درکی بهتر از محدودیتهایمان و از آنچه میتوانیم و خصوصاً «نمیتوانیم» همراه هم و گروهی انجام دهیم، برایمان به ارمغان میآورد. شاید هرگز زنده از میان خرابهها بیرون نیاییم اما اگر ماندیم، در هیئتی پالودهتر و خالصتر سر بر میآوریم. از این منظر، حتی فاجعهبارترین شکستهای سیاسی هم میتوانند ارزشی درمانی داشته باشند. کاستیکا براداتان در این جستار با مرور زندگی دو چهرۀ سرشناس و متضاد تاریخ معاصر، یعنی گاندی و هیتلر، از این میگوید که چرا به زعم او هر دوی آنها شکستخوردهاند و چطور میتوان از شکست سیاسی به نفع دموکراسی بهره برد.
مسئلۀ «صورتبندیِ مسئله» | یادداشتی دربارۀ مشکل، مسئله و پروبلماتیک سازمانی
صورتبندی مسئله تیغی دو دَم است؛ چرا که اگر بهدرستی انجام نگیرد، رابطۀ «مشکل» و «مسئله» گسسته یا سست میشود. در فرایند تبدیل مشکل به مسئله، استفاده از ابزارهای مفهومی و تحلیلی، و بهرهگیری از زبان و بیان تخصصی باید به نفع درکی عمیق و معرفتی انتقادی از امور پیش برود. اگر چنین نباشد، با تحلیلهای پرگویانه، کلیشهای، و ناسازوار روبهرو میشویم. گاهی مسائل دشوار و کلانی که ذهن مدیران و کارشناسان را مشغول کرده، و نظریاتی که حول این مسائل خوانده و پروراندهاند، مانع از مشاهدۀ بیواسطۀ مشکلات و صورتبندی دقیق آنها در قالب مسئله میشود.
ای. بی. وایت؛ هنر جستارنویسی و ضرورت خودخواه بودن جستارنویس
ای. بی. وایت یکی از پیشگامان جستارنویسی در آمریکا و از مهمترین چهرههای این ژانر محسوب میشود. بسیاری از نوشتههای او در نشریۀ معتبر نیویورکر به انتشار رسیدهاند و مورد تحسین قرار گرفتهاند. ماریا پوپووا در این مقالۀ کوتاه به نظریات وایت دربارۀ نحوۀ نوشتن جستار اشاره میکند و یکی از عقاید مناقشهبرانگیز او را توضیح میدهد؛ اینکه جستارنویس در کنار منضبط بودن، باید کمی خودخواه هم باشد. گرچه خیلیها این روحیه را نمی پسندند اما از دید وایت این عاملی مهم برای خلق متنی عالی است.
بیان راه حلها در قالب قصه | شیوهای پایدار برای مواجهه با تغییرات اقلیمی
زمانی که راهحلهای پایداری را تبلیغ و معرفی میکنیم، معمولاً بهراحتی اولین قانون بازاریابی را فراموش میکنیم: اینکه مشتری در اولویت است. اغلب اوقات وقتی تیمهای بازاریابیِ برندها یا کسبوکارها برای اولین بار با مقاصد یا ارتباطاتِ پایداری سر و کار دارند، به اشتباه تصور میکنند که شرکتشان قهرمان است و نقش محوری دارد. توضیح میدهند که «به چه دستآوردهایی افتخار میکنند» و «چقدر بهتر از سایر رقبا عمل کردهاند.» فراموش میکنند که این موضوع برای مشتری کاملاً بیاهمیت است؛ هیچکس علاقهای ندارد دربارۀ رکوردهای پایداریتان بداند. مشتریها فقط میخواهند بدانند راهحل شما برای حل مشکلات چیست. اما این موضوع با آمار ممکن نیست. ما قصهها را بیش از آمار باور میکنیم، بهویژه زمانی که با مخاطراتی جدی همچون تغییر اقلیمی مواجه هستیم. به همین دلیل است که سیاستمدارانْ سخنرانیهایشان را با قصه و خاطرات کوتاه و شخصی شروع میکنند، مؤسسههای خیریه قصهٔ یکی از قربانیان را تعریف میکنند و برندها در پیامهای تبلیغاتیشان قصهبارانتان میکنند. راهحلجوها باید قصهگو باشند. چون هر قدر هم که راهحلتان عالی باشد، بدون قصه هرگز نمیتوانید آن را به کسی بفروشید.
آغاز روایتها؛ داستانهای بهیادماندنی از کجا شروع میشوند؟
آغاز روایت یکی از اساسیترین عناصر هر روایتی، داستانی یا ناداستانی، عمومی یا شخصی، رسمی یا برانداز، است. با این حال اهمیت تام آغاز روایتها از دیرباز نادیده انگاشته شده یا برداشت درستی از آن صورت نگرفته است و اخیراً تا حدودی به اهمیتش پی بردهاند. در حال حاضر فقط چند پژوهش به این موضوعِ بسیار غنی و البته بغرنج میپردازند. بعضی از پژوهشهای دیگر نیز کمکم دارند آغاز روایتها را آنطور که بایستهشان است تحلیلِ تاریخی، نظری و ایدئولوژیک میکنند. مطلب پیش رو برگرفته از مقدمۀ کتاب آغاز روایتها است که برایان ریچاردسون گردآوری و تدوین آن را بر عهده داشته. این متن مسئلۀ شروع روایت را به شکل تاریخی مرور میکند و نگرشهای مختلف ادبی، از واقعگرایانه تا پست مدرنیستی، را نسبت به آن توضیح میدهد.
پچپچ شعلهها | حواشی قد کشیدن یک ترس بر پردۀ سینما
ترسها حتی اگر سالهای سال هم به خواب رفته باشند، جایی در زندگی یقهمان را میگیرند. گاهی یک فیلم یا یک حادثه میتواند خون تازهای به رگ ترسهایمان جاری کند. این پدیدارشدن مکرر ترسها، همچون اشباحی بر زندگی روزمرهمان سایه میاندازند. موجوداتی موهوم که بیسروصدا از لایههای زیرین مغز به بالا میخزند و دستان قویشان را دور سرمان زنجیر میکنند تا منطق و استدلال را فلج کنند. اگر آن تصویر اولیۀ ترسمان را بیتوجه درگوشهای رها کنیم، زمانی میرسد که قدش از خودمان هم بلندتر شود. آنقدر بلند که مرز واقعیت و توهم را از افق دیدمان ناپدید کند.
بسترهای جدید در مطالعات خودزندگینامه | از علوم اعصاب تا فرمهای دیجیتال
خودزندگینامه یکی از ژانرهای مهم خودزندگینگاری و روایتنویسی شخصی به حساب میآید که هم عمری طولانی دارد و هم آثار زیادی در قالب آن خلق شده. به همین خاطر نیز در قرن بیستم مطالعات زیادی بر روی آن انجام گرفت. در دهۀ اول قرن بیستویکم، که مصادف با موج سوم مطالعات خودزندگینامه است، فعالیت پژوهشی در این زمینه بیشتر هم شد. ظهور فناوریهای دیجیتال و پیشرفتهای علمی و پزشکی این دوران بر روی این شاخۀ پژوهشی هم تأثیر گذاشت و باعث شد مباحث پیچیدهتر و عمیقتری در آن شکل بگیرد و اصطلاحات بینارشتهای تخصصیتری به آن وارد شود. جستار حاضر که برگرفته از کتاب ادبیات من است، به چند فرم و بستر جدید در پژوهشهای مرتبط با خودزندگینامه اشاره میکند و میکوشد آنها را معرفی کند.
عادت نمیکنم، پس هستم! | روایت تجربۀ یک مربی فلسفۀ کودک از فلسفهورزی با کودکان
بعد از چند جلسه نشستن در کنار بچهها، کمکم یاد گرفتم که باید بتوانم پابهپای آنها شگفتزده شوم. شگفتزدگی واقعی. فهمیدم بچهها ادا را زود تشخیص میدهند. احوال بد و خوب را میفهمند. یاد گرفتم باید سؤال داشته باشم. دقت کنم. و واقعاً لکههای سیاه روی ماه را شگفتانگیز بدانم. که البته شگفتانگیز هم هست. فهمیدم اشک ریختن برای یک نقاشیِ پاره شده را جدی بگیرم، چرا که نقاشیِ جایگزین، هرچقدر هم بهتر باشد، باز فرق مهمی با آن قبلی دارد. اینکه دیگر آن نیست و یک چیز دیگر است. فهمیدم گاهی این بدیهی شمردنهای بزرگسالان است که باعث میشود دیگر از هیچچیزی شگفتزده نشوند. و این میتواند نقطۀ شروع ضعف در تفکر و اندیشیدن آنها باشد که به کودکان هم منتقل شده و آنها را در مسیرِ چهارچوبهای خشک بزرگسالی قرار میدهد.
علیه آیرونی | جستاری کوتاه دربارۀ ابتذال کنایه
نقطۀ مقابل آیرونی عریانی است؛ جلوی چشم دیگران بودن است. برای همین، عوض خریدن مبلمانی مضحک – منظورم آباژورهایی با پوستۀ نارگیل و تابلوهای مزخرف «اَلوها» («سلام» به زبان هاوایی) و «ویلکامِن» («خوشآمدید» به زبان آلمانی) است برای اینکه نشان بدهید توریستی، که نیستی – آدم تابلوی نقاشیای میخرد که وسعش به آن میرسد و در خانهاش آویزانش میکند. به خانهاش چیزی میبخشد که به آن «جایگاه ممتاز» میگویند. در این مورد، آدم خیلی پولدار با آدم نهچندان پولدار فرقی ندارد: ذوق او را وُسعش به نمایش میگذارد. چیزی که تو میبینی چیزیست که او میپسندد. زشت، بیروح، ظریف، شگفتانگیز: در داوری مختارید. چیزهایی از این دست که میان قاباند، جایشان روی طاقچه است – نخراشیده/مطلا، بیشیلهپیله/ساکت – بیدفاعاند، بدون زره یا حجاب به سویتان روانه میشوند.
از گلستان تا خیابان | سرگذشت خوابگاه 16 آذر دانشگاه الزهرا در سه روایت
خوابگاه 16 آذر نامش را از خيابانی كه سر نبشش بود وام میگرفت؛ آپارتمان 13 طبقۀ فرتوت و تقریباً نیمهویرانی که دانشگاه الزهرا آن را برای دانشجویان متأهل، دانشجویان خارجی سایر دانشگاهها و تنبیه تنبلهایی چون ما که عمداً يا عملاً درس را کش داده بودیم در نظر گرفته بود. در این خوابگاه نه از درختان بلند پیچکپوش خبری بود، و نه از نهر آب روان. آپارتمانی بود خسته و نیمهجان با معماری پهلوی دوم که بیشتر اوقات آسانسورش خراب میشد. اگر گلستان ونک تمثيل بهشت زمينی و باغ عدن بود، خيابان 16 آذر استعارهای از هرجومرج، شلوغی و زندگی شهری بود. ما وقتی از بهشت گلستان به جهنم خيابان تبعید شدیم اين را فهميديم كه «افسوس! انسان قدر سعادت را نمیداند، موقعی میفهمد که آن را از دست داده است.»
جایگاه حقیقت در روایت شخصی | جستاری از ویوین گورنیک دربارۀ خاطرهنویسی
در هر بحثی که دربارۀ «روایت شخصی» صورت میگیرد، کلمۀ «تفکر» کلید ماجراست. تفکر عمیق است که موفقیت و ناکامی کاری را رقم میزند. چیزی که در اینجا به آن فکر میکنیم تجربهای عاطفی است که در دل رابطه، موقعیت یا مجموعه رویدادها جا دارد. «حقیقت» تجربهای است که نویسنده در پیاش است. برای آنکه خواننده بتواند همان چیزی را حس کند و بفهمد که راوی حس میکند و میفهمد – اگر قبول داشته باشید که تمام هدف نوشتن همین است – تفکرات راوی باید در بافتی روی دهد که خودش روشنگر است. پس ناگزیر باید با انبوه خاطرات پراکندهای که یکپارچگیشان نیز حفظ شده، بافت را ترکیببندی کرد (ترکیببندی، نه ابداع). همینجاست که خاطرهنویسی شبیه نوعی قطعۀ ادبی میشود، و همینجاست که دچار تمام گرفتاریهایی میشویم که این نوع نوشتن برای خوانندههایی ایجاد میکند که الزامات ترکیببندی و تفاوتش با انتقال واقعیتها را بهدرستی درک نمیکنند.
دعوت به همنشینی با خرسهای گریزلی | جستاری در باب زیستن به شیوۀ بومیان
ممکن است من چیزی را که نیم ساعت پیشتر همه دیدهایم به خاطر نیاورم ولی بومیان همسفرم آن را به خاطر میسپارند. آنها مدتی پس از مواجههمان با خرسی گریزلی متوجه چیز دیگری میشوند، مثل چند لاخ موی زبر خرس گریزلی که به تنۀ درخت چسبیده، و آن را به جزئیاتی مرتبط میسازند که حین تماشای آن خرس مشاهده کرده بودند. همان رخدادی که من داشتم ذیل «مواجهه با گریزلیِ دشتهای قطبی» در ذهنم دستهبندی میکردم، آنان همچون غوطهوری آنی در جریان رودخانه تجربهاش میکردند. در آن شنا میکردند، متوجه جریان کِشندهاش بودند، حواسشان به دمای آب و جریانهای مخالف و محل ورود جریانهای جانبی بود. شیوۀ من عمدتاً توجه به ابژههای درون صحنه بود؛ تعدادی نقطه که سعی میکردم همهشان را با یک خط به هم وصل کنم و از معنایشان سر دربیاورم. همقطارانم خودشان را در گیرودار رخدادی پرتکاپو قرار داده بودند. و بر خلاف من، هیچ نیازی به استخراج معنا از آن نمیدیدند. شیوهشان این بود که اجازه دهند رخداد همچنان ادامه پیدا کند. به همهچیز توجه کنند و بگذارند هر مفهومی که هست به وقتش پدیدار شود.
اسطورههایی که نابرابریهای سازمانی را توجیه میکنند! | یادداشتی دربارۀ عدالت سازمانی
معمولاً مجموعهای از رفتارها باعث میشود نابرابری در سازمان موجه به نظر بیاید و رفتهرفته به امری روزمره و بدیهی تبدیل شود. شناسایی این رفتارها اهمیت بسیاری دارد، بهویژه از آن روی که این اقدامات به تنهایی و در خلاء عمل نمیکنند، بلکه اثر تجمیعی دارند؛ یعنی اینکه شخصی در چه جایگاه شغلیای استخدام شود، تأثیر میگذارد بر اینکه چقدر احتمال ارتقاء و جابجایی در سازمان داشته باشد، چه پاداشهایی بگیرد و به طور کلی از چه منافعی بهرهمند یا محروم شود. با مرور ادبیات موضوع به دو اسطورۀ مهم در این رابطه میرسیم: بهرهوری و شایستهسالاری. بهرهوری و شایستهسالاری همواره در سازمانها مورد تأکید مدیران بودهاند. آنها برای توجیه تصمیماتی که اتخاذ میکنند چنان بر این دو مفهوم تأکید دارند که گویی معیارهایی جهانشمول و یکسره عاری از ارزشگذاری برای سنجش بهرهوری و شایستگی در دست دارند. اما توجه به این نکته ضرورت دارد که نگاه غیر انتقادی به این مفاهیم موجب پدید آمدن هالهای از تقدس خواهد شد که در نهایت میتواند عدالت سازمانی را کمرنگ کند.
دنیای رابله | جستار باختین دربارۀ فرمهای طنز در قرون وسطا – قسمت دوم
میخائیل باختین در یکی از کتاب مهمترین کتابهایش، رابله و دنیای او، به انواع طنز و کمدی در فرهنگ عامۀ قرون وسطا میپردازد و میکوشد آنها را از هم تفکیک کند. به زعم باختین، با وجود تنوع جشنهای مردمی مثل کارناوالها، مراسم و آیینهای خندهدار، انواع دلقکها، لودهها، غولها، کوتولهها، تردستها و نوشتههای تمسخرآمیز، همۀ آنها در یک چیز اشتراک داشتند؛ همگی به فرهنگ طنز کارناوالیِ عامۀ مردم متعلق بودند. باختین در بررسی این فرهنگ کارناولی در آثار رابله، به سه دستۀ متمایز طنز میرسد و مشخصۀ هر یک را تشریح میکند. در قسمت اول، به یکی از این سه دسته پرداخته شد. این مطلب که بخش دوم و پایانی است، به دو قسم بعدی میپردازد.
قصۀ دیگران | یادداشتی بر کتاب پژوهش روایی در علوم تربیتی
نوشتن دربارۀ یک کتاب همیشه سختتر از نوشتن یک متن شخصی یا حتی گزارش دانشگاهی است. هر کتابِ تازهمنتشرشده حکم یک منشور را دارد. با هر رویکرد و دیدگاهی که به سراغش بروی، چیزی از خودش و جهانِ نویسندهاش را نشانت میدهد. اگرچه کتابِ تازۀ پژوهش روایی در علوم تربیتی -همانطور که از عنوانش برمیآید- برای اهالی حوزههای مشخصی همچون برنامهریزی درسی، پژوهشگران و دستاندرکاران علوم تربیتی نوشته شده، اما هر پژوهشگرِ علاقهمند به پژوهش روایی احتمالاً بتواند توشۀ خودش را از همه یا بخشی از این کتاب بردارد.
!Ye kam | روایتی دربارۀ تبعید، تنهایی، هویت و زبان
مهاجرت، مخصوصاً مهاجرت اجباری، مشکلات زیادی به همراه دارد که احتمالاً یکی از دشوارترین و هولناکترین آنها مسئلۀ زبان است. زیستن با زبان غریبه تجربهای است که نگاه ما به جهان و به خودمان را تغییر میدهد، آنقدر که گویی هویت جدیدی پیدا میکنیم. این موضوع برای مهاجران نسلهای دوم و سوم پیچیدهتر هم میشود و گاهی به چندپارگی هویتی و سرگردانی زبانی میانجامد. سحر گلشن، نویسندهای ایرانیچینی که در کانادا به دنیا آمده و از کودکی در معرض چند زبان کاملاً متفاوت بوده، این بیوطنی، چندگانگی و سردرگمی را تجربه کرده است و در این جستار، از دو ملاقات با پدربزرگ ایرانیاش، حاجی، میگوید؛ دیدارهایی که با فاصلۀ تقریباً دو دهه و در کودکی و جوانی او اتفاق افتادهاند.
کلمات نجاتدهندهاند | یادداشتی بر کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد
درونمایۀ اصلی کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد نه سفر است، نه ترس از آن، نه پا گذاشتن از منطقۀ امن، نه تجربه کردن هیجانات جدید. بلکه بازسازی ارتباط نویسنده با مرگ و ازدستدادن است. نویسنده سوگی را در کودکی تجربه کرده و سوگی را در بزرگسالی برای خود ترسیم میکند. سوگ ازدستدادن همه«چیز». ردپای خشم از این سوگ در تجربههایی که روایت میکند، پیداست. او پلهپله میخواهد این سوگ خودخواسته را در سفرهایش التیام دهد. با یک انکار شروع میکند، «همهچیز به شکلی باورنکردنی خوب پیش میرفت … همهمان به یک اندازه از جادوی سفر شگفتزده بودیم و درکنار هم احساس امنیت میکردیم. به نظر میرسید میتوانیم تا ابد از سفر جادهای پرماجرامان در شعف باشیم.» اما روایت اینجا تمام نمیشود، مثل همۀ روایتهایی که باید خواند تا آخر پاییز شود. «درست به همان اندازه که سفر را شعفناک شروع کرده بودم، موقع خداحافظی غمگین بودیم. بهایی بود که باید بابت لذت هیجان پرداخت میکردیم، درست مثل خود زندگی.»
دنیای رابله | جستار باختین دربارۀ فرمهای طنز در قرون وسطا – قسمت اول
فرهنگ طنز مردمی در رنسانس و قرون وسطا گسترهای وسیع و اهمیتی فراوان داشت. جهان بیحدومرزی از فرمها و نمودهای طنزآمیز در مقابل لحن رسمی و جدی فرهنگ کلیسایی و اربابرعیتی قرون وسطا قد علم کرده بود. با وجود تنوع جشنهای مردمی از جنس کارناوالها، مراسم و آیینهای خندهدار، انواع دلقکها، لودهها، غولها، کوتولهها، تردستها و نوشتههای چندلایه و فراوان تقلیدِ تمسخرآمیز، همۀ آنها یک وجه مشترک دارند؛ همگی متعلق به فرهنگ طنز کارناوالیِ عامۀ مردم هستند. در این جستار، میخائیل باختین به سه فرم رایج طنز فرهنگعامهای در قرون وسطا اشاره میکند و میکوشد ردپای آنها را در آثار رابله بیابد. این مطلب برگرفته از مقدمۀ کتاب رابله و دنیای او است که رویا پورآذر آن را ترجمه کرده و بهزودی منتشر خواهد شد.