
خواستم مفید باشم! | جستاری دربارۀ زنان، مادری، وقف و خیر جمعی
در اینکه مادرم داشت کار ارزشمند و تأثیرگذاری انجام میداد شکی نبود. بغرنجیِ مسئله اما اینجا بود که نمیفهمیدیم او چطور دارد این کارها را انجام میدهد و خسته نمیشود؟ چطور میتواند روزانه برای کلی بچۀ بیسرپرست و بدسرپرست غذا بپزد، به امورشان رسیدگی کنید، حواسش به قبض آب و برق آن خانۀ کلنگی در جنوب تهران باشد و...؟ اصلاً چطور میتواند به آن همه آدم فکر کند؟ بعدها فهمیدم «داشتن» همیشه به معنای توانایی بخشیدن و صرفِ آن در مسیر درست نیست و «فقدان» هم الزاماً میل به جبران و جایگزینی نمیآورد. بین این دو، یک وضعیت سومی هم وجود دارد که نه ناشی از وفور است و نه از کمبود؛ بیشتر شبیه نوعی تصمیمِ غیرقابل توضیح است که انگار فقط از مسیر تجربۀ زیسته میگذرد. همینجا بود که برای اولینبار فهمیدم قصۀ مادرم و زنهای شبیه او فقط یک تجربۀ شخصی معمولی پرتکرار نیست.







