کوچک و سخت از آن کتاب‌هایی است که شاید در اولین مواجهه ندانی باید در گروه کدام کتاب‌ها طبقه‌بندی‌اش کنی. روزنوشت؟ خاطره‌پردازی؟ جستار؟ نقد ادبی؟ یا چیزی دیگر. دلیلش شاید این باشد که ریوکا گالچن در این کتاب عامدانه قالبی کمتر شناخته‌شده را برای نوشتن از تجربه‌ای کمتر شناخته‌شده (دست‌کم برای خودش) انتخاب کرده، آن هم از منظری کمتر شناخته‌شده. او در کوچک و سخت از دریچه‌ی نویسندگی و ادبیات به تجربه‌ی مادری می‌نگرد و تصویری متفاوت از این تجربه پیش چشم ما می‌گذارد. رویا پورآذر، مترجم کتاب کوچک و سخت، در این یادداشت از مواجهه‌ی خودش با این کتاب می‌گوید.


کتاب را دستت می‌گیری و چشمت به فهرست پنجاه‌وچندبخشی مطالبش می‌افتد. فکر می‌کنی چطور کتابی به این جمع‌وجوری که در یک نشست می‌شود آن را خواند این همه فصل دارد. ورق که می‌زنی، چشمت به فصل‌های یک‌جمله‌ای و دوسه‌خطی می‌خورد. انگار یک نفر مطالب صفحه‌ی اینستاگرام یا توییترش را سرهم کرده و با آن‌ها کتاب ساخته باشد. زود این احتمال را از ذهنت دور می‌کنی چون شک نداری نویسنده‌ای که با یکی‌دو کتابِ اولش به شهرت جهانی رسیده، آبروی حرفه‌ای‌اش را با چنین کار ساده‌لوحانه‌ای به خطر نمی‌اندازد. وَرِ آکادمیک مغزت تذکر می‌دهد که اول تکلیف این انتخاب ساختار را مشخص کن؛ این‌که چرا نویسنده فکر کرده حرف‌هایش را باید در این قالب بزند و به قول اساتید نقد ادبی ژانر و مضمون تناسب دارند یا نه.

مضمون: تأملات، مشاهدات و تجربه‌های یک نویسنده‌ی ادبی در ماه‌های نخست مادری. به عبارتی، کتابی درباره‌ی مادری و نویسندگی.

ماه‌های نخست مادری. بی‌برنامگی. نشاط. نگرانی. بی‌خوابی. غم. خستگی. تنهایی. شعف حاصل از عشق توصیف‌ناپذیر. افسردگی. فکر و خیال. احساس مسئولیت. احساس ضعف. احساس گناه. احساس خودکم‌بینی. احساس غرور. احساس قدرت و هزار و یک چیز دیگر.

بعید است فرصت نوشتن رمان، رمان کوتاه یا حتی داستان کوتاه و تراشیدن ساختار و مضمون برای کسی پیش بیاید. همین تکه‌تکه نویسی و «از هر دری سخنی» انگار راحت‌ترین کار است. البته اگر فرض کنی گالچن دنبال کار راحتی بوده که … که چه چیزی را ثابت کند؟ می‌دانی برای انتخاب ژانرِ کوچک و سخت از یک کتاب مهم ژاپنی ایده گرفته و قطعاً می‌خواسته کتابش لای ده‌ها هزار کتاب مادری که روزانه روانه‌ی بازار می‌شوند گم نشود ولی ساختار آثار دیگرش پیچیده‌تر و حساب‌شده‌تر از آن است که صرفاً برای معرفی قالبی نسبتاً ناآشنا در جهان غرب (که البته خودش کم دلیلی نیست)‌ کتابی بنویسد و در فهرست آثارش صرفاً یک عنوان اضافه کند. احتمالاً استفاده از چنین ژانری به ایجاد حس ناتمامی، پراکندگی و بی‌قراریِ حاصل از تجربه‌ای چنان شگرف، مبهم و توصیف‌ناپذیر که نمی‌شود جنبه‌های مختلفش را مثل مراحل پخت کیک یا انجام آزمایش شیمی یک‌به‌یک معین کرد و شماره‌ زد، کمک می‌کند. حالا به نظرت می‌رسد که می‌شود از انتخاب ژانر نویسنده برای مضمون مورد نظرش تا حدودی دفاع کرد.

پس مثلاً می‌گویی: گالچن در کوچک و سخت با انتخاب ژانر نامتعارفی که از ادبیات ژاپن وام گرفته، سلیقه‌ی مخاطب انگلیسی‌زبان را جسورانه با قالبی کمتر شناخته‌شده می‌آزماید.

 اما از همان اول، ذهنت درگیر انتخاب مضمونش شده. به نظرت، جسارت چشمگیرتر گالچن، در انتخاب موضوع کتابش است، نه انتخاب قالب. او که از قشر «تحصیل‌کرده و فرهیخته» است و فرهنگش (با وجود بی‌رغبتی) به فرهنگ «بورژواهای سنت‌شکن بروکلین‌نشین» شباهت دارد، روی موضوعی دست گذاشته که هم روشنفکریِ کماکان مردانه‌ی جهانی و هم نگرش فمینیستی غالب (بیشتر) دانسته و (به‌ندرت) نادانسته آن را کاملاً به حاشیه رانده‌اند. جایی خوانده‌ای که مطالعات مادری قرن بیست‌ و یکم به‌تازگی بر این موضوع تمرکز دارد که مضمون مادری به شکلی نظام‌مند از آثار جدی ادبی و هنری کنار گذاشته شده. گه‌گاه چند کلیشه‌ی سنتی که تعریفی رمانتیک و آرمان‌گرا از مادری را بازتولید و تثبیت می‌کنند، در گوشه‌وکنار ادبیاتِ جهان خودی نشان می‌دهند که آن‌ها هم معمولاً در مباحث انتقادی محکوم و طرد می‌شوند. با این حساب، پرداختن به موضوع مادری ــ‌فارغ از رویکرد نویسنده‌ــ امتیاز درخورِ توجهی برای نویسنده‌ای با پیشینه و جایگاه گالچن محسوب می‌شود، چه رسد به این‌که از ابراز علنی نظرش درباره‌ی نگرش‌های فمینیستی متداول هم ابایی ندارد و جایی از کتاب آشکارا می‌گوید بعضی کتاب‌هایی را که زنان نوشته‌اند «مطبوعات و رسانه‌های فمینیستی تجدید چاپ می‌کنند وگرنه دیگر چاپ نمی‌شوند و اگر روی میز کتاب‌های حراجیِ ته انبار نبودند، گذار من هم به آن‌ها نمی‌افتاد.»

اما مضمون کوچک و سخت که برای بزرگسالان نوشته شده و به احتمال زیاد «بزرگسالان را به تصویر می‌کشد»، در مبحث مادری خلاصه نمی‌شود. بسیاری از متن‌های کتاب درباره‌ی نویسنده‌ها و نویسندگی‌اند. فهرست‌های نسبتاً بلندبالای گالچن از نوزادان و بچه‌های کوچک در آثار ادبی (با کنایه‌های پراکنده‌اش)، نکاتی درباره‌ی بعضی نویسندگان قرن بیستم (باز هم با لحن انتقادی) و نویسندگان زن (با نقدهای ریز و درشتی به آثار مختلف) جسورانه سراغ آثار و نویسندگان نام‌آشنا می‌رود و در یکی‌دو کلمه یا جمله نظرِ معمولاً انتقادی‌اش را درباره‌ی آن‌ها اعلام می‌کند. با خودت فکر می‌کنی شاید نوشتن از دنیای نویسندگی با اولین نویسنده شروع شده و احتمالاً با آخرین نویسنده تمام می‌شود، اما «نویسندگی» مضمونی بسیار مهم و تأمل‌برانگیز است که به خاطر خودارجاعی این دست نوشته‌ها کاری بسیار دشوار محسوب می‌شود. بی‌باکی گالچن در پنجه در پنجه‌ی بزرگان ادبیات جهان انداختن هم برایت بسیار جذاب می‌شود.

حس می‌کنی ارزش خواندن را دارد. کتاب را که شروع می‌کنی، جسارتی از نوع دیگر غافلگیرت می‌کند. نگاه نویسنده به مادری فاصله‌ی زیادی با مفاهیم و تعریف‌های رایج دارد. او از مادری می‌گوید که در کشاکش جدال سنت و مدرنیته می‌تواند با مادر دیگری که «پنج بچه‌اش را در آب خفه کرده» همذات‌پنداری کند اما از احساس خودش مضطرب می‌شود. از مادری که فکر می‌کند «نوزاد آدم به هیچ دردی نمی‌خورد» و حتی مثل نوزاد حیوان‌‌های دیگر نمی‌تواند در بدو تولد روی پای خودش بایستد و راه برود. از مادری که به خاطر «با آب‌وتاب» تعریف کردن کارهای بچه‌اش از دوستانش عذرخواهی می‌کند. از مادری که نوزادش را «شبیه یک جانور» می‌یابد و او را نه یک حیوان خانگی بی‌آزار و دوست‌داشتنی که به شکلی عجب‌آور، «شیرکوهی» می‌نامد؛ شیری کوهی که حضورش در هر محدوده‌ای بر همه چیز سایه‌‌ای سنگین می‌اندازد. و از مادری می‌گوید که با تولد فرزند دومش، حتی نام فرزند اولش، سرچشمه‌ی طلایی که او را نخستین بار مادر کرده، را به یاد نمی‌آورد.

کم‌کم فکر می‌کنی کتابی به این کوچکی انگار حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و اصلاً هم سرسری و ساده نوشته نشده. ورِ مترجم ذهنت آرام‌آرام قلاب می‌شود به کلمه‌ها، به جمله‌ها، به متن‌ها. شاید لازم باشد یک‌بار دیگر آن را سرحوصله و با تأمل بخوانی و از خودت مدام بپرسی منظور نویسنده از گفتن این مطالب و در این قالب خاص چیست؟ چرا بعضی عناوین داخلی چندبخشی‌اند؟ «تأثیر شیرکوهی بر بقیه‌ی مردم» (یک، دو و سه)، «بچه‌های بقیه‌ی مردم» (یک، دو، سه و چهار) و «در فِلَگ‌اِستف» (یک و دو)، نوزادان در هنر و دوباره «باز هم نوزادان در هنر» و فرنکشتاین در بخش «در ادبیات تعداد سگ‌ها بیشتر از نوزادان است» و «باز هم فرنکنشتاین». چرا بعضی از این مدخل‌های به‌‌ظاهر مرتبط پشتِ هم آمده‌اند و بعضی از هم فاصله دارند؟ متن اولِ کوچک و سخت می‌گوید این اثر کتابی برای بزرگسالان است، اما آیا کوچک و سخت واقعاً‌ بزرگسالان (مادر و بقیه‌ی آدم‌های دنیای او) را به تصویر می‌کشد یا کتابی درباره‌ی بچه‌های کوچک است که نوزادان را توصیف می‌کند؟ در این کتاب مثل کتاب‌هایی که برای بچه‌های کوچک نوشته می‌شوند، بچه شبیه حیوانات و هیولاها نشان داده می‌شود یا هیولاها و حیوان‌ها شبیه بچه‌ها دانسته شده‌اند؟

و بعد فکر می‌کنی اگر فقط یک بار سرسری خواندنِ کتابی این همه سؤال برایت ایجاد کرده، تکلیف بقیه‌ی متن‌ها، ارتباط معنایی و ساختاری‌شان، ارجاع‌های فراوان کتاب به آثار ادبی و هنری، رخدادهای اجتماعی و سیاسی، نویسنده‌ها و شخصیت‌های معاصر، داستان‌هایی از ادبیات ژاپن و افسانه‌های پریان آلمانی و چیزهای ریزودرشت دیگر چیست؟ شاید طرح سوال‌های دقیق و فراوان بیشتر باعث شود تو هم کوچک و سخت را که مثل کتاب بالینی «رمان نیست، خاطرات روزنوشت و شعر و پند و اندرز هم نیست اما بعضی ویژگی‌های هر کدام را دارد»، به رغم‌ کوچکی «کم‌اهمیت» ندانی. پای کامپیوترت می‌نشینی و پوشه‌ی جدیدی باز می‌کنی: Little Labors.

 


نویسنده: رویا پورآذر