مارینا تسوتایوا، شاعر و جستارنویس بزرگ روس که نشر اطراف ترجمهی هفتار جستارش را در کتاب آخرین اغواگری زمین منتشر کرده است، روز ۳۱ اوت ۱۹۴۱، پیش از به دار آویختن خود، سه نامه روی میز جا گذاشت. یکی از این نامهها را خطاب به پسرش نوشته بود، دومی را خطاب به دوستان مسکوییاش که مانند تسوتایوا و پسرش در روزهای جنگ در یلابوگا اسکان داده شده بودند، و سومی را هم خطاب به نیکولای آسیف، شاعر و نویسندهی معروفی که در آن روزها بیش از دیگر نویسندگان به او نزدیک بود و از او حمایت میکرد. این نامهها در کتاب مرگ یک شاعر به قلم ایرما کودروا چاپ شدهاند و احمد پوری آنها را برای دوماهنامهی کاروان مهر ترجمه کرده است.
نامه به پسرش
مورلیگا،
مرا ببخش. اما درست نبود بیش از این به زندگی ادامه میدادم. من به طور هولناکی مریض هستم. دیگر خودم نیستم. تو را دیوانهوار دوست دارم. لطفاً این را درک کن که دیگر توان زندگی بیشتر از این را نداشتم. اگر پاپا[1] و آلیا را دیدی، بگو که آنها را تا آخرین دقایق زندگیام دوست داشتم و این را هم بگو که به بنبست رسیده بودم.
نامه به مسکوییها
رفقای عزیز،
«مور» را تنها نگذارید. استدعا دارم یکی از شما او را ببرد پیش آسیف در چیستاپُل. وضع کشتیها وحشتناک است. تمنا میکنم او را تنها نفرستید. به او در جمعوجور کردن وسایل و حتی بستن چمدانها در رفتن به چیستاپُل کمک کنید. من روی فروش خرتوپرتهایم حساب کردهام. امیدوارم «مور» زنده بماند و تحصیل کند. اگر با من میماند، عاقبتی نداشت. آدرس آسیف روی پاکت است.
مرا زنده چال نکنید! خوب بازرسی کنید.
به نیکولای آسیف
نیکولای گرامی سینیاکوف[2]
عاجزانه از شما میخواهم «مور» را در چیستاپُل بپذیرید. اصلاً او را به عنوان پسرتان قبول کنید و مواظب باشید تا تحصیل را ترک نکند. من دیگر کاری نمیتوانم برایش بکنم. فقط دارم او را دق میدهم.
صد و پنجاه روبل در کیف پولم دارم. اگر سعی کنید میتوانید تمامی وسایل مرا بفروشید… در چمدان کوچک چندین نسخهی دستنویس از کتابهای شعر و جعبهای از نثر چاپنشده است. همه را به شما میسپارم. از «مور» عزیزم مواظبت کنید. او از نظر جسمی بسیار شکننده است. او را مثل پسر خودتان دوست داشته باشید. استحقاق این محبت را دارد.
و مرا ببخشید دیگر طاقتم طاق شده بود.
[1]. هنگامی که تسوتایوا این یادداشت را مینوشت، شوهرش در زندانهای شوروی اعدام شده بود اما خبر اعدامش هنوز به خانواده نرسیده بود. آلیا، دختر تسوتایوا، هم در زندان بود.
[2]. مقصود همسر آسیف و دو خواهرش است که همراه او در چیستاپل زندگی میکردند.
مترجم: احمد پوری
منبع: دوماهنامهی کاروان مهر، سال دوم، شمارهی ۱۰ (مهر-آبان ۱۳۹۵)
“و مرا ببخشید، دیگر طاقتم طاق شده بود.”
“و این را هم بگو که بنبست رسیده بودم.”
و از آخرین نامه غزاله علیزاده به دوستانش: “دیگر حوصله ندارم. چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانهای تاریک. من غلام خانههای روشنم.”
کلماتی که با مرگ هر شاعر و نویسنده دفن میشوند، به کجا میروند؟