بسیاری از پژوهشگران رشته‌های مختلف به فرایندها، نتایج و کارکردهای قصه‌گویی علاقه‌مندند و اغلب نظریه‌پردازان روایتْ این موضوع را حرکتی به سوی بینارشته‌ای شدن تعبیر و از آن استقبال می‌کنند. اما چنانچه بینارشتگی را تبادل متقابلاً غنابخشِ یافته‌ها و ایده‌ها، براساس علایق و مفاهیم تحقیقاتی مشترک، تعریف کنیم، کمتر نشانه‌ای از گذر از مرزهای بینارشته‌ای می‌بینیم، چه برسد به محو کردن آن‌ها. کتاب Narratology in the Age of Cross-Disciplinary Narrative Research که نشر اطراف ترجمه‌ی آن را در دستور کار دارد، مجموعه‌ای از پانزده مقاله است که هر یک از منظری خاص به موضوع روایت و کاربردهایش در حوزه‌ها و رشته‌های مختلف پرداخته‌اند. آنچه در این مطلب بی‌کاغذ اطراف می‌خوانید، برشی است از مقدمه‌ی همین کتاب.   


برایان ریچاردسون در پژوهش پیمایشی خود، «مفاهیم جدید روایت و روایت‌های نظریه‌‌ی روایت»، متذکر می‌شود که نه تنها «روایت همه جا هست»، بلکه «روایت به‌ظاهر نوعی گرداب است که گفتمان‌های دیگر، در مجاورتی فزاینده، دور آن در گردش‌اند.» نمی‌شود انکار کرد که تعداد فزاینده‌ای از پژوهشگران در طیف وسیعی از رشته‌ها روایت را در دستور کار قرار داده‌اند: روان‌شناسان نه تنها در حال توسعه‌ی روش‌شناسی خود برای پرداختن به مصاحبه‌های روایی هستند، بلکه اخیراً «روان‌روایت‌شناسی» اختصاصی خود را نیز مطرح کرده‌اند؛ پژوهش‌های هوش مصنوعی علاقه‌‌ی شدیدی به قصه‌گویی دارند؛ شاخه‌ای از مطالعات کسب‌و‌کار وجود دارد که با قصه‌ به مثابه‌ ابزار برندینگ و بازاریابی برخورد می‌کند؛ بازی‌پژوهان مدت‌ها است که ماهیت روایی بازی‌ها را شناخته‌اند؛ انسان‌شناسان در قصه‌گویی‌های روزمره کندوکاو می‌کنند؛ الهیات‌دانان به دنبال «بازپس‌گیری روایت» هستند؛ و در مطالعات هنرهای اجرایی در ایرلند، انگلیس و به‌ویژه آمریکا، صحبت از احیای قصه‌گویی‌ است.

بسیاری از پژوهشگران رشته‌های مختلف به فرایندها، نتایج و کارکردهای قصه‌گویی علاقه‌مندند و اغلب نظریه‌پردازان روایتْ این موضوع را حرکتی به سوی بینارشته‌ای شدن تعبیر و از آن استقبال می‌کنند. اما چنانچه بینارشتگی را تبادل متقابلاً غنابخشِ یافته‌ها و ایده‌ها، براساس علایق و مفاهیم تحقیقاتی مشترک، تعریف کنیم، کمتر نشانه‌ای از گذر از مرزهای بینارشته‌ای می‌بینیم، چه برسد به محو کردن آن‌ها. فقط مجموعه‌ای بسیار محدود از آثار مرجع روایت‌شناسی که توسط پراپ، ژنت و گاهی چتمن نگاشته‌ شده‌اند، مکرراً در پانویس‌های آثار بازی‌پژوهان، اقتصاددانان یا روان‌شناسانی که به داستان می‌پردازند لحاظ می‌گردند، در حالی که تحقیقات فعلیِ روایت‌پژوهی تقریباً به صورت کامل نادیده گرفته می‌شوند. از آن سو، فقط تنی چند از روایت‌پژوهان حقیقتاً آماده‌ی دیالوگ با ــ‌به طور مثال‌ــ روان‌شناسی شناختی یا تحقیقات هوش مصنوعی هستند. از این رو، علی‌رغم علاقه‌ی مشترک به روایت، یافتن زمینه‎های مشترک دشوار است:

اگرچه در طیف وسیعی از رشته‌ها تحقیقات گسترده‌ای در زمینه‌‌ی روایت انجام شده است اما عبور یافته‌های پژوهشی از مرزهای میان رشته‌ها همچنان حداقلی ا‌ست. پیشرفت‌های مهم در سنت‌های تحقیقاتی متفاوت همیشه بر هم تأثیر نمی‌گذارند و نتایج تحقیقات معمولاً منفک و جدا باقی می‌مانند.

مقاله‌ای از ساندرا هاینن توضیح محتملی برای این بی‌توجهی متقابل حوزه‌های پژوهشی منفک ارائه می‌دهد. هاینن اشاره می‌کند که به صورت سنتی، روایت‌‌پژوهان به روایتمندی در شکل کلی آن علاقه‌مندند اما، گرچه به گوش آن‌ها حشو ‌می‌رسد، محققان رشته‌‎‌های دیگر به دلایلی بسیار گوناگون ــ‌به‌جز روایتمندی‌ــ به روایت علاقه‌مندند.  بنابراین، وضعیت معرفت‌شناختی روایت‌ در رشته‌های مختلف متفاوت است: در حالی که برای روان‌شناسان روایی، تحلیل قصه‌های زندگی وسیله‌ی رسیدن به هدف است، به طور مثال، روایت‌شناسی کلاسیک به صورت سنتی به ماهیت کلی روایت علاقه‌مند ا‌ست و سعی می‌کند قوانین و ویژگی‌های تکرارشونده‌ و مشترک تمام روایت‌ها را تعریف کند. در نتیجه، خیلی ساده، اکثر پرسش‌های تحقیقاتی که در مرکز بحث روایت‌پژوهی قرار دارند، برای پژوهشگران علاقه‌مند به قصه‌گویی به عنوان ابزار بازاریابی هستند یا علاقه‌مند به مصاحبه‌ی روایی به عنوان روشی برای جمع‌آوری داده‌ها، زیادی نظری هستند. اگرچه روایت‌پژوهان پساکلاسیک از فکر کردن به دلالت‌های زیربنایی چندگانه‌ی شکل‌گیری هویت به واسطه‌ی قصه‌های زندگی یا قصه‌های سازمانی به هیجان می‌آیند، باید پذیرفت که چنین پدیده‌ای نه تنها از مرزهای بین رشته‌ای و نهادی، بلکه از صلاحیت‌ها و علاﺋق تحقیقاتی جامعه‌شناسان روایی یا کارشناسان بازاریابی نیز فراتر می‌رود.

توضیح دوم این است که روایت‌پژوهی، چون از تبار مطالعات ادبی است، ریشه در نظریه‌ی روایت داستانی دارد. مدل‌ها و اصطلاحات بسیار پیچیده‌ی‌ ایجادشده برای تحلیل رمان، نمایشنامه‌، فیلم‌ و شعر را نمی‌شود بدون تغییر اساسی برای تحلیل قصه‌گویی نا‌داستانی به کار گرفت. این‌جا، علی‌رغم کارهای پیشگامانه‌ی مونیکا فلودرنیک، دیوید هرمان و دیگر طرفداران رویکردهای شناختی و زبانی به روایت و روایت‌پژوهی، روایت‌شناسی هنوز نوپا است. اگرچه کارهای بیشتری در این زمینه در پیش است، ما هنوز با «ادغام» تحقیقات روایی به معنای هماهنگ‌سازی علایق اصلی‌، سؤالات تحقیق و یافته‌های کلیدی در تلاشی هماهنگ برای گذر از «سردرگمیِ» فعلیِ‌ مطالعات روایی فاصله داریم.

دلیل سوم و نهادی‌ای هم برای قلت گفت‌و‌گوی بینارشته‌ای واقعی وجود دارد. حشر و نشر آکادمیک اکثر روایت‌پژوهان منحصر به محدوده‌ی علوم انسانی ا‌ست، بنابراین نزدیک‌ترین یا طبیعی‌ترین «متحدان» آن‌ها، خارج از حوزه‌ی ادبیات یا زبان‌شناسی‌، هم‌قطارانی از حوزه‌های مطالعات فیلم‌، مطالعات رسانه‌ای‌، مطالعات جنسیتی و، از زمان هیدن وایت، تاریخ هستند. رشته‌های درگیر تحقیقات تجربی (جامعه‌شناسی، روان‌شناسی) یا رایانه‌ای (هوش مصنوعی) معمولاً به دانشکده‌های متفاوتی تعلق دارند و پتانسیل احتمالی بینا‌رشتگی بین‌ آن‌ها خیلی به‌ندرت عملی می‌شود. البته، به همین اندازه، عکس این هم صادق است: تعداد ناچیزی از برنامه‌‌نویسان کامپیوتریِ علاقه‌مند به مدل‌سازی فرایندهای قصه‌گویی (که البته اقلیت کوچکی در حوزه‌ی انفورماتیک هستند) ارتباطی حرفه‌ای با علوم انسانی دارند. با توجه به استانداردها و رویه‌های تحقیقات تجربی و معیارهای اعتبار نتایج‌شان، روش‌شناسی‌های خاص علوم انسانی نمی‌توانند زمینه‌ی مشترک چشم‌گیری فراهم کنند.

در نهایت، نباید فراموش کرد که تاریخ‌دانان، روانشناسان یا اقتصاددانانِ علاقه‌مند به روایت هنوز در رشته‌های خودشان در اقلیت هستند و تا همین اواخر، روایت‌پژوهی حتی در مطالعات ادبی هم رایج نبود. وقتی طیف همکاران را کم‌کم محدودتر کنیم، این تشخیص نسبتاً هشدارآمیز جای خود را به چشم‌اندازی کاملاً امیدبخش می‌دهد. اگرچه همیشه مرغ همسایه غاز است، روایت به‌سرعت در هیئتِ پارادایمی ظاهر می‌شود که زمینه‌های تحقیقاتی فوق‌الذکر را درون حوزه‌ی علوم انسانی به هم پیوند می‌دهد.

اگر کمی فاصله بگیریم و اتفاقات کنونیِ پژوهش روایی بینارشته‌ای را ــ‌از منظر روایت‌پژوهی‌ــ با عباراتی انتزاعی‌تر توصیف کنیم، رابطه‌ی روایت‌پژوهی و رشته‌های همسایه‌اش آنگونه به نظر می‌رسد که یوری مارگولین اخیراً توصیف کرده: انتقال داﺋمی افقی و دوطرفه‌ی مفاهیم، مدل‌ها و ادعاها بین رشته‌های تخصصی هم‌سطح. مارگولین به‌صراحت، تبادل مفاهیم بین روایت‌پژوهی در ادبیات و فیلم را نمونه‌ای از چنین انتقال افقی‌ای می‌داند. او همچنین تبادل افقی مفاهیم بین نظریه‌ها را از سلسله‌مراتب عمودی نظریه‌ها تفکیک می‌کند؛ سلسله‌مراتبی که در آن،‌ نظریه‌ها بسته به دامنه و درجه‌ی عینی یا انتزاعی بودن‌شان، در یکی از این سه سطح متمایز قرار می‌گیرند:

نظریه‌های سطح یک […] میان‌بردند، اساساً توصیفی هستند و به یک یا چند جنبه‌ی مجموعه‌ی مشخصی از آثار ادبی می‌پردازند، مثلاً به انواع راوی‌. ادعاهای مطرح‌شده در این نظریه‌ها تجربی‌اند، به این معنا که معطوف به مشاهدات متنی هستند. نظریه‌های سطح دو با مفاهیم سطح بالاتر و برساخت‌های نظری، مانند ماهیت کارکرد روایت یا وجوه تمایزِ متون روایی از متون دیگر سروکار دارند. در حالی که نظریه‌های سطح اول مشخصاً ادبی هستند، نظریه‌های سطح دوم ممکن است کاربرد گسترده‌تری داشته باشند، و از این نظر، می‌شود آن‌ها را نظریه‌های عام نامید. نظریه‌های سطح سه، نظریه‌های نیمه‌تفسیری عامی مثل نظریه‌ی ارتباطات، نشانه‌شناسی و نظریه‌ی کنش عمومی هستند.

این طبقه‌بندی می‌تواند درک ما را از رابطه‌ی روایت‌پژوهی و پژوهش روایی معمول در رشته‌های خارج از حوزه‌ی علوم انسانی بهتر کند. اول از همه، باید بپذیریم که روایت‌پژوهی نظریه‌‌ای در سطح سوم نیست. هم دیدگاه‌های ساختارگرایانه‌ی اولیه در باب دستور زبانِ «جهانیِ» روایت یا بوطیقای «عمومیِ» روایت و هم مفاهیم کنونی و به همان اندازه بنیادینی چون کارکردهای انسان‌شناختی یا معرفت‌شناختیِ قصه‌گوییْ از گرایش به انتظارات و توقعات مبالغه‌آمیز حکایت می‌کنند. روایت‌پژوهی، در درجه‌ی اول، یعنی مطالعه‌ی روایت، نه مطالعه‌ی ذهن، مغز یا طبیعت انسان. و همین نکته  است که روایت‌پژوهی را به نظریه‌های سطح اول و دوم محدود می‌کند.

این موضوع درباره‌ی روایت‌شناسی شناختی، که مفاهیم و ایده‌های مرتبط را معمولاً از زبان‌شناسی شناختی یا نظریه‌های قاب و طرحواره‌ی علوم شناختی وام می‌گیرد اما خودش زیرشاخه‌ی‌ علوم شناختی نیست، نیز صادق است. آیا این مفاهیمْ آخرین پیشرفت‌های تحقیقات شناختی‌ را بازنمایی می‌کنند؟ آیا از آخرین یافته‌های عصب‌شناسان و تازه‌ترین آزمایش‌های روان‌شناسی آگاه هستند؟ احتمالاً نه، اما تا زمانی که بپذیریم نظریه‌های روایت‌پژوهیِ واقعی در سطوح اول و دوم قرار دارند، و بنابراین نمی‌شود از آن‌ها «چهارچوبی» انتظار داشت که «کمک‌مان ‌کند که همه‌ی موجودیت‌های حوزه‌های گوناگون را در نظر داشته باشیم»، مشکلی وجود ندارد. به عبارتی، قرار نیست روایت‌‌پژوهیْ سمت‌وسوی کلی پژوهش‌های حوزه‌های دیگر را تعیین کند (کارکردی که، به نظر مارگولین، مختص نظریه‌های سطح سوم است)، و همچنین از روایت‌پژوهی انتظار نداریم که «نظریه‌ا‌ی کلان» برای توضیح همه‌ی چیز‌های روایی عرضه کند.

به جای کم‌اهمیت جلوه دادن سودمندی یا قابلیت‌های پژوهشِ رواییِ فراتر از مرزهای بین‌رشته‌ای، چنین تعریف واقع‌بینانه‌ای از انتظارات منطقی ممکن از روایت‌پژوهی و همچنین از پژوهش‌های روایی انجام‌شده در سایر رشته‌ها می‌تواند هم مشوق تلاش‌های بیشتر در این راستا باشد و هم ‌نگذارد روایت‌پژوهی به «کلان‌روایتی با مبنای علمی ضعیف» تبدیل شود. این واقعیت که نقش کلیدی روایت‌ها در کنار آمدن با تجربه‌ی شخصی، در برساختن هویت‌های جمعی و در درک گذشته و آینده اکنون عموماً پذیرفته شده، به این معنی است که آثار جذاب این زمینه در نهایت نظر دیگران را هم جلب می‌کنند، اگرچه افزایش توجه به روایت خودبه‌خود به افزایش توجه به روایت‌پژوهی ادبی نمی‌انجامد.


نویسندگان: ساندرا هاینن، روی سامر مترجم: بهاره جلالی منبع: Narratology in the Age of Cross-Disciplinary Narrative Research