«فرهاد سه‌سال‌و‌نیمه‌مان، کارش با کتابش که تمام می‌شود، آن را قیچی می‌کند. البته هر کتاب، تا برسد به قیچی شدن، خیلی راه دارد. آن‌قدر برای فرهاد کتاب را می‌خوانیم که حفظش می‌شود. فرهاد آن‌قدر کتاب را ورق می‌زند که زهوارش درمی‌رود. آخر سر، وقتی کتاب رو به ویرانی می‌نهد، فرهاد با قیچی می‌نشیند بالای سرش. با دقت کتاب را ورق می‌زند و قیچی را می‌گذارد بیخ گلوی یک صفحه‌ی کتاب.» این مطلب بی‌کاغذ اطراف روایتی است از روزمرگی‌های یک معلم کتاب‌دوست. 


جنازه‌ی کتاب

کتاب‌هایی هستند که جنازه‌شان را هم باید حفظ کرد. دوستِ اهلِ فرهنگی دارم که در کتابخانه کار می‌کند. به‌سادگی تن به وجین و کنار گذاشتنِ کتاب‌های فرسوده و پاره‌پوره نمی‌دهد. می گوید امکان جایگزینی نیست. وقتی کتابی به پایانِ خط می‌رسد و دورانداختنی می‌شود، دوستم آن را از مخزن کتابخانه برمی‌دارد و کنار می‌گذارد. بعد به من و چند آدم کتاب‌دوستِ دیگر تلفن می‌کند. من می‌روم و کتاب‌های پاره‌پوره را از او می‌گیرم و می‌نشینم با دقت، چسب‌شان می‌زنم و از آن‌ها در خانه و مدرسه و زنبیلِ کتاب ــ‌که مخصوص کتاب امانت دادن به همسایه‌ها است‌ــ استفاده می‌کنم. خرسی که می‌خواست خرس باقی بماند هم یکی از این کتاب‌ها است. علیِ کلاس‌پنجمی‌مان با این کتاب خاطره دارد. از آن کتاب‌هایی است که وقتی تمام می‌شود، در ذهن آدم، تازه آغاز می‌شود. الان با قیافه‌ی چسب‌خورده روی میز است. کتابچه‌ی بدجنسی‌های گرگ کوچولو یکی دیگر از همین کتاب‌های باارزش است که از وجینِ کتابخانه به دستم رسید.

بُریدن یا نگه داشتن

فرهاد سه‌سال‌و‌نیمه‌مان، کارش با کتابش که تمام می‌شود، آن را قیچی می‌کند. البته هر کتاب، تا برسد به قیچی شدن، خیلی راه دارد. آن‌قدر برای فرهاد کتاب را می‌خوانیم که حفظش می‌شود. فرهاد آن‌قدر کتاب را ورق می‌زند که زهوارش درمی‌رود. آخر سر، وقتی کتاب رو به ویرانی می‌نهد، فرهاد با قیچی می‌نشیند بالای سرش. با دقت کتاب را ورق می‌زند و قیچی را می‌گذارد بیخ گلوی یک صفحه‌ی کتاب. می‌پرسم «چی کار می‌کنی؟» می‌گوید «از این صفحه خوشم نمیاد. قیچی می‌کنم.» هر بار دو سه صفحه را قیچی می‌کند. قیچی شدن همه‌ی کتاب طول می‌کشد. طوری نیست که زود کتاب را خلاص کند و برود پی کارش. از صفحه‌هایی که دوست‌شان ندارد شروع می‌کند و معمولاً دو سه صفحه را می بُرد. بقیه‌ی کتاب را نگه می‌داریم. بعدتر، دوباره سراغ بعضی از کتاب‌های قیچی‌خورده می‌رود و می‌خواهد آن‌ها را برایش بخوانیم، البته بدون صفحه‌هایی که دوست نداشته و بریده. این بار هم که کتاب را برایش خواندیم، ممکن است قیچی دستش بگیرد و چند صفحه‌ی دیگر کتاب را جدا کند. ممکن است در پایان مثلاً فقط دو سه شعر از یک شاعر که احتمالاً به نظر فرهاد شعرهای درخشانی‌اند باقی بمانند یا فقط دو سه تصویر درخشان از قیچی‌اش جان به در ببرند. این هم شیوه‌ای است برای کتاب خواندن؛ آدم فقط صفحه‌هایی را که دوست دارد نگه دارد.

بیا برویم خانه، خرس کوچولو

بیا برویم خانه، خرس کوچولو. این کتاب را با فرهاد ــ‌که حالا دیگر چهار‌ساله شده‌ــ خواندیم. کتابخوانی با بچه‌ها حس خوبی دارد. بازی جذابی است. بچه‌ها در سن‌وسال فرهاد چند کتاب دارند که دل‌شان می‌خواهد مدام همان‌ها را بخوانند. پس از مدتی، کتاب را حفظ می‌شوند ولی هنوز دوست دارند همان را بخوانند. مثل ما بزرگ‌ترها نیستند که بخوانند و بگذرند. گویا با هر بار خواندن به کشفِ تازه‌ای می‌رسند. من با دقت در رابطه‌ی فرهاد با متن و تصویرهای کتاب، متوجه این شده‌ام. به خاطر همین است که نوشتن و تصویرگری کتابِ کودکْ کارِ مهمی است. بیا برویم خانه، خرس کوچولو، علاوه بر متن خوب، تصویرگری خوبی هم دارد. شکل و حالتِ خرس کوچولو خوب طراحی شده. نگاه و بدن و حرکات خرس کوچولو کودکانه، جذاب و طبیعی است. راه رفتنش کنار پدر، نگاه کنجکاو، بازیگوشی و علاقه‌اش به کشف. خرس کوچولو، از صفحه‌ی اول کتاب، دستِ خواننده‌ی کودک را می‌گیرد و همراهش می‌برد. حتی نگاه‌های پرسشگر و کنجکاوِ خرس کوچولوی این کتاب هم کودک را مشغول می‌کند؛ نگاه‌هایی که محصول چند حرکتِ ساده‌ی قلم تصویرگرند اما خیلی خوب و دوست‌داشتنی‌اند.

شهرِ هرت

شهرِ هِرت مجموعه‌ای از کاریکاتورهای بزرگمهر حسین‌پور است. اتفاقی خریدمش. از کتابفروشی خطیبی در خیابان فردوسی جنوبی. شاید به خاطر نام و طراحی جلدِ بامزه‌اش، و گرنه فکر نمی‌کردم کاریکاتور هم خواندنی باشد. حالا می‌بینم هست. کاریکاتورْ خواندنی است. باید دید و حرفِ کاریکاتور را خواند و اندیشید. برخی طرح‌ها قدر یک کتاب حرف دارند. حسین‌پور در طرح‌هایش انسان و حیوان و گل و درخت را به حرف آورده. طرح‌هایش نیش دارند. گریبانگیرند. کتابْ آموزشی هم هست. پسرهایم برش می‌دارند و ورق می‌زنند و نگاه می‌کنند. گاهی هم می‌خندند. تلخ می‌خندند.

آداب معاشرت

گاهی توی کلاس برای دانش‌آموزانم کتاب آداب معاشرت برای دختران و پسران جوان را می‌خوانم. کتاب خوبی است. با طنزی شیرین، آدابِ ضروری زندگی را به دانش‌آموزان یاد می‌دهد. آداب سلام کردن، مکالمه، سر سفره نشستن، رفتار در خانه، ملاقات و دیدار و خیلی چیزهای ساده اما لازمِ دیگر. کتابی است که می‌تواند جایگزین نصیحت و داد و بیداد بر سر کودکان شود و با زبانی شیرین به آن‌ها پند و اندرز بدهد. سر کلاس دهم، رسیدیم به آدابِ دستشویی رفتن. خواندم که تا وقتی وارد دستشویی نشده‌اید، زیپ شلوارتان را باز نکنید. زنگ خورد. بچه‌ها گفتند ادامه بدهید. اما توی این روزهای کرونایی، کلاس باید زود خالی شود تا فرصتی برای تهویه باشد. گفتم بقیه‌اش فردا. تا فردا یک‌ریز می‌آمدند جلوی دفتر که آقا، بیایید بقیه‌اش را بخوانید.

درباره‌ی آموزش نوشتن

دو دانش‌آموز کلاس‌پنجمی داستان‌هایشان را برداشته‌اند و رفته‌اند اداره‌ی آموزش و پرورش، دنبال کسی که نوشته‌هایشان را ببیند و بررسی کند. اداره هم شماره‌ی من را داده به آن‌ها. آن‌ها هم به من تلفن کردند. حالا دو دوشنبه است که می‌آیند پیشم. توی کتابخانه می‌نشینیم و می‌خوانیم و می‌نویسیم و نقد و گفت‌وگومی‌کنیم. دو نکته در این باره در ذهن دارم. یکی از خانم زری نعیمی که در مجله‌ی عروسک سخنگو درباره‌ی کسی نوشته بود نوشته‌های چند سال پیشش بهتر بوده و کلاس داستان‌نویسی قلمش را بد کرده؛ باعث شده قلمش شبیه این و آن شود، کلیشه شود.[1] باید مراقب باشم حرف‌هایی که به بچه‌ها می‌زنم استعدادشان را خراب نکند. نکته‌ی دیگر را از آقای رضا بابایی دارم که در یکی از شماره‌های نشریه‌ی انشا و نویسندگی[2] گفته در آموزش نویسندگی باید معکوس عمل کرد، یعنی باید یاد داد و یاد گرفت که چگونه ننویسیم.

زمین

آدمی که این روزها رویم تأثیر گذاشته گرتا تونبرگ است؛ نوجوانی که برای حفظ محیط زیست تلاش می‌کند. گرتا به قضیه‌ی محیط زیست جدی نگاه می‌کند. فکر می‌کند اگر زمینی در کار نباشد، آینده‌ای هم نیست؛ پس چرا باید مدرسه برود؟ «سه هفته پیش از انتخابات پارلمان سوئد، در نهم سپتامبر 2018، گرتا تصمیم گرفت به جای رفتن به مدرسه، هر روز به ساختمان پارلمان برود و روی پله‌های آن‌جا به نشانه‌ی اعتراض بنشیند. بعد از انتخابات، گرتا به مدرسه بازگشت. اما از آن زمان تا کنون فقط چهار روز در هفته به مدرسه می‌رود. گرتا روزهای جمعه روی پله‌های ساختمان پارلمان به تحصن ادامه می‌دهد و حالا ( 16/1/98) سی‌ و سه هفته می‌شود که هر جمعه به ساختمان پارلمان می‌رود.»[3] من دیروز، کنار زنبیل کتاب، برای محمد و دوستش کتاب زیستگاه خرس قطبی را خواندم. کتاب را از توی زنبیل برداشتم و با هم خواندیم و درباره‌اش حرف زدیم. کتاب درباره‌ی زندگی روبه‌زوال خرس‌های قطبی است، درباره‌ی این‌که کارهای ما انسان‌ها باعث گرم شدن زمین و ذوب شدن یخ‌های قطب شده و زندگی خرس‌های قطبی را به خطر انداخته است. این کتاب چند راه عملی هم برای بهبود شرایط نشان می‌دهد. درباره‌ی این راه‌ها خواندیم و حرف زدیم. محمد ما و دوستش پنج‌ساله‌اند. زمین حق آن‌ها هم هست.


پی‌نوشت‌ها:

[1] . عروسک سخنگو، شماره‌ی 312، ص 38؛ و عروسک سخنگو، شماره‌ی 314، ص 55. این برداشت من از مطلبی که خواندم است. برداشت نه، نکته‌ای که از این نوشته‌ها دستگیرم شد.

[2]. انشا و نویسندگی، شماره‌ی 91، ص 6.

[3] . عروسک سخنگو، شماره‌ی 315، ص 16.

 


درباره‌ی نویسنده: جواد ماهر هفده سال است که معلمی می‌کند. از همان کودکی و نوجوانی‌اش دنبال شعر و داستان و نمایش و کتاب و نوشتن و این حرف‌ها بوده. در دانشگاه هم زبان و ادبیات عرب خوانده، البته به قول خودش «اتفاقی». حالا در شهرستان زاوه‌ی استان خراسان رضوی زندگی می‌کند. زاوه تازه شهرستان شده و شامل چندین روستای پراکنده است. فعالیت‌های غیردرسی را به اندازه‌ی خود درس مهم می‌داند و کتاب و کتاب‌خوانی هم پای ثابت این فعالیت‌های او است. پیش از این هم روایتی از او با عنوان «تکلیف امشب‌تان تعزیه است» در رهیده، چهارمین کتاب از مجموعه‌ی کآشوب نشر اطراف، منتشر شده است.