نقشهی گنج | قصه به چه کار پزشک میآید؟
شاید مهمترین هنرِ یک پزشک نه آشناییاش با علم پزشکی، بلکه خوب «قصه شنیدن» و البته خوب «قصه گفتن» باشد. میگویم «قصه گفتن» چون هیچ کاری از توضیح بیماری برای کسی که از علم پزشکی سر در نمیآورد، سختتر نیست و چنین کاری فقط از عهدهی پزشک قصهگو بر میآید، و میگویم «قصه شنیدن» چون بهتجربه دیدهام که فقط وقتی با حوصله به قصههای بیمار گوش دادهام، در تشخیص بیماری گل کاشتهام، نه وقتی که توی کتاب و مقاله دنبال تشخیص بیماری بودهام. و تازه، بهغیر از بحث ارتباط تشخیص و درمانِ درست با هنر قصه گفتن و شنیدن، بیشتر شکایتها و دلخوریهای بیماران از پزشکان هم به نشنیدن قصههای آنها و البته حرف نزدن و قصه نگفتن پزشکان برای آنها مربوط میشوند.
وکیل مدافع پولاک | روایت یک معلم تاریخ هنر
عادتم بود موقع درس دادن، بین ردیف صندلیهای دانشجویانم قدم بزنم تا آنهایی که ردیف آخر مینشینند به موبایلبازی یا بعد از حضور و غیاب از در انتهای کلاس جیم میزنند، کار دستشان بیاید و حواسشان جمع درس شود. با یک قدم بلند آخرین ردیف موزاییکها را طی کردم و به انتهای کلاس رسیدم. در ذهنم اطلاعات اثر را مرور کردم و مطمئن شدم چیزی از تحلیل جا نیفتاده باشد. به سمت تخته رفتم تا اسلاید بعدی را نشان دهم و همزمان دمدستیترین سؤال معلمها را پرسیدم: «سؤالی نیست؟»
یکی از بچهها با صدایی که نه آنقدر بلند بود که مطمئن شوم حتماً با من بوده و نه آنقدر آهسته که شبیه زمزمههای دانشجویان زیر گوش همدیگر باشد، گفت «این که هنر نیست.»
من و آن دمپاییهای قرمز | روایتی از تسهیلگری
تصویری که خیلیها از تسهیلگر و تسهیلگری در ذهن دارند به جادوگری با چوب جادویی شبیه است؛ چوبی جادویی که کافی است وردی بخوانی و در هوا بچرخانیاش تا همهی مشکلات حل شوند. اما آنهایی که تجربهی عملی تسهیلگری دارند، میدانند که واقعیت چیز دیگری است. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از اولین مواجههی نویسنده با واقعیتِ تسهیلگری در جامعهی محلی.
قصهای در قاب عکس | جستاری دربارهی روایت و عکاسی
ما معمولاً تصور میکنیم که روایت با بازنماییِ رخدادهایی رابطهای زنجیروار و علّی دارند، پدید میآید. در نتیجه، ممکن است جنبهی روایی تکعکسها را که کارکردشان ثبت لحظهای قطعی و آنی است، نادیده بگیریم و مؤلفههای روایی را صرفاً در مجموعهعکسها جستوجو کنیم. در این جستار، دبلیو. اسکات اولسِن از نقش مخاطب در کشف روایتِ تکعکسها میگوید و به یادمان میآورد که تکعکسها هم روایتی در خود دارند.
دایی امینالله و جان لیبادی | در باب قصهگویی برای کودکان
هر روز کتابهای زیادی برای مخاطب نوجوان وارد بازار نشر و کتابفروشیها و کتابخانهها میشوند. چه به صورت چاپی و چه به صورت الکترونیکی و صوتی. علاوه بر کتابهای ترجمهشدهی تکی یا سریدوزیشدهای مثل راموناها و سوفیها و جونی بیجونزها، مؤلفان داخلی هم بیکار ننشستهاند. اما نه هر قصهای برای کودکان و خردسالان مناسب است و نه قصهگویی برای آنها کار هر کسی است. مریم کوچکی که سالها است در کانون پرورش فکری و هنری با موضوع قصهگویی برای کودکان سروکار دارد، در این مطلب بیکاغذ اطراف از ظرافتهای قصهگویی برای کودکان میگوید.
من دنبال مادر هاچ، زنبور عسل، میگردم | روایت یک غرفهدار از مردم در نمایشگاه کتاب تهران
در روزگاری که هنوز سروکلهی کرونا در دنیا پیدا نشده بود، نمایشگاههای واقعی رونق داشتند. اگر روزگاری میشنیدیم چند سال بعد همایشها و نمایشگاهها مجازی برگزار خواهند شد، روی سرمان شاخ قشنگی سبز میشد. اما تا همین دو سال پیش نمایشگاه کتاب تهران دلخوشیِ اردیبهشتی مردم بود. آدمهای فراوانی به نمایشگاه سر میزدند، از کتابخوانها تا بروشور جمعکنها. از دزدان کتاب تا مادربزرگی که میخواست کتابی را که برای نوهاش خریده بود، پس بدهد. از بازدیدهای پرسروصدای مدارس و پدران و مادران دغدغهمند و گاه بیتوجه تا دختر نوجوان گمشده. این مطلب بیکاغذ اطراف روایت یک غرفهدار است از مردمِ نمایشگاه کتاب.
فکرهای بلندبلند قبل از مصاحبه | به روایت ایتالو کالوینو
ایتالو کالوینو نویسندهی بزرگی است، از آن نویسندههایی که خیال میکنیم صبح بیدار میشدهاند و یکراست مینشستهاند پشت میز کار و شاهکار خلق میکردهاند. هر چه باشد، نویسندههای بزرگ کارشان را خوب بلدند. اما به نظر میرسد نوشتن برای هیچکس مثل آب خوردن نیست. نویسندههای بزرگ هم مثل خیلی از ما تصمیم میگیرند صبح اول وقت بنشینند و ده دوازده ساعت یکبند بنویسند و شب که شد راضی و خشنود بروند دنبال زندگیشان، اما در زندگی واقعی خیلی کم پیش میآید که نویسندهای چنین روزی داشته باشد. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از ایتالو کالوینو دربارهی همین کلنجار رفتن با روزها برای نوشتن.
جهانی که از حرکت نمیایستد | روایت یک معلم سیزدهروزه
«برای من، معلم بودن شبیه داشتن جعبهابزاری ضروری در انتهای انباری قدیمی بود. نمیدانستم دقیقاً کجای زندگی به کارم میآید. فقط خیلی روزها آچار فرانسهای میشد تا سایر مهارتهای تکهوپارهام را چفت کنم، مثل آن روزهای سال 99 که شیر حوصلهی بیشتر معلمان و شاگردها چکه میکرد.» این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از تجربهی ارتباط یک معلم بیحوصله با شاگردانش در روزهای قرنطینه؛ تجربهای کوتاه که او را متصل میکند به درکی دیگر از شغلی که هنوز برایش ملموس نیست.
جنازهی کتاب | روزنوشتهای یک معلم کتابدوست
«فرهاد سهسالونیمهمان، کارش با کتابش که تمام میشود، آن را قیچی میکند. البته هر کتاب، تا برسد به قیچی شدن، خیلی راه دارد. آنقدر برای فرهاد کتاب را میخوانیم که حفظش میشود. فرهاد آنقدر کتاب را ورق میزند که زهوارش درمیرود. آخر سر، وقتی کتاب رو به ویرانی مینهد، فرهاد با قیچی مینشیند بالای سرش. با دقت کتاب را ورق میزند و قیچی را میگذارد بیخ گلوی یک صفحهی کتاب.» این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از روزمرگیهای یک معلم کتابدوست.
دیوار شکسپیر کوتاه است | اصغر عبداللهی از درام و اقتباس میگوید
اصغر عبداللهی فیلمنامهنویس و کارگردانی بود که قلم شیرینی داشت. وقتی خواندن متنی از عبداللهی را شروع کنی، محال است بتوانی کار را نیمهتمام بگذاری. باید تا تهِ تهش بخوانی. اصغر عبداللهی در کتاب «قصهها از کجا میآیند»، برای مخاطب کتاب از تجربههای فیلمنامهنویسی و نمایشنامهنویسی میگوید، عناصر داستان را میآموزد و ترس مخاطب را از نوشتن میریزد. در این مطلب بیکاغذ اطراف یکی از فصلهای کتاب «قصهها از کجا میآیند» را میخوانید. نویسنده در قالب روایتی خواندنی دربارهی درام و اقتباس از آثار بزرگ نویسندگان مشهور برایمان میگوید.
چرا معمار نشدم؟ | اورهان پاموک از استانبول و معماری میگوید
تقریباً همهی علاقهمندان به ادبیات، اورهان پاموک را به عنوان نویسندهای موفق و برندهی جایزهی نوبل ادبیات میشناسند. پاموک در جوانی دانشجوی معماری بوده و اگر روزگار طور دیگری رقم میخورد، ممکن بود به جای نویسندهای موفق، معماری معمولی در ترکیه باشد. در این مطلب بیکاغذ اطراف، پاموک دلایل نیمهکاره رها کردن معماری و دنبال نویسندگی رفتن را مرور میکند، رد تخیل و رؤیا و جایگاه آنها در معماری استانبول و در نوشتههای خودش را میگیرد و به مفهوم «خانه» میرسد.
خاطرات و خطرات کتاباولی | به روایت یک ناشر
کسی که برای اولین بار کتابی مینویسد و دلش میخواهد منتشرش کند لابد دست و دلش گاهی هم میلرزد. اما آن ورِ قصه هم شنیدنی است: ناشری که با اثر نویسندهای بینامونشان مواجه شده و حالا، در این اوضاع اقتصادی و آشفتهبازار صنعت نشر، باید هزار و یک عامل را سبک و سنگین کند تا دربارهی انتشار اثر تصمیم بگیرد. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتیست از فاطمه ستوده که مدتی عضو شورای بررسی آثار یک انتشارات بوده و باید چنین تصمیمهایی می گرفته.
صنعت نشر در آینهی هالیوود | تختهپرشی به جهان دیگر
علاقهی هالیوود به نمایش صنعت نشر کتاب در فیلم قدمتی طولانی دارد و رد این علاقه را در همهی ژانرهای سینمایی میبینیم. اما تصویری که فیلمها از صنعت نشر ترسیم میکنند همیشه دقیق و واقعگرا نیست. اسلون کرازلی در این مطلب بیکاغذ اطراف از تصورات اشتباه صنعت سینما دربارهی صنعت نشر میگوید.
گِرایوِ دی، گوشهی عکسهای عروسی | خاطرات یک عکاس و فیلمبردار
مغازههای عکاسی و فیلمبرداری سابق اغلبشان دکانهایی بودند با سقفهایی کوتاه و کُنجی که منفذی داشت به آتلیهای تاریک که دهنهی غار نموری را تداعی میکرد. کنار اینها یا از مجالس عروسی فیلم میگرفتند تا کارت پِرس میکردند یا عکس بُرش میدادند و یا در نهایت، آبشار ماتی را میانداختند توی بکگراند عکسها. تا یکیدو دهه قبل، تصویر ما از فیلمبردار مجلسِ عروسی کسی بود که باید دوربین بزرگ و سنگین را میگذاشت روی شانهاش، سه ساعت تمام از جمعیت در حال رقص فیلمبرداری میکرد، و نهایتاً برای تعویض زاویهی دوربین سَر از پشتبام مستراح حیاط درمیآورد یا آویزان عَلَمی گاز و نردههای پنجرهی همسایه میشد. جلال حاجیزاده که حالا یک مدیر هنری باسابقه است، سالهای جوانیاش در مغازهی عکاسی پدرش در یکی از محرومترین مناطق شهر مشهد به عنوان فیلمبردار مشغول کار بوده. این مطلب بیکاغذ اطراف، روایتی است از او دربارهی تجربهی عکاسی و فیلمبرداری مجالس عروسی اواخر دههی 1370 و اوایل دههی 1380.
آخرش خوب تموم میشه؟ | روزمرههای تلخ و شیرین کتابفروشی
کتابفروشی از آن شغلهاییست که خیلیها آرزو دارند روزی تجربهاش کنند، شاید به این دلیل که از سختیهایش چندان خبر ندارند. در این روایت بیکاغذ اطراف، پونه بریرانی از روزمرههای کتابفروشی میگوید، با همهی تلخیها و شیرینیهایش.
فیل در کتابخانه | روایت یک کتابدار
برای خیلیها کتابدار یعنی کسی که کتاب امانت میدهد. فقط همین. اما کتابداری یکی از آن کارهاییست که گاهی، دستکم برای بعضی از کتابدارها، فقط شغل نیست، خودِ زندگیست. مریم گریوانیِ کتابدار در این مطلب از حرفهاش میگوید و از جایی که در زندگیاش دارد.
در باب «استوریتلینگ» استارتآپی | برشی از کتاب استیو جابز غلط کرد با تو
قصهگویی یا (به قول استارتآپیها) «استوریتلینگ» از ارکان کمپینهای تبلیغاتیست و دستاندرکاران تبلیغات و بازاریابی تأکید زیادی روی آن دارند. اما تقریباً از هر کدامشان بخواهید دربارهاش توضیح بدهند، غیر از تعریف واژه، چیز بیشتری نمیدانند. این مطلب بیکاغذ اطراف برشیست از کتاب استیو جابز غلط کرد با تو؛ روایتی از وضع «استوریتلینگ» در اکوسیستم استارتآپیِ ما.
بُرد همیشه از آن زندگیست | قهرمانها و عادیها در کتابفروشی
خیلی از ما در برههای از زندگیمان خیال باز کردن یک کتابفروشی را در سر پروراندهایم و با رؤیای آن زندگی کردهایم. آناتول برویارد هم در شبهای سردِ یوکوهاما به کتابهایی فکر میکند که مثل قوموخویشی که آنها را هرگز ندیده وهمانگیز و خیالانگیزند. او در متن پیشِ رو از زندگی و ادبیات میگوید و از کتابفروشیای که این دو را به هم پیوند میدهد.
مصائب من در حباب استارتآپ | پیشگفتار نویسنده
اسطوره و اسطورهسازی در سیلیکونولی خیلی رایج است. این متن را نوشتم تا دید واقعبینانهتری از زندگی درونِ یک استارتآپ «تکشاخ» ارائه دهم و اسطورههای عامهپسندی را که در مورد کارآفرینهای قهرمان وجود دارد بر هم بزنم. رهبران «هاباسپات» قهرمان نبودند، بلکه یک مشت فروشنده و بازاریاب شارلاتان بودند که قصهی خوبی دربارهی فناوریِ انقلابیِ جادویی سر هم کردند و با فروش سهام شرکتی که هنوز هم هیچ سودی نداشته، ثروتمند شدند.
کالوینو به روایت مترجمش
نمیخواهم بگویم ایتالو کالوینو نمیتوانست صمیمی بشود. جدا از سکوتهایش، خندههایش را هم یادم هست، که اغلب به خاطر اتفاقی که در کار مشترکمان میافتاد پیش میآمد. یادم هست یک بار کالوینو هدیهای بهم داد، یک کتاب نفیس کوچک دربارهی یکی از نقاشیهای لورنزو لوتو از جرومِ قدیس که تازگی بازیابی شده بود. داخل کتاب کالوینو با خط خودش برایم نوشته بود: «برای بیل، مترجمِ قدیس.»