فیلیپ لوپِیت (متولد ۱۹۴۳، نیویورک) منتقد فیلم، نویسنده، شاعر و جستارنویس مشهور آمریکایی است. برخی لوپیت را سردمدار جستارنویسان آمریکایی می‌دانند، هرچند او این عنوان را لایق ادوارد هوآگلند می‌داند، نه خودش. اما نام لوپیت با جستار شخصی گره خورده و کتاب معروفش هنر جستار شخصی تقریباً در تمام دوره‌های جستارنویسی سراسر دنیا تدریس می‌شود. او نه‌تنها منتقد و مدرس دوره‌های جستارنویسی، که خودش هم از چیره‌دست‌ترین جستارنویسان حال حاضر دنیا است. این مطلب بی‌کاغذ اطراف جستاری است برگرفته از کتاب لوپیت با عنوان نشان دادن و گفتن؛ نگارش ناداستان ادبی (۲۰۱۳). لوپیت در این جستار با زبانی طنزآمیز از تجربیات شخصی خودش از نوشتن درباره‌ی دیگران می‌نویسد و از آدم‌هایی می‌گوید که وقتی درباره‌شان ناداستان مستند نوشته، از او دلخور شده‌اند و در این بین توصیه‌هایی هم به خاطره‌نویسان می‌کند.


هر بار که درباره‌ی ناداستانِ زندگی‌نامه‌ای برای عموم سخنرانی می‌کنم یا یکی از آثارم را در همایشی برای دیگران می‌خوانم، همیشه در جلسه‌ی پرسش‌وپاسخِ بعدش از من می‌پرسند «چطور باید درباره‌ی اعضای خانواده یا نزدیکان‌مان بنویسیم؟ چطور باید بین نیاز قصه‌گویی خودمان و رنج ناشی از فاش شدن چهره‌ی دیگران در قصه‌مان تعادل برقرار کنیم؟ من قبلاً درباره‌ی خانواده و دوستانم رک‌وراست نوشته‌ام، به همین خاطر همه فکر می‌کنند حتماً جواب این سؤال‌های سخت را در آستینم دارم. اما حقیقتش من یک جواب واحد یا مجموعه قانونی مشخص برای این سؤال‌ها ندارم. این مسئله هنوز برای خودم هم پیچیده است. خودم هم باید بسته به مسئله‌ی پیشِ رو هر بار تصمیم بگیرم. گاهی هم اشتباه ازم سر می‌زند.

بیایید اول راه حل مرسوم این مسئله را بررسی کنیم. از یک‌سو، گاهی می‌گویند شما حق دارید داستان‌تان را هر طور که دل‌تان می‌خواهد تعریف کنید و اگر احیاناً با قصه‌تان کسی را آزرده‌خاطر کنید، آن‌ها هم این حق را دارند که داستان خودشان را بگویند. به نظرم این خیالی خام و توجیهی ناموجه است. ما همیشه مسئول رنجی هستیم که رفتارمان ممکن است به دیگران تحمیل کند و این‌طور نیست که نویسنده‌ای حرفه‌ای یا معلمی به شما «کارت معافیت» اهدا کند و این بار را از دوش شما بردارد. البته به این معنی هم نیست که نباید چیزی بنویسید که مبادا به کسی بر بخورد. معنایش صرفاً این است که اگر چیزی نوشتید، انتظار عواقبش را هم داشته باشید و سعی نکنید با توسل به اختیارات نویسندگی از زیرش در بروید.

از سوی دیگر، گاهی حتی برخی از کارکشته‌های مشهوری چون جون دیدیون و جنت مَلکوم می‌گویند نویسنده‌ها ذاتاً خیانتکار هستند و برای خلق یک جمله‌ی خوب شاید به اطرافیان‌شان از پشت خنجر هم بزنند: اگر سگ‌ها را به تخت‌خوابتان راه بدهید، صبح با نیش کک بیدار خواهید شد و اگر زیاد با نویسنده‌جماعت بپلکید، آبرو برایتان نمی‌ماند. این گفته هم به نظرم دیگر زیاده‌روی است. به نظرم نویسنده‌ها لزوماً نمی‌توانند بیشتر از شاغلان دیگر، مثل سیاستمداران، مأموران کفن‌ودفن، مدیران مدرسه، گل‌فروش‌ها یا… خائن باشند. بارها شده دستمایه‌های نابی را کنار گذاشته‌ام فقط به خاطر این‌که فکر می‌کردم شاید به شهرت کسی لطمه بزند یا او را برنجاند.

اگر چیزی نوشتید، انتظار عواقبش را هم داشته باشید و سعی نکنید با توسل به اختیارات نویسندگی از زیرش در بروید.

یک نکته این مسئله را دشوارتر از این هم می‌کند: آدم نمی‌داند چه چیزی ممکن است باعث آزردگی دیگران بشود. من نقدهای تندی درباره‌ی آدم‌هایی نوشته‌ام که علی‌الظاهر مشکلی با این قضیه نداشتند. اما پیش آمده نقد نسبتاً ملایمی درباره‌ی کسی نوشته‌ام که بعد از خواندنش جان کلامم را نادیده گرفته و با برآشفتگی به جزئیات پیش‌پا‌افتاده‌ای پرداخته که به گمانش من درباره‌شان اشتباه نوشته‌ام. درباره‌ی کسانی با آب‌وتاب نوشته‌ام که بعد به دل گرفته‌اند، چون بهشان بر خورده که چرا در داستانِ من نقشی فرعی داشته‌اند و نقطه‌ی پرگار عالَم نبوده‌اند یا صرفاً به خاطر این‌که دوست نداشته‌اند در چند پاراگرافِ ناقابل حدود توانایی‌شان را ذکر کنم، غافل از این‌که در نهایت نوشته‌ام درباره‌ی آن‌ها مثبت بوده. بعضی‌ها هم از من دلخور شدند که چرا درباره‌شان چیزی ننوشتم و به‌اصطلاح تحویل‌شان نگرفته‌ام، آن‌هم زمانی که درباره‌ی همکاران‌شان مطالبی (صدالبته انتقادی) نوشته‌ام.

در نهایت مسئله این‌جاست که من کی هستم که بخواهم درباره‌ی دیگران قضاوت کنم؟ این سؤال خیلی بجایی است. من کسی هستم که خودم را نویسنده می‌دانم و اگر درباره‌ی زندگی خودم بنویسم، ناگزیر درباره‌ی دیگران هم می‌نویسم چون هیچ انسانی جدا از دیگری زندگی نمی‌کند. قوانین اصلی‌ای که در این مورد رعایت می‌کنم این‌ها هستند: (۱) هیچ وقت به قصد تسویه حساب ننویسید. همیشه از زاویه‌ی دید دیگری نگاه کنید و سعی کنید تا حد ممکن منصف باشید؛ (۲) سعی کنید تا حد ممکن زیبا بنویسید، چون نثری که خوب پرداخت شده باشد چشم‌پوشیِ خود شما و دل‌آزردگان احتمالی را به همراه خواهد داشت.

آن اوایل که شروع کردم به نوشتن درباره‌ی خانواده‌ام، اسم برادر و خواهرهایم را عوض کردم، اما اسم پدر و مادرم را تغییر ندادم. استدلالم این بود که والدینم مسن هستند و زندگی‌شان را کرده‌اند، اما خواهر و برادرهایم هنوز کشاکش زندگی را پیش رویشان دارند. پدرم (سپر بلای خانواده) خوشحال هم بود که درباره‌اش نوشته‌ام، هرچند تصویری که از او ارائه داده بودم به هیچ وجه خوشایند نبود. مادرم خیلی خوشش آمد که او را جوان تصویر کرده بودم و گفت: «الان فهمیدم که چقدر دوستم داری.» (حرفی قابل انتظار از مادری که هیچ وقت از این موضوع اطمینان نداشت.) اما چند سال بعد که دومین جستار خاطره‌نگاری‌ام منتشر شد، یکه خورد و گفت همه‌اش غیرواقعی است. از او پرسیدم کجایش را اشتباه نوشته‌ام. مکثی کرد و گفت دروغِ دروغ که نیستند، اما دیگر شبیه آن زن جوانی که تصویر کرده بودم نیست و می‌پرسید چرا درباره‌ی آن دوران تلخ (یعنی کودکی خودم) می‌نویسم. دیگر اجازه نداد درباره‌اش بنویسم. قبول نکردم و گفتم او به شخصیتی زنده تبدیل شده که می‌توانم به‌راحتی روی کاغذ پرداختش کنم، البته تضمینی هم نمی‌دهم. مادرم گفت باز هم به مهمانی کتاب‌هایم می‌آید اما به همه خواهد گفت که من خواهرزاده‌اش بوده‌ام، نه پسرش!

با تمام این‌ها، نوشتن درباره‌ی خانواده و آشنایان نزدیک ممکن است تعرض‌آمیز و کینه‌توزانه از کار در بیاید و در عین حال می‌تواند راهی باشد برای گفتن چیزی به کسی که دوستش داریم، چیزی که هیچ وقت نتوانسته‌ایم مستقیم به او بگوییم؛ «موهبت» احساس‌ واقعی‌مان. این‌طور چیزها ممکن است جوّ را مشوش یا شاید هم آرام کند. در نهایت، مادرم آنچه درباره‌اش نوشته بودم را پذیرفت و دو تا از خواهر و برادرهایم هم همین‌طور. اما سومین خواهرم نه. هنوز بعد از بیست سال من را نبخشیده. من اصلاً نمی‌دانستم که ناجوانمردانه درباره‌اش نوشته‌ام، حتی اسم واقعی‌اش را هم نبرده بودم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، این رابطه‌ی خواهر و برادری عاقبتی نداشت و بدون آن نوشته‌ها هم تباه می‌شد.

نثری که خوب پرداخت شده باشد چشم‌پوشیِ خود شما و دل‌آزردگان احتمالی را به همراه خواهد داشت.

بعضی از نویسنده‌ها راه حل‌شان این است که پیش‌نویس متن‌شان را به طرف نشان می‌دهند تا اگر به چیزی معترض است، بگوید. صداقت و دغدغه‌مندی‌شان را درک می‌کنم، اما خودم به هیچ عنوان نمی‌توانم این کار را بکنم. وقتی تصمیمم را گرفتم که درباره‌ی کسی بنویسم و آن را به دلخواه خودم نوشتم، دیگر نمی‌خوام به آن آدم چنین قدرت و اختیاری بدهم! وقتی دیگران را وسوسه کنید در پیش‌نویس منتشرنشده‌تان دست ببرند، مطمئن باشید که همین کار را هم خواهند کرد. از آن گذشته، این دوراهیِ اخلاقیِ من است، نه آن‌ها. اگر به آن‌ها اختیار بازبینی متن را بدهید مثل این است که بار اخلاقی این کار را به دوش آن‌ها گذاشته باشید.

بعضی از اساتید خلاق‌نویسی به دانشجوهایشان می‌گویند اگر احتمال می‌دهید دستمایه‌تان باعث ناراحتیِ کسی بشود، بهتر است بروید سراغ قالب داستان. من این را راه حل مناسبی نمی‌دانم، چون آدم مورد نظر می‌فهمد که آن شخصیت از او الهام گرفته شده و باز هم بهش بر می‌خورد. مخلص کلام این‌که شک و تردید سر جایش باقی می‌ماند و هیچ راه حل روشنی وجود ندارد.

البته یک ترفند کوچک هست که من به کارش می‌برم و جواب هم گرفته‌ام. من خودم را از قبل آماده‌ی هجمه‌های دیگران و عذاب وجدان‌های احتمالی ناشی آزردن دیگران می‌کنم. نهایتاً پیشنهادهای من این‌هاست:

۱. با آدم‌هایی دوست شوید که استطاعت وکیل گرفتن و شکایت از شما را نداشته باشند.

۲. اگر می‌خواهید درباره‌ی روابط بین افراد بنویسید، با آدم‌های زیادی دوست شوید، چون خواه‌ناخواه چند تایی‌شان را از دست خواهید داد.

۳. به همان دلیل پیش‌گفته، سعی کنید خانواده‌تان پرجمعیت باشد!


مترجم: نیما م. اشرفی