تجربهی زیستهی یک نویسنده از تجزیهی وطن؛ این مختصر و مفید آن چیزی است که در کتاب البته که عصبانی هستم با آن مواجه خواهید شد. تجربهی آزارها و اذیتها: از ترک وطن گرفته تا فشارها، تهدیدها و مصاحبههای تحقیرآمیز استادان و همکاران سابق و انتشار عمومی آدرس و تلفن خانهی پدری و سیل تماسهای توهینآمیز پس از آن. فائزه خابوری در این مطلب بیکاغذ از کتاب البته که عصبانی هستم میگوید؛ از نوستالژی برای یوگسلاوی ازدسترفته تا بذلهگویی دوبراوکا اوگرشیچ دربارهی دگرگونی جامعهی پسایوگسلاوی و مسئلهی بیوطنی.
حدود ده سال پیش من یک پاسپورت زیبای یوگسلاوی با روکش نرم و انعطافپذیر به رنگ قرمز تیره داشتم. خب، من نویسندهای یوگسلاویایی بودم. بعد از آغاز جنگ کرواتها بدون اینکه از من بپرسند، پاسپورت کرواسی آبی را چپاندند در دستهایم (رنگ قرمز نداشت پس کمونیستی نبود اما زمختی آن آدم را یاد کارت عضویت کتابخانهی لنین در شوروی میانداخت). مقامات جدید کرواسی از شهروندان انتظار داشتند که بهسرعت هویت خودشان را تغییر بدهند. انگار که همین پاسپورت قرار است مثل یکجور قرص جادویی عمل کند. از آنجایی که در مورد من حداقل موضوع به این سادگیها نبود، من را از صف ادبیاتیها بیرون انداختند. پس با پاسپورت کرواسی «وطن» تازه بهدستآمده را رها کردم و عازم جهان شدم. در آنجا در میان هیاهوی طرفداران مسابقهی آواز یوروویژن[1]، به عنوان نویسندهای کروات شناخته شدم. من نمایندهی ادبی جایی بودم که دیگر مرا نمیخواست و من هم او را نمیخواستم. اما همچنان برچسب نویسندهی کروات مثل یک خالکوبی دائمی با من باقی ماند.[2]
این چند خط روایت دوبراوکا اوگرشیچ دربارهی تغییر ماهیت فردیاش از شهروند یوگسلاوی و تبدیل شدنش به نویسندهی تبعیدی کروات بود؛ تجربهای که برای بسیاری از روشنفکران مدافع جمهوری سوسیالیستی یوگسلاوی در طول تجزیهی این کشور تکرار شد. همانطور که از عنوان فرعی کتاب پیدا است در این مجموعهجستار نویسنده به شرح این کوچ و انزوای خودخواسته میپردازد.
در سالهای فروپاشی یوگسلاوی، دوبراوکا اوگرشیچ به همراه چند نویسندهی دیگر ـ که اغلب زن بودند ـ به خاطر تفکرات ضدفاشیستی و انتقاد از دولت جدید، از قلمرو آکادمیک کرواسی کنار گذاشته شدند و ناچار به ترک وطن شدند.
نویسندگانی که سابق بر این چهرههای شناختهشدهای در ادبیات یوگسلاوی بودند، امروز بیوطنانی شده بودند که همتایان ملیگرایشان آنها را «جادوگر»، «خائن»، «زنان کمی ناشاد و تحت هر شرایطی عصبانی» و «روشنفکران بیخانمان» مینامیدند. خود اوگرشیچ دربارهی این کوچ اجباری مینویسد
نمیتوانستم بفهمم که چگونه هموطنانم، افرادی که در طول جنگ جهانی دوم و بعد از آن بزرگ شده بودند، آنهایی که مختصات خوب و بد را یاد گرفته بودند، ناگهان چگونه ارواح گذشتگان خود را احضار کردند و با بازوهای برافراشته به رهبران فاشیست مُردهی خود درود فرستادند.
وقتی در مورد این ماجراها نوشتم، بلافاصله در چشم هموطنانم به «دشمن» و «خائن» تبدیل شدم. در تقسیمبندیهای نژادی دیگر فرصتی برای بیان عقایدم نداشتم؛ بنابراین رفتم و برای خودم پناهگاه موقتی زیر سقف صمیمانهی دانشگاهها ساختم. یک سال در برلین، سال دیگری در کمبریج، ماساچوست، آمستردام، یک سال دانشگاه کارولینای شمالی در چپل هیل و نصف سال در هاروارد… در نهایت در آمستردام مستقر شدم.
برخلاف تصور، اوگرشیچ بعد از استقرار در آمستردام و کنارهگیری از دانشگاه نهتنها از شر این سوءظنها خلاص نشد، بلکه فشارها و تهدیدهای بیشتری را نیز متحمل شد. از مصاحبههای تحقیرآمیز همکاران، استادان و همدانشگاهیهای سابقش گرفته تا انتشار آدرس و شمارهتلفن خانهی پدریاش در زاگرب (دعوتی آشکار برای آزار و اذیت) که باعث سیل تماسهای توهینآمیز شده بود.
کار به جایی رسید که در یکی از نشریههای کروات، نویسندگان زن راندهشده از یوگسلاوی سابق (اسلاونکا دراکولیچ، رادا ایوه کویچ، وسنا کسیچ، یلنا رووریچ) «جادوگران ریو» لقب گرفتند. جادوگرانی که میان شعلههای آتش رسانههای شبهناسیونالیستی محاصره شده بودند با منتقدانی «مشعلبهدست» که به دنبال پاکسازی از قومیت بیلکشان بودند. همکاران و دوستان سابق یا آن طور که نویسنده آنها را خطاب میکند: «شکارچیان جادوگر».
در جستار دوم که یکی از جذابترین جستارهای این کتاب است، نویسنده به بهانهی مصاحبهی خصمانهی یکی از همکاران قدیمیاش با یک روزنامهی کروات به شرح این ماجرا میپردازد که چگونه همکاران قدیمیاش برای اینکه وفاداریشان را به حکومت جدید اثبات کنند، به صورت جادوگرها تف میاندازند.
او در این جستار میان قبیلهگرایی کرواسی جدید و قبایل بدوی شباهتهایی میبیند. رهبران این قبایل با فریادهای فاشیستی و کوبیدن بر طبل «ملت در خطر است» مردم را به دو گروه اتهامزننده و مجازاتکننده تقسیم میکنند؛ مُشتی زن نافرمان اولین قربانیان این نمایش بزرگ هستند. کسانی مسئولان بداقبالی قبیله شناخته میشوند و برای مجازات در معرض انواع تحقیر، تهدید رسانهای، تمسخر، حملات لفظی و شایعهپراکنی قرار میگیرند.
شکار جادوگران دو جور شرکتکننده دارد: اتهامزنندهها یا بوکِشندگان جادوگر، و مأمورها. آیین شکار جادوگر با وجود ممنوعیت در بعضی فرهنگهای آفریقایی (مثلاً در فرهنگ بانتو)، هنوز ریشهکن نشده. بوکِشندگان جادوگر که معمولاً زناند، با لباسی مناسب جشن، آیینی اجرا میکنند که برای بیرون کشیدن جادوگر یا جادوگران از مخفیگاه طراحی شده. اعضای قبیله گرد مینشینند و همراه با دست زدنی آهنگین شروع میکنند به خواندن آواز آیینی خوابآوری تا بوکِشندهی جادوگر دستآخر در خلسه فرو برود. بوکِشندهی جادوگر هر کسی را در حالت خلسه لمس کند، جادوگر فرض میشود که ممکن است یک نفر یا بیشمار آدم باشد. همقبیلهایها متهمان را از حلقه بیرون میکشند و آنها را در دَم میکُشند. گاهی مراسم روزها طول میکشد و گاهی به کشته شدن تمام قبیله میانجامد.
به طور کلی، این جستارها محصول تجربهی شخصی تلخ اوگرشیچ در مواجهه با مفهوم وطن است؛ راهنمایی غیرداستانی از چشمانداز منطقهی بالکان در دههی 1990 (پس از فروپاشی یوگسلاوی سابق) و یکی از جذابترین بزنگاههای تاریخ معاصر که مواجهه با آن در خلال روایت نویسندهای تبعیدشده میتواند برای مخاطب وطنی بسیار جذاب باشد.
طبیعتاً آنچه جستار را به قالب ادبی محبوبی تبدیل کرده همراهی خواننده با تجربهی زیستهی نویسنده و دریافت نظرگاه او نسبت به اتفاقات پیرامون است، از طرفی ماهیت جستار انعطافپذیر و دموکراتیک است و قضاوتی غیرقطعی دارد اما در این کتاب نگرش قطعی و دیدگاه فردی نویسنده تبدیل به پاشنهی آشیل این جستارها شده است. در این روایات ما با انباشتی از انزجار (در مواجهه با مفهومی به اسم ناسیونالیسم دیوانهوار) روبهرو میشویم که بر انگیزهی خاصی دلالت نمیکند.
به عنوان مثال اوگرشیچ در جستار سوم این مجموعه با نام «جمهوری ادبی کاکانیا»[3] در یک بررسی کاملاً شوخطبعانه، رمانهای کرواسی قرن 19 تا 20 را از تیغ نقد میگذراند و بعضاً به تمسخر برخی از این آثار و نویسندگان آنها میپردازد. در این میان گاهی «بیان منتقدانهی او به مشاجره تقلیل پیدا میکند و در مواردی توصیفات او بدل به طعنههای تلافیجویانه میشود: «کوکائینی موبور» «زنی که ساعت بیولوژیکش به تیکوتاک افتاده»، «دهقان پر از خاشاک و دهاتی کروات». به نظر میرسد اینگونه کینهتوزیها لذت ارتباط بیواسطه با متن را از ما دریغ میکند و ما را وادار به تماشای نبرد یکطرفهی نویسنده با روشنفکران ملیگرای کرواتی میکند که حتی در میدان مبارزه حاضر نیستند.
به نظر میرسد با وجود تمایل شدید (یا شاید نیازی مدرن در میان نویسندگان مهاجر دولتهای پساکمونیستی) به بیوطنی، میتوان در همهی آثار نویسنده ردّپایی از یوگو-نوستالژی را بهوضوح مشاهده کرد اما واضح نبودن مفاهیم و مصادیق دقیق این نوستالژی (و به طور کلی جریان دوران کمونیست در اروپای شرقی) در این جستارها، باعث بروز نوعی «شیفتگی تاریخی» میشود که دلایل آن برای خود نویسنده بدیهی به نظر میرسد اما برای مخاطب چندان روشن نیست و شاید در ذهن خواننده این پرسش حلنشده باقی بماند که در صورت فلاکتبار بودن جریان تجزیه، به چه علت شمار زیادی از «روشنفکران و مردم» در خلال جنگ استقلال کرواسی حامی ملیگرایان[4] بودند؟
شکی نیست که اوگرشیچ ناچار است آسیبهای ناشی از تبعید را ـ مانند پاسپورت کروات آبیرنگی که از آن خلاصی ندارد ـ به دوش بکشد اما در نوشتههایش تلاش میکند امر شخصی را به پدیدهای جهانشمول تبدیل کند و با بذلهگویی تغییرات جامعهی پسایوگسلاوی را به تصویر بکشد و در نهایت به اهداف ایدئالیستی خود که همان بیوطنی و فراملی بودن است، نزدیک شود:
من معتقدم که نویسنده نباید وطن، ملیت یا تابعیت داشته باشد، نویسنده نباید در خدمت نهاد یا ملیتی باشد؛ نه در خدمت خدا و نه شیطان. نویسنده باید تنها یک هویت داشته باشد: کتابهایش… و تنها یک وطن: ادبیات.
[1]. Eurovision Song Contest: مسابقات معروف و پرطرفدار موسیقی که بین کشورهای فعال عضو اتحادیهی پخش برنامههای اروپایی (EBU) برگزار میشود. نویسنده در مقالهای با عنوان فرعی «ادبیات اروپا بهمثابهی مسابقهی آواز یوروویژن» (European Literature as a Eurovision Song) ادبیات اروپا و نویسندگان آن را با این مسابقهی موسیقی و شرکتکنندگان در آن مقایسه میکند.
[2]. بخشی از جستار «وجه اروپایی ادبیات اروپا چیست؟» که در مقدمهی کتاب هم آورده شده است.
[3]. kakania به امپراتوری اتریش-مجارستان اشاره میکند. اسناد رسمی امپراتوری کاکانیا با اختصار K. und K. (به آلمانی kaiserlich und königlich) به معنای امپراتوری (اتریش) و سلطنتی (مجارستان) امضا میشده. از آنجایی که کاکا در تمام زبانهای امپراتوری سابق به معنای «چرند» است، نام این جستار با نوعی استهزا نسبت به این نوع ادبیات همراه است. اوگرشیچ عقیده دارد کاکانیا در مقایسه با وین و بوداپست (دو پایتخت یا مرکز امپراتوری) به عقدهی حقارت شدیدی دچار بوده و الگوی تکرارشوندهی رمانهای کرواسی پیش از جنگ نیز برگرفته از همین سرخوردگیها است
[4]. طبق تحقیقات انجام شده در سال 2017 کرواتها جزو ملتهایی بودند که بیشترین میزان رضایت را از تجزیهی یوگسلاوی سابق داشتند (55 درصد موافق در برابر 23 درصد مخالف).
نویسنده: فائزه خابوری
کتاب البته که عصبانی هستم را نشر اطراف با ترجمۀ خاطره کردکریمی منتشر کرده است. برای خرید کتاب کلیک کنید.