جایگاه حقیقت در روایت شخصی | جستاری از ویوین گورنیک دربارۀ خاطرهنویسی
در هر بحثی که دربارۀ «روایت شخصی» صورت میگیرد، کلمۀ «تفکر» کلید ماجراست. تفکر عمیق است که موفقیت و ناکامی کاری را رقم میزند. چیزی که در اینجا به آن فکر میکنیم تجربهای عاطفی است که در دل رابطه، موقعیت یا مجموعه رویدادها جا دارد. «حقیقت» تجربهای است که نویسنده در پیاش است. برای آنکه خواننده بتواند همان چیزی را حس کند و بفهمد که راوی حس میکند و میفهمد – اگر قبول داشته باشید که تمام هدف نوشتن همین است – تفکرات راوی باید در بافتی روی دهد که خودش روشنگر است. پس ناگزیر باید با انبوه خاطرات پراکندهای که یکپارچگیشان نیز حفظ شده، بافت را ترکیببندی کرد (ترکیببندی، نه ابداع). همینجاست که خاطرهنویسی شبیه نوعی قطعۀ ادبی میشود، و همینجاست که دچار تمام گرفتاریهایی میشویم که این نوع نوشتن برای خوانندههایی ایجاد میکند که الزامات ترکیببندی و تفاوتش با انتقال واقعیتها را بهدرستی درک نمیکنند.
آدری هپبورن، سقوط، صاعقه و چند اتفاق دیگر | روایتهایی از پل استر
پل استر چهاردهساله که برای تعطیلات تابستانی به اردوگاهی دانشآموزی رفته، دچار حادثهای تلخ میشود. در مقابل دیدگانش صاعقهای به یکی از دوستانش برخورد میکند و او را میکُشد. پل استر نوجوان یک ساعت کنارش مینشیند و سعی میکند کمکش کند، غافل از اینکه پسرک همان لحظۀ اول از دست رفته و قرار نیست هیچوقت بیدار شود. صورت کبود، چشمان نیمهباز، دهان کج و دندانهای پسر مرده تصاویری هستند که او هیچوقت فراموششان نمیکند و لحظهای از آنها خلاص نمیشود. پل استر در این جستار از قصهها و خاطرات تأثیرگذاری میگوید که همیشه در یادش ماندهاند. روایتهایی که علیرغم پراکندگی در یک چیز مشترکاند: او را به سمت نویسندگی سوق دادهاند و انگیزهای برای نوشتن شدهاند.
گسلهای خاطره | روی مرز داستان و ناداستان
خاطره همان تخیل است و تخیل همان خاطره. به گمانم ما گذشته را به یاد نمیآوریم بلکه تصورش میکنیم. ما فقط چندتایی از اجزای صحنه را با خود به آینده میآوریم و حول آنها نوعی مدل یا صحنه میسازیم که در واقع تصویر ما از گذشته است. البته مدلها کمکم مضمحل میشوند یا تغییر میکنند. و اینگونه است که ما مدام گذشتهمان را از نو شکل میدهیم.
زنگِ زیر دست | گزارشی از مطب یک آنکولوژیست
این روزها خیلیها دربارهٔ ضرورت روایت بیماری از زبان بیماران حرف میزنند اما روایت بیماری برای بیمار همیشه کار آسانی نیست. گذشته از دشواری توصیف دردِ جسمانی، صرف حرف زدن از تجربهٔ بیماری خیلی وقتها برای بیمار آزارنده است. کلیشههای رایج مربوط به بیماری هم کار را سختتر و حتی گاهی دردناکتر میکنند. با همهٔ اینها بسیاری از کسانی که بیماری، مخصوصاً بیماریهای سخت، را تجربه کردهاند، دوست دارند راهی برای روایت تجربهشان پیدا کنند. مثلاً گروهی از ترفندهای روایی ــ از جمله استفاده از راوی سومشخص برای روایت تجربهٔ خود ــ استفاده میکنند یا گروهی دیگر ترجیح میدهند با اسم مستعار بنویسند. این مطلب بیکاغذ اطراف نمونهای است از تلاش برای نوشتن از آنچه بیماران مبتلا به سرطان در یک روز معمولی حضور در مطب آنکولوژیستها تجربه میکنند.
موقعیتی به نام زندگی | هنر ظریف روایت شخصی
موضوع خودزندگینامهنویسی همیشه تعریفِ خود است، ولی نمیشود که تعریفِ خود در خلأ باشد. خاطرهپرداز هم مثل شاعر و رماننویس باید درگیر جهان باشد، چون درگیری تجربه میآورد، تجربه خِرد میآورد، و سرآخر، خرد، یا در واقع حرکت به سوی آن است که به حساب میآید. شاعر و رماننویس و خاطرهپرداز، هر سه، باید خواننده را متقاعد کنند که دانش و خِردی دارند و صادقانه مینویسند. نویسندهی روایت شخصی، علاوه بر اینها، باید خواننده را قانع کند که راوی موثقی هم هست.
من با او نویسنده شدم | جستاری از توماس هورلیمان
توماس هورلیمان سال ۱۹۵۰ در شهر تسوگ سوئیس متولد شد. او در مدرسهی رهبانی آینزیدِلن تحصیل کرد، سپس در زوریخ و در دانشگاه آزاد برلین فلسفه خواند و حالا در سوئیس زندگی میکند. او افزون بر چندین نمایشنامه ، رمانهای بازگشت به خانه، چهل گل رز و مجموعه داستان زن تسینی را تألیف کرده است. نمایشنامهها، آثار داستانی و جستارهای هورلیمان برندهی جایزههای بسیاری شدهاند، از جمله جایزههای توماس مان، یوزف برایتباخ و هوگو بال. هورلیمان، که در سال ۲۰۱۹ برندهی جایزهی گوتفرید کلر هم شده، عضو فرهنگستان هنرهای زیبای بایرن، فرهنگستان زبان و ادب آلمان و فرهنگستان هنر برلین است. آثار او به بیش از ۲۱ زبان ترجمه شدهاند و رمان الماس سرخ وی در سال ۲۰۲۲ نامزد دریافت جایزهی کتاب سال سوئیس شد. ستاره نوتاج جستار «نوشتن» را از آخرین مجموعه جستار هورلیمان با عنوان پیادهروی دمِ غروب با گربه (۲۰۲۰) انتخاب و ترجمه کرده است.
تقاطع وصال؛ جغرافیای جنگ
برای بیشتر آدمها جنگ از «جا»یی شروع میشود؛ برای مردم ژاپن از ویرانههای هیروشیما، برای مردم الجزایر از نخستین مناطقی که به اشغال فرانسویها درآمدند، برای حافظهی تن تاریخی ما احتمالاً از خوزستان و کردستان، و برای من از خیابان انقلاب، تقاطع وصال. ما همیشه جنگها را با جغرافیایی که در آن شکل گرفتهاند، روایت میکنیم. تمام جنگها را به پسوند مکان میشناسیم. بزرگترین جنگها را به مفهوم جهان متصل میکنیم تا عینیت بیابند و حقیقت خود را حفظ کنند. اینگونه جنگ به مکان وابسته میشود و معنا مییابد، حتی اگر جنگی که از آن حرف میزنیم، جدال بدنی رنجور باشد با بیماری.
بهش نمیآمد اسمش زورآباد باشد | روایتی از کتاب «رهیده»
اصلاً به خانههای بزرگ و حیاطهای سرسبز محله نمیآمد اسمش زورآباد باشد. من در زورآباد به دنیا آمده و قد کشیده بودم. زورآبادی بودن داغی بود روی پیشانیام که سخت میشد پنهانش کرد. تنها اعتراضم به زمانه و جبرش این بود که وقتی در مدرسه یا جایی میپرسیدند «بچهی کُجانی؟» نگویم زورآباد و بهجایش اسم خیابان عاشورا را بیاورم که البته دروغ نبود، چون همهی کوچهها و خیابانهای زورآباد از عاشورا منشعب میشدند.
مادر فرشتههای برفی | روایتِ ناباروری
برای خیلی از زوجها، بچهدار شدن اصلاً ماجرای پیچیدهای نیست. چیزی است که مثل همهی چیزهای عادی دیگرِ زندگی خودش اتفاق میافتد. اما زوجهایی هم هستند که برای مادر یا پدر شدن هفت خوانِ رستم را میگذرانند و لحظههایی را تجربه میکنند که در تصور آدمهای دیگر هم نمیگنجد. لحظههای نوسان میان امید و ناامیدی، انتظار کشیدن برای نتیجهی این آزمایش و آن روش درمانی، و البته حرفهای اطرافیانی که گاه ناخواسته زخم میزنند. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از زنی که برای چشیدن مزهی مادری، راه دشوار و درازی را طی کرده است.
عادلانهترین چیز دنیا | روایتی از تجربهی سوگ
سعی میکنم خودم را بههوش نگه دارم. مدتی است نه چیزی خوردهام و نه چیزی نوشیدهام. اما باید بجنگم. مثل همیشه. سعی میکنم خودم را بیدار نگه دارم و به خاطر بیاورم. ته ذهنم قراری برای همین روزها با خودم گذاشتهام. پنج جای خالی… پنج کلمه… پنج مرحلهی سوگ… تلاش میکنم به خاطر بیاورم اما کلمهها سر میخورند و فرار میکنند. چیزی نوک زبان مغزم است اما به خاطرش نمیآورد. مثل بیهوشی بعد از جراحی، مثل لحظههایی که همزمان چیزی را میدانیم و نمیدانیم.
به روایت یک کرم کتاب | مردن با کتابها
کتاب خواندن پای ثابت همهی مراحل زندگی آدمهای کرم کتاب است. فرقی نمیکند در گیرودار چه اتفاقیاند، هر جور شده وقتی برای کتاب خواندن پیدا میکنند. اما مگر مرگ هم مرحلهای از زندگی نیست؟ برای یک کرم کتاب، مرگ هم با کتاب خواندن تنیده میشود. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتیست از یک کرم کتاب.