مرگ ناگهانی همسر سر میز شام بعد از چهل زندگی مشترک، جون دیدیون را بر آن داشت تا تجربه‌ی سوگ را روی کاغذ بیاورد. روایت سوگ برای او شیوه‌ی مواجهه با فقدان و ماتم مرگ ناگهانی همسرش و گذر از این تجربه بود؛ روایتی که نمونه‌ی نابی از روایتگری زنانه بود، مخاطبان بسیاری یافت و حتی نمایشی اقتباس‌شده از آن در برادوی اجرا شد. همین مثال نشان می‌دهد که چگونه علاقه به روایت سوگ و اندوه روز‌به‌روز افزایش می‌یابد. روایت سوگ نوعی خودروایتگری است که در آن، سوژه با بازگشت به خاطراتِ فقدان و ماتم سعی می‌کند این تجربه‌ را ثبت و واکاوی کند. این مطلب بی‌کاغذ که با استفاده از کتاب ادبیات من تدوین شده، انواع روایت سوگ و تأثیر این ژانر بر خودنگاری‌های معاصر را بررسی می‌کند.


خودنگاری و خودروایتگری تنوع چشمگیری دارد و شامل فرم‌های گوناگونی می‌شود که سوبژکتیویته‌ی خودزندگی‌نامه‌ای را در جایگاه‌هایی متفاوت و ناهمخوان قرار می‌دهد. یکی از انواع خودروایتگری‌ْ روایت سوگ و اندوه است که در آن، سوژه با بازگشت به خاطره‌ی خود از فقدان و ماتم سعی می‌کند تجربه‌ی فقدان یا غم از دست دادن را ثبت و واکاوی کند. هدف روایت‌ سوگ ثبت وقایع و تأمل درباره‌ی از دست دادن عزیزی است که گاهی با روایت فقدانش می‌خواهیم به آرامش خاطر برسیم و گاهی می‌پذیریم که هرگز تسلایی در کار نخواهد بود. در بعضی از خاطره‌پردازی‌های متأخر، روایت به شکلی تناقض‌آمیز عمل می‌کند چون هم سوگواری را مهم می‌داند و هم به شکلی غمبار از سوگواری امتناع می‌کند.

نانسی کِی. میلر در تعبیری باریک‌بینانه می‌گوید «خودزندگی‌نامه‌نویسی ــ ‌هویت‌یابی از طریق دیگربود ــ نوشتنِ مضاعف علیه مرگ است: مرگ دیگری و مرگ خود.» به نظر میلر «می‌توان گفت هر خودزندگی‌نامه‌نویس، در واقع، خودمرگ‌نویس[1] هم هست» چون احتمالِ نیستی به شکلی گریزناپذیر در متن نمایان می‌شود و بر آن سایه می‌افکند. سوزانا ایگان می‌گوید در خودمرگ‌نویسی، هنگام ثبت زندگی در قالب متن، «بر اهمیت فراوان و حیاتیِ بیماری، درد و مرگِ قریب‌الوقوع در ماجراهای آن زندگی تأکید می‌شود.» وقتی والدینی به سوگ فرزند می‌نشینند، به کندوکاو اندوه می‌پردازند؛ اندوهِ برخورداری از عمری طولانی‌تر از زادورودشان، و اندوهِ از دست ‌دادن فرزندی جوان در جنگ یا تصادف یا بر اثر بیماری. در عزاداری‌ها والدین، خواهرها و برادرها، خویشاوندان دورتر، شریک‌‌های زندگی و دوستان بابت احتمال مرگ قریب‌الوقوع خودشان و تهدید بیماری‌های مرگ‌بار هم محزون و غصه‌دارند.

در زمانه‌ی ارتباطات فراگیر و گردش آنلاین احساسات شخصی، سبک‌‌‌های نو و معاصر به شکل‌هایی عمومی‌تر از آلبوم عکس خانوادگی سنتی به گرامی‌داشت درگذشتگان و ثبت فرم‌های جدیدِ ضعف و آسیب‌پذیری در برابر فقدان، اندوه و زودگذریِ عمر می‌پردازند. خاطره‌پردازی‌های اندوه هم شکل دیگری از روایت سوگ هستند که اغلب در نقش ‌راهنماهای «چگونه از رنج عبور کنیم» و کتاب‌های دلداری و تسلای معاصر دست‌به‌دست می‌شوند. شاید سوگواران، هنگامی که خاطره‌ی کسانی را که از دست داده‌اند به فرم اثری با مضمون ماتم در می‌آورند، به دنبال التیام یا جبران عاطفی رنج‌شان باشند. گاهی هم کسی که مرگش نزدیک است با جاودان کردن روایت سوگ خود در رسانه‌ا‌ی دیگر یا ثبت کوتاهیِ زندگی زودگذرش به دنبال تسلای خاطر است؛ مثل تام جاسلین که گزیده‌هایی از فیلم‌هایش را با بریده‌‌گزارش‌هایی از شرایط بیماری‌اش تلفیق کرد.

بعضی از جنبه‌های ماتم و سوگواری به مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کلان‌تری مربوط می‌شوند. از دهه‌ی 1980، آنچه تکنولوژیِ خودمرگ‌نویسی نامیده شده در خدمت بیان اندوه و خشم قربانیان اچ.آی.وی/ایدز قرار گرفته است. در خودزندگی‌نگاریِ پل مونِت، قصه‌ی آشکار کردن گرایش جنسیِ کسی که «همیشه و از گذشته» همجنس‌گرا بوده به برقراری رابطه‌ای عاشقانه، ماجرای مبارزه در برابر تبعیض اجتماعی و رکود اقتصادی، و وقایع‌نگاریِ روزانه‌‌ از وضعیت روبه‌افول دلداده‌اش پیوند خورده است. خاطره‌پردازی‌های مونِت مانند بسیاری از آثار دیگر درباره‌ی نارواداری جامعه در برابر همجنس‌گرایان و گره‌ زدن گرایش جنسی آن‌ها به فرهنگ اعتیاد، مواد مخدر و انحراف جنسی بحث می‌کند و این نگاه را به چالش می‌کشد. در این نمونه‌ها، خاطره‌پردازی و روایت سوگ نوعی سوگواری برای فقدان شخصی، آسیب‌پذیریِ جمعی و فقدان مشترک هم هست.

خاطره‌پردازی‌هایی که از خودمرگ‌نویسی به منزله‌ی یکی از فرم‌های عمومیِ سوگواری استفاده می‌کنند، در پی یافتن روش‌هایی جدید برای گفتن قصه‌ی فقدان‌اند. دیدیون کتابش[2] را با مرگ ناگهانی شوهرش سر میز شام شروع می‌کند؛ با مرگ مردی که تقریباً چهل‌ سال همسرش بود. راویْ واکنش‌های خود به این اتفاق در خلال ماه‌های بعد را از نظر می‌گذراند؛ واکنش‌هایی نامعقول مثل تلاش برای زنده کردن شوهرش یا انکار مرگ او. این جریان با بیماری مرگبار و نامنتظره‌ی کینتانا، ‌دختر سی‌و‌هشت‌ساله‌شان‌، که به درمان بلندمدت و بستری شدن در بیمارستان نیاز داشت، پیچیده‌تر هم می‌شود. دیدیون با خلق نثری صریح برای یادآوری احساسات درد و خشم خود، قاب‌های متعارف فهم این تجربه‌ی ناشناخته و تعریف جدیدشان از «همسر» و «مادرِ» عزادار را پس می‌زند. او در میان‌متن‌های[3] کتابش نقل‌قول‌هایی از شاعران، روان‌شناسان، پزشکان و متخصصان آداب معاشرت را به درک خودش از نوعی آشفتگی گره می‌زند و با این کار قادر به نوشتن درباره‌ی فقدان می‌شود. دیدیون با نپذیرفتن آرامشِ حاصل از نوشتن چنین قصه‌ای ــ ‌بهبودی از راه «نگارش‌درمانی»‌ ــ بر فرایند تکه‌تکه‌ی نوشتنِ اندوه تأکید می‌کند و درباره‌ی ناتوانیِ خاصی سخن می‌گوید که در خودزندگی‌نگاری بازتاب می‌یابد اما نه در متن جا می‌گیرد و نه با نوشتن برطرف می‌شود.

خاطره‌پردازی اِدویج دَنتیکَت، نویسنده‌ی آمریکایی هاییتی‌تبار، روایتی مربوط به یک نسل است و آشکارا قصه‌های سیاسی و شخصی را به هم گره می‌زند. دَنتیکَت در هاییتی به دنیا آمد اما پیش از آن‌که تانتون مَکوتز، سربازان وحشی رژیم دووالیه، کشور و خانه‌های خویشاوندانش را که آن‌جا مانده بودند غارت کنند، هاییتی را برای پیوستن به والدین مهاجرش در نیویورک ترک کرد. پدر راوی، میرا، که فروشنده‌ای محترم بود مجبور شد در آمریکا با رانندگی تاکسی امرار معاش کند و عمویش جوزف سلامتی، خانه و جایگاهش در هاییتی را از دست داد. در حالی که راوی به مرگِ نزدیکِ پدر و عمویش (به فاصله‌ی چند ماه از یکدیگر) می‌پردازد، قصه‌ی بزرگ‌تر او درباره‌ی خانواده‌ای است که در هر دو کشور با بی‌عدالتی از هم می‌پاشد. این قصه نمونه‌ای از قصه‌های دیاسپورایی است. دَنتیکَت بین خانواده‌ی گسترده‌ی خود و قرن‌ها تاریخ ملی پیوندهایی برقرار می‌کند و از این راه نقاط تلاقیِ گذشته‌های شخصی، جمعی، ملی و فراملیِ خشونت و جابه‌جایی استعماری را برجسته می‌کند.

«قدرت شفابخشیِ» این قصه‌ی خانوادگی ستایش منتقدان را برانگیخت اما دنتیکت هم، مثل دیدیون، به خشونت اتفاقی و غیرمنتظره‌ای که با روایت مرگ دو برادر افشا می‌شود اعتراض داشت. عموی راوی، که صدایش را پس از جراحی گسترده‌ای برای برداشتن بخشی از حنجره از دست داده بود، در هشتادویک‌سالگی هاییتی را ترک کرد اما مأموران آمریکایی به محض ورود او به ایالات متحده دستگیرش کردند و یک روز بعد هم مرد. پدرش هم با فیبروز ریوی از پا در آمد. هر دو در گورستانی دورافتاده در نیویورک و دور از خانه دفن شدند. دنتیکت در جمع‌بندی خاطره‌پردازی‌اش می‌گوید «کاش اطمینان داشتم آن‌ها آن‌قدر مایه‌ی آرامشِ هم می‌شوند که بتوانند ساعت‌ها و روزهای آخرِ رنج‌آور و حتی شکنجه‌بارشان را فراموش کنند.» او هم آرامشی را که قرار است حاصل نگارش اندوه و روایت سوگ باشد، پس می‌زند و آسیب‌پذیری پناهندگان در آمریکای شمالی و جنوبی را شالوده‌ی روایتش قرار می‌دهد.

سایت‌‌های اینترنتی سوگواری «جمعی» که در شبکه‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند گونه‌ای جدید از شهادت ‌دادن و سوگواری پدید آورده‌اند. این روزها گروه‌های آنلاین هم‌صدا می‌شوند و مرگ چهره‌های سرشناس یا قربانیان رخدادهایی را که توجه همگانی را به خود جلب کرده‌اند، گرامی می‌دارند. مثلاً وب‌سایتی به بیست ‌و سه زن جوان که سال 1989 در دانشگاه مونترال کشته شدند، اختصاص یافته است. وب‌سایتی هم برای سوگواری قربانیان حملات مرکز تجارت جهانی و امدادگران جان‌باخته در عملیات نجات ایجاد شده است. رخدادهای عمومی در ابعاد وسیع، مثل بمب‌گذاری قطار مادرید در سال 2003 و فاجعه‌ی غرق ‌شدن یا آوارگی قربانیان طوفان کاترینا در سال 2005، به مناسبت‌هایی برای شکل‌گیری گروه‌های آنلاینی ‌تبدیل شده‌اند که اندوه و فقدان‌ را با وبلاگ‌نویسی و انتشار عکس، شعر و یادبود‌ با دیگران شریک می‌شوند. این سایت‌ها قالب‌هایی جدید برای بیان و روایت سوگ و اندوه ایجاد می‌کنند و به دلیل تعاملی‌ بودن‌شان صرفاً در خدمت نزدیکان و عزیزان متوفیان نیستند بلکه در دسترس شبکه‌ای از غریبه‌ها قرار می‌گیرند که با پیوستن به جمع گسترده‌ی عزاداران می‌توانند ارتباط‌هایی عاطفی با دیگران برقرار ‌کنند. کاربردهای جدید سوگواری در خودزندگی‌نگاری، پژوهشگران را بر آن داشته که دوباره به تعریف مفاهیم تروما و روایت تروما بپردازند و در مفهوم‌پردازی‌های جدیدشان به تجربه‌های متنوع‌تر خشونت و رنج توجه کنند.


[1] . Autothanatography

[2]. ترجمه‌ی بخشی از روایت سوگ دیدیون را می‌توانید در کتاب لنگرگاهی در شن روان بخوانید.

[3] . Intertext


منبع: کتاب ادبیات من؛ راهی به فهم خودزندگی‌نگاری و روایت‌های شخصی