آرتور کریستال برای ادبیات‌دوست‌ها و جستارخوان‌ها نام آشنایی‌ است؛ آشوبگری دوست‌داشتنی که به نظر می‌رسد یک‌تنه ژانر «جستار روایی» را چند قدم جلوتر برده است. کریستال ذهنی زیرک، دقیق و عاری از پیش‌داوری دارد و این ویژگی‌ها از او جستار‌نویسی می‌سازند که چه با او موافق باشیم و چه نباشیم، نوشته‌هایش حال‌مان را خوب می‌کنند و تصویری تازه و متفاوت پیش چشم‌مان می‌گذارند. نشر اطراف پیش‌تر مجموعه‌جستار فقط روزهایی که می‌نویسم را از او منتشر کرده و این مطلب بی‌کاغذ اطراف هم جستاری است از کتاب دیگرش آنچه ادبیات می‌نامیم که نشر اطراف ترجمه و انتشارش را در دستور کار دارد.


چیزی درون‌مان عاشق فهرست‌برداری‌ است، عاشق تشریفاتی‌ بودنش، نظام‌مندی‌اش و اختصارش. شاید هم ناچاریم عاشقش باشیم، چون دنیا را برای زندگی جای مطلوب‌تری می‌کند. از زمان پیدایش جدی‌اش در سومر باستان، که دیوان‌داران سیاهه‌ی محصولات را روی لوح‌های سفالی فهرست می‌کردند، ما وابسته‌ی فهرست‌ بوده‌ایم، وابسته‌ی جنبه‌ی رمزآلودش، شفافیتش، روشنگری‌اش و همچنین جنبه‌ی سرگرم‌کننده‌اش؛ بماند که در فهرست‌هایی چون نظام‌نامه‌ی قوانین حمورابی یا ده فرمان سرگرمی چندانی هم وجود نداشته.

نویسنده‌ها هم، صد البته، همیشه گرایش به فهرست‌برداری داشته‌اند، اگرچه شاید صرفاً منظورشان به‌رخ‌کشیدن سوادشان بوده. خوش و خرم، شعر یا رمانی را می‌خوانید که ناغافل فهرستی، سیاهه‌ای یا شواهدی پشتِ هم روی صفحه پیدا می‌شود. آیا نویسندگان هیچ‌وقت این قدر ادراک دارند که شاید فهرستْ روند خواندن را متوقف کند و نگذارد داستان را خوب نفهمیم؟ البته که نه. نویسنده‌ها، هرگز راحتی ما اهمیتی برایشان نداشته، همیشه کار خودشان را کرده‌اند.

اگر می‌خواستم از تمام شاعران و رمان‌نویسانی که به فهرست‌ها متوسل شده‌اند، سیاهه‌ای تهیه کنم، یقین حیرت می‌کردید. خوشبختانه به جای من دیگران زحمتش را کشیده‌اند و اگر کاری به حرف من هم نداشته و خودتان برای مطالعه‌ی کتاب‌هایشان وقت بگذارید، خواهید دید اغلبِ قلم‌به‌دست‌ها می‌توانند فهرستی درست کنند که عملاً ماهیت صفحه را کن‌فیکون کند. کتاب‌هایی که در خاطرم مانده عبارت‌اند از کتاب  چاتوی کلم‌ها و پادشاهان: فهرست‌ها در ادبیات (1989) اثر فرانسیس اسپافورد، که مقدمه‌‌اش را باید در فهرست بهترین‌ نوشته‌هایی گذاشت که راجع به فهرست‌ها نوشته شده‌ و تحقیق درجه‌یک رابرت ای بلکنپ با عنوان فهرست: کاربردها و لذت‌های فهرست‌نویسی (2004) که اساساً تعمقی است در باب فهرست‌ها در ادبیات آمریکای قرن نوزدهم. ظاهراً این مجلدات برای ارضای اشتیاق عمومی به فهرستی بلندبالاتر از کتاب‌هایی درباره‌ی فهرست‌‌ها کافی نبوده‌اند و این‌گونه می‌شود که حالا تحقیق مصور و نفیس امبرتو اکو  را هم داریم: بی‌پایانی فهرست‌‌ها (2009) که به فهرست‌ها به مثابه‌ی مصنوعاتی بشری که بار فلسفی هم دارند، نگاه می‌کند؛ و همچنین کتاب لیزا کِروین، فهرست‌ها: فهرست کارهای روزانه، دفترهای مصور، یادداشت‌های پراکنده و دیگر سیاهه‌نویسی‌های هنرمندان (2010) که بخشی از روزمره‌نویسی‌های دنیای هنر را بازنشر می‌دهد.

فهرست‌سازان بزرگ (و من تنها به معدودی بسنده می‌کنم) عبارت‌اند از رابله، مونتنی، ملویل، سر توماس براون، کولریج، ویتمن، جویس، بکت، نابوکوف و بورخس. که همگی‌شان مفتخرند به حضور در فهرست نویسندگانی که تاریخ ادبیات را غنا بخشیده‌اند. من صد البته به مجموعه‌ی  کتاب‌های بزرگی هم ارجاع‌تان می‌دهم که گردآوری آن‌ها در قرن هجدهم آغاز و تقریباً اواسط قرن بیستم در دایرة‌المعارف‌ها و دانشگاه‌ها به طور رسمی ثبت شدند. هر فهرست، بنا به تعریف، نوعی خاصیت محدود‌کنندگی دارد:  موارد بی‌شماری که در هر فهرست از آن‌ها صرف نظر می‌شود بسیار بیش از مواردی‌ است که در فهرست می‌آیند. بهترین‌ها، بدترین‌ها، بالاترین‌ها، پایین‌ترین‌ها، دشوارترین‌ها، آسان‌ترین‌ها؛ همه‌ی این‌ها حذفِ بعضی موارد را ضروری می‌کنند. از این‌ها گذشته، کدام فهرست کامل (یا به عبارتی دیگر) کاملاً دقیق است؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید به ذهن خدا دسترسی داشته باشید و متأسفانه هیچ‌کدام از کسانی که فهرست کامل یا کاملاً دقیقی تهیه کرده‌اند، خدا نیستند.

فهرست می‌تواند آموزنده، سرگرم‌کننده و حتی رنگارنگ باشد اما معنی‌اش آن نیست که هر نویسنده‌ای، صرفاً به یُمن اعتماد‌به‌نفس، از پس فهرست‌نویسی بر‌می‌آید. در فهرست‌نویسیِ ادبی خطری هم وجود دارد که شاید در حد خطایی هنگام گرداندن شنل در میدان گاوبازی مرگبار نباشد اما می‌تواند صبر خواننده را لبریز کند. یکی از مشهورترین سیاهه‌های ادبیات را در نظر بگیرید: در ایلیاد که هومر، بعد از سرزنش خود به دلیل ناتوانی‌اش در نام بردنِ تمامیِ بزرگان یونان که به تروا سفر کرده بودند، (“نه حتی اگر ده زبان و ده دهان ‌داشتم”) همچنان موفق می‌شود، اگر درست شمرده باشم، دویست و شصت و پنج سطر ناقابل را به ذکر نام‌ها اختصاص دهد. و حالا که حرف هومر و قهرمانانش شد، هر کس که قبول زحمت کرده، «قهرمانان مرد و زن ایرلندی دوران باستان» را در فهرست پرمغز جویس در اولیس بشمارد، می‌بیند که علاوه بر کوخلین و جان ال. سالیوان، به این‌ها هم اشاره شده: کاپیتان نمو، تریستان و ایزولد، اولین شاهزاده‌ی ولز، لیدی گودیوا، لیلی کیلارنی، بالور با چشم شیطانی‌اش، و ملکه‌ی سبا. با این حال فهرست‌ها برای این‌که ما را سردرگم کنند، نیاز چندانی به روده‌درازی ندارند. شاید خوانندگانی که آن‌قدر به تمیز دادن جنگل از گونه‌های درختان تشکیل‌دهنده‌‌اش وقعی نمی‌نهند، در مواجهه با فهرست انبوه درختان ادموند اسپنسر در مجموعه‌شعر ملکهی پریان به زحمت بیفتند. و اگر صادق باشیم، چه اهمیتی دارد اگر چهار پنج اسم در فهرست مهمانانِ بزم مجلل گتسبی از قلم بیفتند؟

با همه‌ی این احوال از مطالعه‌ی فهرست‌ها، به خاطر دقت و رسمیت‌شان، قوت قلبی می‌یابیم، چون موجب می‌شود تصور کنیم که روی امور اشراف داریم. حقیقتاً غیر از این است که هر فهرست مناسکی آیینی است جهت مقابله با فنا و فراموشی؟ راستش، قبل این‌که کوپرنیک و کپلر بومِ آسمان پرستاره را سرپا کنند، فهرست‌ها ابزارهایی منطقی برای بازنمایی جهان قیاسی، دگرگون‌نشدنی و سلسله‌مراتبی بودند. به هر حال، طبیعت یک وقتی مجموعه‌ای بود از ماهیت‌های رتبه‌بندی‌شده؛ از پایین‌ترین‌شان (کرم حشره) گرفته تا بالاترین‌شان (خدا). و فهرست‌ها ــ ‌خواه فهرستی از موجودات زمینی و خواه فهرستی از فرشتگان ‌ــ به طور خودکار این فهم ارسطویی را منتقل می‌کردند که هر مکان مختص چیزی است و هر چیزی مکان خاص خود را دارد. حتی بعد این‌که ستاره‌شناس‌ها مفهوم جهان بسته‌ی بطلمیوسی را کنار نهادند، تفکر سلسله‌مراتبی کنار گذاشته نشد. نظم چیزی نبود که به خاطر چیز حقیری مثل بی‌کرانگی دور انداخته شود. فهرست‌ها از محتواهایی سخن می‌گویند که اعداد و ارقام فقط از جنبه‌ی نمادین قادر به تبیینش هستند.

اگر می‌خواستید به مردم بگویید، چه چیزهایی بلدید، در قالب فهرست قرارش می‌دادید. سر توماس الیوت در کتاب قلعهی هلث (1534) می‌دانست که مالیخولیایی‌ها باید از پنیرهای سفت، لوبیا، ملین‌ها، شراب قرمز، نان‌های زمخت، بادهای خشک و جمع‌های زنانه حذر کنند. ظاهراً زن‌ها همیشه الهام بخش مردان در جمع‌و‌جور کردن فهرست‌ها بوده‌اند. چاوسر در «داستان فرانکلین»‌ با مداقه‌ در احوالات زنانی که ترجیح داده‌اند خود را بکشند تا تسلیم فحشا شوند، به قدرت عشق استناد می‌کرد. و بنجامین فرانکلین در نامه‌ای در سال 1745، هشت دلیل برای سَر و سِر داشتن با زنان مسن‌تر ارزانی داشت؛ دلایلی از قبیل‌ «وقتی زنان خوشگلی‌شان را از دست می‌دهند، خوب بودن را می‌آموزند»، «گناهش کمتر است» و «آن‌ها خیلی حق‌شناس هستند!!» (ضمناً علامت‌تعجب‌ها کار خود فرانکلین است).

کلمه‌ی «فهرست» (list) که از واژه‌ی فرانسوی «liste» گرفته شده، اول بار در معنای امروزی‌اش در نمایشنامه‌ی هملت ظاهر شد؛ زمانی که هوراشیو گزارش می‌دهد که فورتینبراس «خودسرانه فهرستی از حرامیان بی‌باک گرد آورده»، یعنی خودسرانه سپاهی سردستی فراهم کرده. هرکس از قبل با این موضوع آشنا باشد، احتمالاً با فهرست غذاهای لذیذ کیتس در «شب اگنس قدیس» هم آشنا است؛ فهرست کتاب‌های ادگار آلن پو، تراوش‌یافته از ذهنی بیمار، در کتابخانه‌ی رودریک آشر؛ فهرست‌برداری روپرت بروک از چیزهایی که دوست‌شان دارد در شعر «عاشق‌پیشه‌ی بزرگ»؛ شرح نابوکوف از نقاط دیدنی‌ای که هامبرت هامبرت و همراه دلربایش طی گشت‌و‌گذار در ایالت‌های مختلف از آن‌ها بازدید کردند؛ ترانه‌ی کول پورتر درباره‌ی بالا و پایین زندگی در «تو برترینی» (مهاتما گاندی، ناپلئون براندی، نگارخانه‌ی ملی، دستمزد گاربو، شام بوقلمون، روزگار یک برنده‌ی مسابقات اسب‌دوانی)؛ و البته فهرست اعدامی‌های جلاد ارشد امپراتور، در  اپرای میکادوی گیلبرت و سالیوان، شامل افرادی که ممکن نیست هرگز از قلم بیفتند: «من فهرست کوتاهی دارم/ فهرست کوتاهی از آدم‌های خلافی که احتمالاً تو تشکیلاتی زیرزمینی‌ کار می‌کنند/ … آدم‌هایی با دست‌های بدقواره و خنده‌هایی وقیح … دولتمردانی موجه که اهل ساخت و پاختن.»  راستی ممکن است بانوان رمان‌نویس آرزو کنند بقیه‌ی ترانه‌ی جلاد را نشنوند.

برعکس اغلب گردآورندگان فهرست‌‌های ادبی، وقتی صحبت از تدوین فهرستی می‌شود، من یک‌جورهایی ملانقطی هستم. برخلاف اسپافورد، بلکنپ و اکو که از هر چه دم دستشان بیاید، فهرست برمی‌دارند، من معتقدم یک فهرست باید خودش، از ته دل، بخواهد که ساخته شود. برای من، در شعر «پیش‌درآمدِ» وردزورث هیچ‌ توصیفی‌ از سپر جنگاوری بزرگ توجیه ندارد یا «انواع مختلف ابدیت و نمادهایش». به جایشان فهرست‌هایی جنجالی و پرسروصدا این‌ها هستند: شرح احوال سویفت از «آدم‌نماهای وحشی سرزمین هویی‌هِنِم‌ها» یا شرح موجز هِنری رید از «باز و بست» اسلحه در شعر «نامگذاری قطعات». نمی‌گویم هر فهرست به منطقی درونی نیاز دارد (چسبی که به‌سادگی می‌تواند در ذهن نویسنده باشد)، ولی یک فهرست واقعی، خواه کاربردی باشد، خواه تزیینی یا کاملاً احمقانه، حداقلش باید شبیه فهرست که باشد. واقعیتش این است که اگر معنای یک کلمه را بسط دهید، بگویی‌نگویی از آن فهرستی درمی‌آید: اعداد دودویی‌ای که در برنامه‌نویسی کامپیوتری استفاده می‌شود، دی‌ان‌ای که خلق‌و‌خوی ما را برنامه‌ریزی می‌کند، حتی کلماتی که من این‌جا می‌نویسم. داستان کوه شیشه‌ایِ دونالد بارتلمی را ببینید که چطور همه‌ی جملاتش شماره‌گذاری شده‌ و عمودی روی هم چیده شده‌اند.

اولین فهرست واقعاً مدرن، احتمالاً می‌تواند از آرتور رمبو باشد که در مجموعه‌شعر فصلی در دوزخ (1873) علاقه‌مندی‌هایش را برمی‌شمارد: «نقاشی‌های ابزورد، چهارچوب در، صحنه‌ی نمایش، پرده‌های پس‌زمینه‌ی بندبازها، تابلوها،… ادبیات ازمدافتاده، لاتین کلیسایی، کتاب‌های اروتیک، رمان‌های مادربزرگ‌ها.» این‌جا هیچ نظام اساسی یا  سلسله‌مراتبی در کار نیست. در عوض، چیزی که عایدمان می‌شود ذهن سرشار رمبو است که در آن عناصر ناهمگون روی صفحه به شکلی کلاژ گونه پهلوی هم قرار می‌گیرند.

بی‌گمان بزرگ‌ترین فهرست‌ساز معاصر بورخس است که در داستان افسانه‌ایِ «الف» برای تهیه‌ی فهرست کامل و غایی تلاش کرد؛ جهانی که همزمان تمامیت آن دیده شود: «دریای آکنده از انسان‌ها… جمعیت کثیر آمریکا… لانه‌ی عنکبوتی نقره‌فام در مرکز هرمی سیاه… رونوشتی از اولین نسخه‌ی انگلیسی پلینی… ببرها، آمبولی، گاومیش، شور و غوغای جمعیت.. زمین در الف و باری دیگر الف در زمین و زمین در الف.» این فهرست خودِ بورخس است و نشان می‌دهد ــ‌ قبول ندارید؟ ــ که خود و جهان در بده‌بستانی بی‌حساب و مداوم با هم هستند. بنابراین، ما همان‌طور که پیش می‌رویم فهرست برمی‌داریم، دیده‌ها و نادیده‌ها را سیاهه می‌کنیم و همان‌طور که به شکل اجتناب‌ناپذیر پیش‌روی می‌رویم، تا پای جان به فهرست‌برداری ادامه می‌دهیم.

 


نویسنده: آرتور کریستال

مترجم: حمیدرضا کیانی