در فاصلۀ دو گلوله | روایتی از زندگی در همسایگی جنگ
جنگی که با هجوم سراسری عراق به مرزهای زمینی و هوایی کشورمان در پایان تابستان ۵۹ شروع شد و تا میانههای تابستان ۶۷ ادامه پیدا کرد، مجموعۀ عظیم و عجیبی است از روایتهای خرد و کلان پراکنده در وسعت یک سرزمین و در میان جمعیتی که هرکدام به نوعی از آن تاثیر پذیرفتند؛ از آنها که جبهه رفتند و تفنگ دست گرفتند تا آنها که در دفاع، نقش دیگری برای خودشان تعریف کردند. از آنها که تانکها و سربازان دشمن را به چشم دیدند تا آنها که جنگ را با صفیر آژیر و هواپیما شناختند. بعد از گذشت نزدیک به سیسال، خیلی از حماسهها و رشادتهای قهرمانان نامی و گمنامِ خط مقدم، هنوز بکر و دستنخورده، در انتظار روایتشدن باقی ماندهاند اما شاید بکرتر از آنها، روایت مردمی باشد که کمی اینطرفتر، در تیررس روزانۀ توپها و خمپارهها و گاهی در چند صدمتری نیروهای دشمن، در کنار رشادت قهرمانانی که مرزها را نگهمیداشتند زندگی را دوباره تعریف کردند و خانه و شهر و خاکشان را زنده نگهداشتند. این متن روایتی است از روزها و ماههای آغازین حملۀ عراق از زبان آدمهایی که جنگ برایشان چیزی بیشتر از اخبار تلویزیون یا صدای آژیر و ضدهوایی بود.
زنی که عاشقِ دیدن بود | نگاهی به سفرنگارههای الا مایار
الا مایار، سفرنگار و عکاس ماجراجوی سوئیس، زندگی پرقصهای داشت و نوشتهها، عکسها و فیلمهایی که از سفرهایش باقی ماندهاند مخزن اطلاعاتی غنی و ارزشمند دربارهی زندگی روزمرهی مردمان روزگار گذشتهاند. گذار مایار در جریان سفرهایش به ایران هم افتاد و، گرچه به خاطر شروع جنگ جهانی دوم مجبور شد سفرش را کوتاه کند، فیلمهایی در این سفر گرفت که حالا قدیمیترین فیلمهای رنگی باقیمانده از ایران آن روزگارند. این مطلب بیکاغذ اطراف مرور کوتاهی است بر زندگی مایار و سفرنگارههای نوشتاری و تصویریِ بینظیرش.