از بیشتر آدم‌بزرگ‌ها که درباره‌ی ویژگی‌های کتابِ «خوبِ» کودک بپرسی، صفتِ «آموزنده» را هم لابه‌لای حرف‌هاشان می‌شنوی. تقریباً همه متفق‌القول‌اند که کتاب کودک باید آموزنده باشد. آن هم آموزنده‌ی اتوکشیده. با این همه، بعضی از خواندنی‌ترین و ماندگارترین کتاب‌های کودک (مثلاً قصه‌های رولد دال یا شعرهای شل سیلورستاین) اصلاً چنین ویژگی‌ای ندارند و اتفاقاً پُرند از اتفاق‌های گوتیک و ترسناک و حرف‌های ظاهراً بی‌سروته. و از قضا، انگار درست همین ویژگی‌ها هستند که چنین کتاب‌هایی را گیرا و ماندگار می‌کنند؛ کتاب‌هایی که شاید در تعریف سفت‌وسختِ ما از کتاب‌های «آموزنده» نگنجند، اما درس‌های واقعاً ارزشمندی در خود دارند. درس‌هایی برای زیستن در جهانی گوتیک و پُر از یاوه. 


غم‌انگیز و حتی وحشتناک است. تبهکاری که بیرون مدرسه‌ای کمین گرفته، پسری جوان را در روز فارغ‌التحصیلی‌اش بی‌رحمانه خفه می‌کند. یا مادری به دخترِ سرکشش تذکر می‌دهد با کبریت بازی نکند ولی او گوش نمی‌دهد و اتفاقی خودش را به آتش می‌کشد. پسری دیگر در باغ‌وحش از دست پرستارش فرتر می‌کند ولی بعد شیری که از قفسش بیرون آمده، او را می‌بلعد.

این‌ها تکه‌هایی از خلاصه‌ی خبرها هستند، یا لینک‌هایی کلیک‌خور که پایین صفحه‌ای اینترنتی در کمین نشسته‌اند، یا صحنه‌هایی از فیلم‌های ژانر وحشت؟ نه. همه‌ی این‌ها سرنوشت دختران و پسرانِ کم‌سن‌وسالِ بعضی از محبوب‌ترین کتاب‌های کودک و نوجوانِ دو قرن اخیرند. می‌شود بهشان بگوییم «شعرهای پندآموز» یا «یاوه‌های گوتیک».

سه نمونه‌ی بالا را بهترین خالقانِ چرندهای وحشیانه نوشته‌اند: ادوارد گوری آمریکایی، دکتر هاینریش هافمن آلمانی، و ایلر بلوک فرانسوی.

بیایید از هافمن که احتمالاً پدر ادبی این ژانر ناجور است، شروع کنیم. در دهه‌ی ۱۸۴۰ دکتر هافمن که از کتاب‌های کسل‌کننده‌ی پسرش مأیوس شده بود، کتابی استثنایی به اسم پیترِ کله‌شلوغ نوشت که از محبوب‌ترین کتاب‌های قرن نوزدهم در اروپا و آمریکای شمالی شد. (تصادفی نیست که مارک تواین، بزرگ‌ترین طنزنویس آمریکایی، از طرفداران این ژانر است. او بود که کتاب هافمن را به انگلیسی ترجمه کرد، گرچه به دلیل موضوع کپی‌رایت ترجمه‌اش تا سال ۱۹۳۵ منتشر نشد.)

خوانندگان خیلی خوشحال می‌شدند وقتی می‌دیدند بچه‌های شیطانِ کتابِ دکتر هافمن چه سرنوشت‌های وحشتناکی داشتند، مثلاً سگ‌های وحشی آنها را گاز می‌گرفتند، در جوهردان‌های غول‌پیکر غوطه‌ور می‌شدند، سوزانده می‌شدند، از گرسنگی می‌مردند، و خیاطی لندهورْ انگشت شست‌شان را با قیچیِ خیلی تیزش قطع می‌کرد:

در باز شد و

مرد بلند و گنده‌ی پاقرمز دست‌قیچی دوید تو.

بچه‌ها! ببینین! خیاط اومده

و یه انگشت دیگه رو بیرون کشیده.

قیچ قیچ قیچ، قیچی می‌ره

کنراد فریاد می‌زنه آخ آخ آخ.

قیچ قیچ قیچ، خیلی تند می‌ره

آخرش هم هر دوتا شستش قطع می‌شن.

ممکن است خواننده‌ی تیزبین خیلی سریع متوجه شود که شعرهای پندآموز در واقع آمیزه‌ای از دو ژانر ادبی‌اند که بیشترین فاصله را از هم دارند. اول با یک داستان پند‌آموز کلاسیک ویکتوریایی روبه‌رو هستید که خیلی جدی جزئیات تنبیه وحشتناک یک بچه‌ی مسیحیِ قانون‌شکن را شرح می‌دهد. برای مثال، اشعارِ بدیع برای اذهانِ نوپا‌ی آن و جین تیلر را بخوانید. آن‌ها در کنار خیلی چیزهای دیگر، غولی «دوازده‌‌یاردی» را تصویر می‌کنند که پسر کوچکی را، که جرئت کرده و به لانه‌ی کبوتر دست زده، از توی تختش می‌قاپد. این‌ها شاید اولین داستان‌های «ارعاب صریح» باشند.

بعد سنت دیرینه‌ی شعر بندتنبانی و شعر طنز را داریم؛ شعرهایی که دهان به دهان نقل می‌شوند) و اغلب تقلید مضحکی هستند از فرم‌های جدی. این شعرها پُرند از بازی با کلمات، حرف‌های رکیک، و پیچ‌وتاب‌های داستانیِ مسخره. تاریخچه‌ی ادبی شعرهای بندتنبانی برمی‌گردد به جفری چاسر، که در حکایت‌های کنتربری «ماجرای سِر تاپس» را برایمان می‌گوید که تقلیدی خنده‌دار است از قصه‌های قهرمانانِ جست‌وجوگر. نویسندگانی چون هافمن، گوری و بلوک با ترکیب داستان‌های پندآموز کلاسیک و تقلیدهای هجوآمیز و مضحکِ‌ شعرهای بندتنبانی کاری کرده‌اند که یک پای فرهنگ در بهشت باشد و پای دیگرش در گل و لای.

(برای گشتی معرکه در تاریخ این ژانر، کتاب پسرهای وحشی و دخترهای وحشتناک را ببینید؛ مجموعه شعری که ویلیام کول در 1964 گردآوری کرده و نابغه‌ای به اسم تومی آنگرر تصویرگرش بوده.)

ایلر بلوک، بیش از شصت سال بعد از هافمن، با نوشتن اثر کلاسیکِ داستان‌های پندآموز برای بچه‌ها تقریباً کاری شبیه کار هافمن می‌کند. این سنت را نویسندگان بزرگی مثل گوری (با کتاب کوچولوهای گَشلی‌کرامباوگدن نش (با کتاب پسری که به پاپا نوئل خندید) و شل سیلورستاین (با شعر «سارا سینتیا سیلویا استاوت») ادامه داده‌اند.

حتی می‌توان رد این سنت ادبی را در ترانه‌ی شاد و در عین حال سادیستیِ «اومپا لومپا» در کتاب چارلی و کارخانه‌ی شکلات‌سازیِ رولد دال پیدا کرد:

وروکا نمکی، احمق کوچولو

افتاده تو سطل آشغال

(و چون ما فکر می‌کردیم و درست هم فکر می‌کردیم

که باید کار رو تموم کرد

دخل پدر و مادرش رو هم آوردیم)

یک بار کالوین تامپکینز در نیویورکر نوشت که کتاب‌های بلوک و چند نفر دیگر برای بچه‌ها مناسب نیستند و در واقع برای بزرگسالان نوشته شده‌اند. برای آزمایش فرضیه‌ی او پیشنهاد می‌کنم یکی از این داستان‌های کلاسیک را برای کودکی هفت‌ساله بخوانید. وقتی من این کار را کردم، بچه خیلی سریع متوجه شد که با لطیفه‌‌ای ناب و عالی سروکار دارد؛ لطیفه‌ای که پدر‌ها و مادرهایی را که یکریز بچه‌ها را به «رفتار درست» هُل می‌دهند، دست انداخته.

حرف من این است که چرندهای گوتیک باید بخشی از رشد هر کودکی باشد. توجه کنید که هافمن و بلوک اتفاقاً در همان محیط ادبی‌ای به اوج رسیدند که ادبیات کودکش جدی، سالم و آموزنده بود. کودکان امروزی هر لحظه در محاصره‌ی داستان‌های شاداب و مفیدی‌اند که خیلی جدی به آنها می‌گویند چطور باید رفتار و فکر کنند.

البته بگویم که من عاشق داستان‌های جدی و سالم هستم و تقریباً هر شب با بچه‌هایم از این داستان‌ها می‌خوانم. ولی خیلی خوش می‌گذرد که هر‌از‌گاهی آن‌ها را با داستان‌های ویرانگر و تعجب‌آور غافلگیر کنم. به هر حال، شعر پندآموز هم تأثیر خودش را می‌گذارد.

این ژانری که گفتم، در سال‌های اخیر از نظرها دور مانده اما در سایه مخفی شده و آماده است که بیرون  بزند و جماعت کسل را وحشت‌زده کند. احتمالاً هر کسی که باور دارد ادبیات کودک باید چیزی بیش از داستان‌های اخلاقیِ خوش‌آب‌ورنگ باشد از این موضوع خوشحال خواهد شد. شاید این شعرها به آدم‌های شوخ‌طبعِ آینده دل و جرئت بدهند. این‌طوری که دنیا دارد پیش می‌رود ما به چنین آدم‌هایی احتیاج داریم.

شعرهای پندآموز شاید از اولین نقاط مواجهه‌ی بچه‌ها با راوی‌ نامعتبر و ناموثق باشند. شاید بچه‌ها با خودشان بگویند «وای نه. دوباره شروع شد. دختره داره با کبریت بازی می‌کنه. می‌دونم آخرش چی می‌شه. صبر کن. چی؟ واقعاً دختره آتیش گرفت؟ اون گربه هم داره سر به سرش می‌ذاره؟ چه باحال!» قصه‌گو باید به جای سرزنشِ خواننده‌اش، قضیه را سرگرم‌کننده از آب در بیاورد.

این درسی است که ارزش یاد گرفتن دارد.


منبع: LitHub

نویسنده: تیم دروش

مترجم: راحله‌ پورآذر