معرفی 15 پادکست انگلیسی با موضوع کتاب، شعر و ادبیات
روزگاری خواندن مجلهها و ماهنامۀ مختلف یا حتی وبلاگهای متفاوت از علایق دوستداران ادبیات بود. خیلیهایمان هنوز دورانی را به یاد داریم که ساعتها مجلهها را ورق میزدیم یا به مانیتور کامپیوترهای خانگیمان زل میزدیم و نوشتههای افرادی را میخواندیم که جز کلماتشان، هیچ چیزی از خودشان نمیدانستیم. اما در دهۀ گذشته با همهگیری رسانههای اجتماعی و رواج محتوایی که بهسرعت تولید و مصرف میشود، انتشار مجلۀ کاغذی یا حتی وبلاگنویسی از رونق افتادند. این روزها که تب بلاگری خیلی از رسانههای اجتماعی را پر کرده، رسانۀ دیگری ظهور کرده که دورتر از اینستاگرام و تلگرام به حیات خود ادامه میدهد. رسانهای که نیاز نیست برای مدت طولانی به مانیتور زل بزنیم یا تمام حواسمان را به آن بدهیم. میتوانیم در حین رانندگی، آشپزی، نظافت خانه، پیادهروی و حتی حین کار کردن به آن گوش بدهیم. بله، دربارۀ پادکست صحبت میکنیم.
کتاب، قلبی در سینهی دیگری | سولنیت از خلوت خواندن و نوشتن میگوید
آن شیئی که کتاب مینامیم واقعاً کتاب نیست، بلکه ظرفیت بالقوهاش است، همانند صفحهی نت موسیقی یا دانهی گیاه. فقط حین خواندن است که کتاب به تمام و کمال هستی مییابد؛ و آشیانهی واقعیاش درون ذهن خواننده است، جایی که این سمفونی طنینانداز و آن دانه سبز میشود. کتاب قلبی است که تنها در سینهی دیگری میتپد. من در کودکی مدام میخواندم و بهندرت حرف میزدم، چون احساس دوگانهای به محاسنِ معاشرت، به خطرات مسخره شدن، تنبیه شدن یا رسوا شدن داشتم. تصور درک شدن و تشویق شدن، بازشناسیِ خودم در دیگری یا تصدیق شدن به ذهنم هم خطور نکرده بود و هیچ نمیدانستم که چیزی برای ارائه به دیگری نیز در خودم دارم. به همین خاطر کتاب میخواندم و کوهی از واژهها را فرومیبردم و تا سالها روزی یک رمان کودک و بعدها یک رمان بزرگسال، در هفته حدود هفت کتاب، را با ولع میبلعیدم؛ روزهی سکوت گرفته بودم و دستهدسته کتاب از کتابخانه به خانه میآوردم.
پادکتابخانه | تسکینی بر درد کتابهای ناخوانده
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که هی کتاب میخرند، روی هم تلنبار میکنند و نمیخوانند، شاید برایتان جالب باشد که ژاپنیها کلمهای مخصوص برایتان دارند: سوندوکو. شاید شما هم بارها با این سرزنش و سؤال روبهرو شده باشید که «یعنی تو همهی این کتابها را خواندهای؟» امیرمحمد شیرازیان در این مطلب بیکاغذ به گوشهوکنار جهان سرک کشیده تا ببیند جستوجو دربارهی این درد بیدرمان او را به کجا میرساند. آیا مبتلایان مشابهی را میتوان در اطراف و اکناف جهان پیدا کرد؟ ظاهراً که این دسته آدمها میان نویسندهها و متفکران هم پیدا میشوند، از بورخس و امبرتو اکو بگیر تا والتر بنیامین؛ و البته هرکدام هم دلیلی برای این دردشان دارند.
من دنبال مادر هاچ، زنبور عسل، میگردم | روایت یک غرفهدار از مردم در نمایشگاه کتاب تهران
در روزگاری که هنوز سروکلهی کرونا در دنیا پیدا نشده بود، نمایشگاههای واقعی رونق داشتند. اگر روزگاری میشنیدیم چند سال بعد همایشها و نمایشگاهها مجازی برگزار خواهند شد، روی سرمان شاخ قشنگی سبز میشد. اما تا همین دو سال پیش نمایشگاه کتاب تهران دلخوشیِ اردیبهشتی مردم بود. آدمهای فراوانی به نمایشگاه سر میزدند، از کتابخوانها تا بروشور جمعکنها. از دزدان کتاب تا مادربزرگی که میخواست کتابی را که برای نوهاش خریده بود، پس بدهد. از بازدیدهای پرسروصدای مدارس و پدران و مادران دغدغهمند و گاه بیتوجه تا دختر نوجوان گمشده. این مطلب بیکاغذ اطراف روایت یک غرفهدار است از مردمِ نمایشگاه کتاب.
جنازهی کتاب | روزنوشتهای یک معلم کتابدوست
«فرهاد سهسالونیمهمان، کارش با کتابش که تمام میشود، آن را قیچی میکند. البته هر کتاب، تا برسد به قیچی شدن، خیلی راه دارد. آنقدر برای فرهاد کتاب را میخوانیم که حفظش میشود. فرهاد آنقدر کتاب را ورق میزند که زهوارش درمیرود. آخر سر، وقتی کتاب رو به ویرانی مینهد، فرهاد با قیچی مینشیند بالای سرش. با دقت کتاب را ورق میزند و قیچی را میگذارد بیخ گلوی یک صفحهی کتاب.» این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از روزمرگیهای یک معلم کتابدوست.
کتابها و تأثیرشان – بخش اول | ردپای کتاب در زندگی مشاهیر ایران
کلمهها جادو میآفرینند. در سطر سطر کتاب تصاويری میسازند زنده و دریچهای میشوند به دنیاهایی متعدد و متنوع. و گاه این دریچههای نو خواننده را بر آن میدارد که سرنوشت و زندگی خود را تغییر دهد. گروه مطالعاتی منش زیر مجموعهی نشر اطراف است که نقاط عطف زندگی مشاهیر ایران را در قاب خودزندگینامههای ایرانی بررسی کرده است. این بار بیکاغذ اطراف به سراغ بخشی از این پروژه رفته که در آن مشاهیر از کتابهای تأثیرگذار در زندگیشان گفتهاند. در ادامه بخش اول این مطلب را میخوانید.
عطفِ کتابها | روایتی از عشق کتاب و مادرانگی
بعضی آدمها کتاب را که دستشان میگیرند، دیگر زمین نمیگذارند مگر اینکه آن کتاب را به دست فرد دیگری بدهند. این روایت را یکی از همین آدمهای خورهی کتاب نوشته که از نوجوانی و مدرسه تا بزرگسالی و مادر شدن، کتابها بخش جداییناپذیر زندگیاش بوده و در مراحل و شرایط مختلف او را همراهی کردهاند. همراهیای که البته مسری است و آدمهای اطراف را هم به خواندن کتاب علاقهمند میکند.
به روایت یک کرم کتاب | مردن با کتابها
کتاب خواندن پای ثابت همهی مراحل زندگی آدمهای کرم کتاب است. فرقی نمیکند در گیرودار چه اتفاقیاند، هر جور شده وقتی برای کتاب خواندن پیدا میکنند. اما مگر مرگ هم مرحلهای از زندگی نیست؟ برای یک کرم کتاب، مرگ هم با کتاب خواندن تنیده میشود. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتیست از یک کرم کتاب.
جادوی کتاب | نامههایی به خوانندهی جوان
نامههایی که اینجا میخوانید از میان نامههای منتشرشده در کتاب شتابِ بودن: نامههایی به خوانندهی جوان انتخاب شدهاند. این نامهها را بعضی از سرشناسترین شخصیتهای حوزهی علم و فرهنگ و اندیشه ــنویسندهها، هنرمندان، دانشمندان، کارآفرینان و فیلسوفانــ برای کودکان و نوجوانان کتابخوان نوشتهاند و ماریا پوپوا گردآوریشان کرده است. مضمونی که مثل نخ تسبیح همهی این نامهها را به هم وصل میکند عشق به کتاب و کتابخوانیست و خواندن این نامهها برای بزرگسالان عاشق کتاب هم خالی از لطف نیست.