نسیم برات زاده، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، شهرام مکری جنایت بی دقت، سینما رکس آبادان، لویی فردینان سلین سفر به انتهای شب، پلاسکو بیمارستان گاندی
بلاگ, روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

پچ‌پچ شعله‌ها | حواشی قد کشیدن یک ترس بر پردۀ سینما 

ترس‌ها حتی اگر سال‌های سال هم به خواب رفته باشند، جایی در زندگی یقه‌مان را می‌گیرند. گاهی یک فیلم یا یک حادثه می‌تواند خون تازه‌ای به رگ ترس‌هایمان جاری کند. این پدیدارشدن مکرر ترس‌ها، همچون اشباحی بر زندگی روزمره‌مان سایه می‌اندازند. موجوداتی موهوم که بی‌سروصدا از لایه‌های زیرین مغز به بالا می‌خزند و دستان قوی‌شان را دور سرمان زنجیر می‌کنند تا منطق و استدلال را فلج کنند. اگر آن تصویر اولیۀ ترس‌مان را بی‌توجه درگوشه‌ای رها کنیم، زمانی می‌رسد که قدش از خودمان هم بلندتر شود. آن‌قدر بلند که مرز واقعیت و توهم را از افق دیدمان ناپدید کند.

بلاگ, جستار ‌های زندگی روزمره, خودزندگی‌نامه, روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها

از خودت بگو! | دربارۀ رابطۀ خاطره و تخیل 

حافظه را انبانی از اطلاعات و خاطرات می‌دانند که به شکلی مکانیکی و خودکار آن‌ها را ذخیره و بازخوانی می‌کند. اما فرضیۀ دیگری هم مطرح است که اعتقاد دارد در ساختار حافظه عنصر تخیل هم دخالت دارد؛ عنصری که به خاطره عمق و جزئیات می‌بخشد، وضوحش را بالاتر می‌برد و  در یک‌کلام، آن را به امری خلاقانه تبدیل می‌کند. پل ریکور در کتاب حافظه، تاریخ، فراموشی می‌گوید در لحظۀ فراخوانی خاطره، این قوۀ تخیل است که فعال می‌شود و کمک‌مان می‌کند آن را مانند تصویر ببینیم. اگر این گفته درست باشد و ما گذشته را توأم با تخیل به یاد می‌آوریم، چطور می‌توانیم به خاطرات‌مان اعتماد کنیم؟ تکلیف روایت‌هایی که از خودمان ارائه می‌دهیم چه می‌شود؟ و مهم‌تر اینکه، آیا هویت‌مان -که متأثر از حافظۀ شخصی‌مان است- تا حد زیادی خیالی نیست؟

روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

از فرط گرسنگی | روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان ‏ 

روان‌شناس‌ها می‌گویند حدود یک‌سوم جمعیت جهان از مشکلات روانی رنج می‌برند که اغلب هم از تجربه‌های کودکی سرچشمه می‌گیرند. البته من از مشکل روانی‌ام رنج نمی‌برم، مگر این‌که هراس گاه‌به‌گاه از پدیده‌ای واحد را نوعی رنج مدرن بدانیم. هر بار فیلم یا عکسی می‌بینم از آواره‌هایی که جان خودشان و بچه‌هایشان را برداشته‌اند و در صحرایی خشک و غبارگرفته، ناامید و خسته و غمگین از سرزمین‌ آشوب‌زده‌شان دور می‌شوند، یا مهاجرانی سرگردان در اقیانوسی بی‌انتها که سوار قایقی بادی به امید یافتن خشکی به دوردست‌ها خیره مانده‌اند، فقط یک موضوع ذهنم را مشغول می‌کند: آخرین باری که غذا خورده‌اند کی بوده است؟ بزرگ‌ترین ترس من در زندگی به احتمال وقوع گرسنگی دسته‌جمعی مربوط می‌شود.

بلاگ, پربازدیدترین‌های بی‌کاغذ, روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, روایت آدم‌ها و کلمه‌هایشان

وطن آن چیزی‌ است که بر زبان می‌آید 

برای خوانندگان فارسی‌زبان، هرتا مولر نام آشنایی است: نویسنده‌ی رومانیایی‌تبار آلمانی که سال 2009 برنده‌ی نوبل ادبیات هم شد. مولر در سال 2021 به سبب بهره‌گیری استادانه از «فرصت‌های بی‌پایانی که زبان آلمانی در حکم منبع شعر ارائه می‌کند» و همچنین برای «جنگ با توتالیتاریسم به هر شکل و رنگی، از جمله در زبان» جایزه‌ی یاکوب گریم را هم دریافت کرد. آنچه در این مطلب می‌خوانید ترجمه‌ی سخنرانی او هنگام دریافت همین جایزه است؛ سخنرانی‌ای که مولر در آن از نسبتِ نویسنده با زبان، نوشتن، وطن و حکومتِ تمامیت‌خواه می‌گوید.

پربازدیدترین‌های بی‌کاغذ, جستار روایی, روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها

کاتاستروفا | جستاری از الکساندر همن 

اگر فاجعه، آن‌طور که نظریه‌ی تراژدی می‌گوید، رخداد دراماتیکی است که مسیر پی‌رنگ به ‌سوی تصویر و نتیجه‌ی نهایی را آغاز می‌کند، نبودِ فاجعه یعنی ممکن است که پی‌رنگ تراژیک هیچ‌گاه حل نشود و پایان نگیرد. به بیان دیگر، وقتی زندگی را روایت می‌کنیم، چیزی که از قصه‌مان روایتی جاندار و معنادار می‌سازد، فاجعه‌هایی است که بازگو می‌کنیم. اگر بخت آن‌قدر یارمان باشد که از پیچش فاجعه‌بار پی‌رنگ قصه‌مان جان سالم به در ببریم، می‌توانیم داستانش را تعریف کنیم؛ باید داستانش را تعریف کنیم. الکساندر همن در جستار کاتاستروفا درباره‌ی همین موضوع حرف می‌زند، درباره‌ی ضرورت روایت فاجعه برای فهم قصه‌ی خود و دیگران.

روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

چاه ویلِ ترایپوفوبیا | تجربه‌ی ترس از ترس‌های کشف‌نشده 

وقتی‌ آدم وسط همه‌ی ترس‌ها و دلهره‌های روزانه‌ای که با آن‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند یکهو متوجه انبانِ پُر از ترس‌ کشف‌نشده‌ی درونش می‌‌شود، بیشتر می‌ترسد و بیشتر هول می‌کند. علتش روشن است: چنین آدمی مختصاتش را نمی‌شناسد، نمی‌داند قرار است با دیدن چه‌چیزی و چه‌کسی و در چه موقعیتی دوباره آن ترس سراغش بیاید. این هولِ پیدا شدنِ ترسِ جدید احتمالاً باید بیشتر از ترس‌های کهنه‌ و معمول دیگر بیشتر بترساندش. این مطلب بی‌کاغذ اطراف روایت محبوبه عظیم‌زاده درباره‌ی کشف ناگهانی یکی از ترس‌هایش است؛ این‌که آن ترس شناخته‌نشده کجا، چطور و با دیدن چه چیزهایی سراغش می‌آید.