نویسندگان سرعت عمل ندارند. اکثر آن‌ها ساختارهای روایی و اشعاری طراحی می‌کنند که فکر و زمان زیادی می‌خواهد. ممکن است هفته‌ها طول بکشد تا به جمله‌ای از یک داستان یا یک خط شعر برسند، و همان‌قدر هم طول می‌کشد تا خوانده و کاملاً درک شود. کلمۀ مکتوب، مسافری بی‌نوا و تنبل در زمانه‌ای پرشتاب است، ابزار زمخت سرهم‌بندی‌شده‌ای که افرادی طراحی‌اش کرده‌اند که با گِل کار می‌کردند و با سرعت شتر حرکت می‌کردند. اطلاعات حالا می‌تواند با سرعت نور سرهم شود و در دسترس باشد، اما ادبیات اطلاعاتِ صرف نیست و سرعت هم هرگز فضیلت نبوده. نوشتن به ‌عنوان حرفه نیازمند صبر و تحمل است، از خواننده هم همین خواسته می‌شود: سخت‌ترین چیز برای کاربر امروزی؛ کاربری که زیر ضربات مبرم شبکه‌های اجتماعی قرار دارد و لحظه به لحظه جهان را زیرورو می‌کند. در عصر دیجیتال، ادبیات به‌ عنوان استفادۀ نابه‌جا از زمان تلقی می‌شود. و ادبیاتی که پتانسیلش تمام شده، چیزی جز تکرار نیست.


حتی اگر نوشتن به توییت‌کردن هجویه‌هایی برای ترغیب خوانندگان به خواندن تقلیل یابد، نویسندگان همچنان قصه نخواهند گفت؟

جریان اصلی ادبیات رودی نیست که میان کرانه‌هایی ثابت جریان داشته باشد، بلکه رودی است که باید قطع شود، و می‌توان نویسندۀ تجربی را در خط مقدم [این حرکت] یافت؛ نویسنده‌ای که از مرداب نوشته‌های سودآورتر و متعارف‌تری که شهرتی لحظه‌ای به ارمغان می‌آورند، پرهیز می‌کند. همۀ ما این را می‌دانیم. اما اگر خود ادبیات تتمه‌ای کهنه از قرن گذشته باشد که فناوری‌اش منسوخ شده و به‌سرعت به آرشیوی از علایق اولیۀ ادبا و تفنن‌دوستان تبدیل می‌شود، چه؟ اگر ازدیاد کنونیِ برنامه‌های آموزش نوشتن در جهان چیزی جز خس‌خس کنایه‌آمیز دم مرگش نباشد، چه؟ چه می‌شود اگر ادبیات مرده باشد و بی‌پرواترین و درخشان‌ترین آزمایش‌ها هم به زندگی برَش نگردانند؟

حدوداً همین 33 قرن پیش بود که نگارندۀ حماسۀ گیلگمش، قدیمی‌ترین روایت ادبی حفظ‌شدۀ ما که در قرن سیزدهم پیش از میلاد هم پانصدساله بود، این حماسه را در قاب داستانی دیگر گذاشت؛ داستانی دربارۀ متنی حک‌شده بر تکه‌ای لاجورد که درون جعبه‌ای مسی زیر برج‌و‌باروی افسانه‌ای شهر اوروک که خود در آن زمان خرابه‌ای بیش نبود، مدفون شده. داستان مدعی می‌شود این متن را خود گیلگمش پس از بازگشت از ماجراجویی‌هایش حک کرده؛ یک تمهید فراداستانی مدرنیستی – اگر نگوییم پست‌مدرنیستی – آن هم درست در بدو پیدایش چیزی که ادبیات می‌نامیمش. خود ادبیات هم آن زمان تجربه‌ای نو بود؛ آن‌قدر نو که مؤلف حماسۀ اصلی حتی الفبایی برای نوشتنش نداشت.

ادبیات (Literature) را – که از لحاظ ریشه‌شناسی به معنای «چیزهایی [است] که از حروف (letters) ساخته شده‌اند» – می‌توان فرایندی هنری دید؛ فرایندی که هم پتانسیل و هم محدودیت‌هایی دارد، فرایندی که در زمان مشخصی از تاریخ روشنفکری انسان آغاز شده – زمانی که باور بر این بود که خود کلمات نوشته‌شده مقدس و جادویی‌اند – و در طول قرن‌های متمادی تکامل یافته و از نسل‌های مختلف نویسندگان استفاده کرده تا خود را کامل کند. اما به دلایل بسیاری، مثل تغییر تمرکز افراطی، کنار گذاشتن ابزارهای ادبیات از جمله خود عمل نوشتن، دست دادن احساس پایان یا فرسودگی یا ناهمخوانی، ناشکیبایی در توجه لازم و رفتن به سمت رسانه‌های دیگری که کمتر «از واژه ساخته شده‌اند»، این فرایند می‌تواند به پایان برسد.

اختراع دوربین فیلمبرداری در اواخر قرن 19 و سینمای صنعتی بین‌المللی که به دنبال آن آمد از قبل سلطۀ روایت کاغذی را خدشه‌دار کرده بود – کتاب خواندن خیلی سخت بود و فیلم دیدن خیلی راحت – و همزمان با به سرآمدن قرن اخیر هم ماشین‌هایی قابل‌برنامه‌ریزی‌ به نام کامپیوترها آمدند. حال گفتار انسان شروع کرد به پاک شدن از صفحۀ [کاغذی] و به جهان بی‌نهایت بزرگ دیجیتال وارد شد؛ جهان کاملاً ناهمگنی که همه‌چیز را از فناوری قدیم گرفت و جایگزین آن شد. اسناد چاپی را می‌شد بر روی لپ‌تاپ و صفحۀ موبایل خواند (چیزی که حالا عادی است) اما صدا، متن و تصویر را نمی‌شد به چاپ منتقل کرد. تنها مذهبی‌های دیوانه و چند کتابدار متوهم به تکریم جهان چاپی ادامه دادند.

ابزاری که مهندسی شده تا نه تنها زبان، که تمام نشانه‌ها و ژست‌ها، تمثال‌ها، اشیا، صداها و تصاویر را ببلعد و هم‌نوا کند و دسترسی بلافصلی هم با شبکه‌های جهانی دارد، باید ابزاری قوی باشد. خودش به نوعی بلاغت بدل می‌شود که جهان را همیشه در حال تغییر نگه دارد، و به‌خوبی جایگذاری می‌شود تا نقش مهمی در این عصر نو سوفسطایی ایفا کند. در محیط روشنفکری حال حاضر ما، سلسله‌مراتب‌های افلاطونی‌ای که از قرون وسطا جا مانده بودند اکثراً ناپدید شده‌اند و مرزهای بین حوزه‌ها و طبقه‌بندی‌های سنتی ارسطویی که در دورۀ روشنگری تأسیس شده بودند به‌سرعت در حال کدر شدن‌اند و ما را در تارهای شبکه‌ای نشانه‌هایی به دام انداخته‌اند که مدام پیدا و نهان می‌شوند، همان‌طور که سوفسطایی‌ها همیشه جهان را دیده‌اند. و این نشانه‌ها تنها نشانه‌های ادب سنتی، حروف الفبا و متن نیستند بلکه حالا شامل صداهای جاری و تصاویر متحرک هم می‌شوند، همین‌طور شامل عناصر بلاغی جدیدی مثل چندخطی‌بودن، هایپرلینک، متون متحرک و تغییرشکل‌دهنده، لمسی‌ها، واقعیت گیرای مجازی همراه با انبوهی از ابزارها و برنامه‌های کمکی که ممکن است در نهایت همه با هم صفحۀ [الکترونیکی] را ترک کنند و ما را احاطه کنند.

سوفسطایی‌ها در جهانی از جریان بی‌پایانِ حرکت، یا همان‌طور که حالا نامیده می‌شود، در جریان اطلاعات زندگی می‌کنند؛ رودی که آدمی هیچ‌گاه دو بار ازش عبور نمی‌کند، انسان مرکزش نیست بلکه فقط درش هست اما به ‌عنوان سنگ محک و داور آن. این‌گونه است که انسان نام رود را بر آن می‌گذارد و آن رود می‌شود، می‌گوید رود جریان دارد و رود جاری می‌شود. برای سوفسطایی‌ها، دانش – که امری داده شده نیست، بلکه خلق‌شدنی است – قدرت است، و آن قدرت به‌ شکل سنتی از طریق بلاغت قابل دسترسی است. آن‌ها کلمات و مفاهیم جدیدی می‌آفرینند و اگر دیگران آن را به‌کار گیرند، قدرت آنان افزایش پیدا می‌کند. سوفسطایی‌ها هم مثل افلاطونی‌ها از نوعی دیالکتیک، هر چند دیالکتیکی شکاکانه، استفاده می‌کنند که در آن باوری به سنتز ندارند. آن‌ها تضادهایی دیالکتیکی وضع می‌کنند و به‌سادگی دست به انتخاب می‌زنند، بعد با استفاده از بلاغتی با هدف اقناع، دربارۀ انتخاب‌هایشان با هم بحث می‌کنند. تفاوت بین بودن و شدن برای آن‌ها تفاوتی کاذب است. بودن آن چیزی است که هست و دقیقاً مانند شدن است، و به هر ترتیب جایی است که ما در آن زندگی می‌کنیم و در این باره نمی‌توانیم کاری کنیم.

در این سازۀ سه‌بعدی‌ که آن را جهان مدرن می‌نامیم، کامپیوتر برترین ابزار بلاغت است. این دستگاه در عملیات ریشه‌‎ای «این ‌یا آن» درست مثل سوفسطایی‌ها می‌اندیشد. جریان بی‌وقفۀ کلمه‌ها و کنش‌ها را آشکار می‌کند و نقاطی ورودی به تمام کاربرانش پیشنهاد می‌دهد و مهارت‌های تعاملی آن‌ها را به کار می‌اندازد تا برتری‌شان را نشان دهند و طعم قدرت و لذت را بچشند. اولین و شاید اصلی‌ترین چالش پیش روی کامپیوتر در تمام آن تلاطم بیرونی این است که توجه افراد را به خود جلب کند و راهی بیابد که آدم‌ها به آن بچسبند، تا پیروانی پیدا کند و نگه‌شان دارد. همه‌چیز به اطلاعات ورودی و برنامه‌نویسی درست بستگی دارد، و پس از آن به پرسیدن سؤال درست؛ همه‌چیز از آنِ برنده می‌شود. بازیِ بازی‌ها که اگر در آن غایب باشی، می‌بازی. زمان‌بندی همه‌چیز است. گیتس و بزوس و زاکربرگ برنده می‌شوند و بقیه همه می‌بازند. دانش برای سوفسطایی‌ها قدرت است و دانستنْ انجام دادن. اما باید سریع عمل کنی، اولین نفر با چیز جدید باشی و رقابت را به فنا بدهی. اصلاً کل جهان را به فنا بدهی. این بازیْ بازیِ همه یا هیچ است.

نویسندگان البته، سریع عمل نمی‌کنند. اکثر آن‌ها ساختارهای روایی و اشعاری طراحی می‌کنند که فکر و زمان زیادی می‌خواهد. ممکن است هفته‌ها طول بکشد تا به جمله‌ای [از یک داستان] یا یک خط شعر برسند، و همان‌قدر هم طول می‌کشد تا خوانده و کاملاً درک شود. زمانی‌ که طول می‌کشد تا نویسنده در مورد یک جزء داستانی یک دقیقه‌ای تحقیق کند یا بهترین عروض را بیابد، یا تغییر دراماتیک عبارتی تئاتری را بنویسد، شانس‌ها می‌آیند و می‌روند، رژیم‌ها هم عوض می‌شوند. کلمۀ مکتوب، مسافری بی‌نوا و تنبل است در زمانه‌ای پرشتاب، ابزار زمخت سرهم‌بندی‌شده‌ای که افرادی طراحی‌اش کرده‌اند که با گِل کار می‌کردند و با سرعت شتر حرکت می‌کردند. اطلاعات حالا می‌تواند به ‌عنوان داده با سرعت نور سرهم شود و در دسترس باشد، اما ادبیات، همان‌طور که تمام مؤلفان تاکید کرده‌اند، اطلاعاتِ صرف نیست و سرعت چه در زمان تولید و چه در زمان هضمش هرگز فضیلت نبوده. نوشتن به ‌عنوان یک حرفه نیازمند صبر و تأدیب است، از خواننده هم همین خواسته می‌شود: آرام باش… گوش کن…؛ سخت‌ترین چیز برای کاربر امروزی. کاربر چندکارۀ بی‌وقفه‌ای که همزمان زیر ضربات شبکه‌های اجتماعی قرار می‌گیرد و دقیقه‌ به دقیقه جهان را زیرورو می‌کند. در عصر دیجیتال، ادبیات، چه نوشتنش چه خواندنش، به‌ عنوان استفادۀ نابه‌جا از زمان تلقی می‌شود (زمانی که هنوز طلاست، چیزی که تغییر نکرده و بعید است تغییر کند). ادبیاتی که پتانسیلش تمام شده چیزی جز تکرار و فحوا نیست، حتی اگر برخی بتوانند از صنعت چاپی برای لذت و سود خود استفاده کنند، همان‌طوری که مؤلف حماسۀ گیلگمش و دوستان تحریری و متصدیان کشیش‌مآبش از ساده‌لوحی بی‌سوادان برای سعادت خود بهره بردند.

در حالی‌ که مؤلفین گاهی تمام زندگی‌شان را فدای نوشتن خطی شعر یا داستان می‌کنند، ماشین‌های قابل‌برنامه‌ریزی می‌توانند آثار نامحدودی را کم‌وبیش در لحظه تولید کنند، و کسی چه می‌داند، شاید بعضی از آن‌ها «بی‌نقص» هم باشند. کالج دارتموث در اعلان امتحان‌های ادبی خلاقانۀ تورینگ 2018، برای برنامه‌های ماشینی‌ای که «توانایی تولید مؤثر نامحدودی» غزل، لیمریک، اشعار کوتاه اصیل، و داستان کودکان دارند جایزه‌های هزاردلاری تعیین کرد. داوران غزل و لیمریک تولیدشده را با غزل و لیمریک «انسانی» مقابله می‌کردند و هر شعری که از محصول انسانی غیرقابل‌تمیز بود می‌توانست امتحان تورینگ را قبول شود. اشعار کوتاه («فراآفرینش‌های ادبی») و داستان کودکان براساس «هنرنمایی»شان ارزیابی می‌شوند. چیزی که وجود ندارد برنامه‌ای است که تعداد نامحدودی خوانندۀ قدرشناس تولید کند، گرچه آنچه که «خوانده» می‌شود، تعداد نامحدودی شعر و داستان‌ مستقل نیست (یا به قول ساموئل بکت، ملالتِ کشنده)، بلکه تودۀ محدودی مواد اولیه است که به خورد تولیدکننده‌های هر برنامه داده می‌شود، همراه با الگوهای مرکبی که «فرا-مؤلف» آن را طراحی کرده که به خواننده اجازه می‌دهد کل را «ببیند»، بدون این‌که مجبور باشد عذاب تک‌تک محصولات را تحمل کند.

آیا چیزی از دست رفته است؟ حتماً که همین‌طور است. اول از همه، لذت چمباتمه زدن روبه‌روی آتش با کاغذهای صحافی‌شده از دست رفته؛ همان چیزی که یک دوست عاشق کتاب بهش «لمسی‌های دنیای چاپ» می‌گفت. دیگر این‌که لذت «مطالعۀ عمیق» بود که کتاب‌ها با مکانیسم ورق‌زدن‌شان شما را به آن دعوت می‌کنند؛ مکانیسمی که اجازه می‌دهد که به عقب برگردی و دوباره و بارها و بارها بخوانی. عده‌ای می‌گویند که آیرونی از دل همین خصوصیات عجیب و غریب کتاب‌ها به دنیا آمد. اما اگر امروزه آن توجه جدی خواندنی که ادبیات پیش از این خواستارش بود کم شده، می‌توان انتظار داشت که اشکال تجربی جدیدی برخواهند آمد تا به این نسل‌های ناآرام جدید برسد، و می‌توان انتظار داشت که نویسنده‌ها – اگر بشود در جهان پساادبیاتی آنان را هنوز نویسنده خواند – به نوشتن با هر وسیله و ابزاری ادامه خواهند داد تا باز داستان بگویند، در میان ضدونقیض‌ها بگردند، برای معنا و زیبایی (آن توهم‌های شیرین قدیمی) جدوجهد کنند، خودفهمیدن را تبلیغ کنند، معنای پنهان زندگی جمعی را جست‌وجو کنند، و غیره؛ در یک کلام تمام آن مجاهدت‌های بزرگی که ما به ادبیات ربط می‌دهیم، حتی اگر چیزی که آن‌ها می‌سازند ادبیات نباشد، همان‌طور که فیلم ادبیات نیست یا طبیعت یک شعر.

هر چند که ادبیات به ‌عنوان فرم هنری در حال ناپدید شدن است، اما به نظر می‌رسد که قصه‌گویی قسمتی از دی‌ان‌اِی آدم‌هاست، عمیق‌تر از صورت یا اسلوب توزیع، و همان‌طور که داستان‌های طاعون بوکاچو به ما یادآوری می‌کند، احتمالاً تا پایان هستی ادامه پیدا خواهد کرد. چون، مگر چیز دیگری داریم؟ و حتی اگر هنرمندان نظم و نثر، تجربی یا عرفی، به استندآپ کمدی، مداحی، اشعار رپ، هجویات توییتری نزول پیدا کنند، هنوز عهده‌دار مسئولیتی هستند که هزیود چند هزار سال قبل بر دوش موزها گذاشت: با رسومات و تعصبات ملی درگیر شوند، شاهدان زمان خودشان باشند و تَسلا و سرگرمی به ارمغان آورند، یا آن‌گونه که خودش می‌گوید، خدایان را بخندانند. با فرض این‌که بتوانید آن‌ها را متصل و غوطه‌ور در فضای‌ سایبری‌ای پیدا کنید که اکنون در آن‌اند.


نویسنده: رابرت کووِر

مترجم: مرصاد غلام‌ویسی

منبع