اصطلاح خوراکنگاری را برای اشاره به خودزندگینگاریهایی پیشنهاد دادهاند که در آنها قصهی «خود» ارتباطی تنگاتنگ با تهیه، آمادهسازی و/یا مصرف خوراکیها و غذاهای مختلف دارد و مسائل مربوط به غذا برای بازنمایی هویت و دغدغههای گوناگون راوی به کار میروند. در این مطلب بیکاغذ اطراف که از کتاب ادبیات من برگرفته شده است، با ژانر خوراکنگاری، کاربردهای آن و برخی از مهمترین آثار نوشتهشده در این ژانر آشنا میشویم.
در دو دههی گذشته خودزندگینگاری، چه به شکل چاپی و چه آنلاین، به کالایی قیمتی تبدیل شده است. ناشران مدام دنبال موضوع داغ بعدیاند و برای یافتن مخاطبان جدید، انواع خاصی از خاطرهپردازی را به بازار عرضه میکنند. و همین روند به شکلگیری قالبها و ژانرهای نوی روایت «خود» میانجامد. بعضی از این فرمهای نوظهورِ مهم عبارتاند از مدل جدیدِ روایتهای ملی، روایتهای حقوحقوق، شهادتنامهها، روایتهای آشتی، روایتهای حصر و حبس، قصههای بدنمندی دربارهی جنسیت و گرایش جنسی، خوراکنگاری (Gastrography)، سنآگاهی (Conscious Aging)، روایتهای رنج، سوگواری و التیام، روایتهای اختلال روانی و عبور از موانع، روایتهای بیماری، توانخواهی، ناتوانی و آسیبپذیری، روایتهای اعتیاد و بهبودی، خودقومنگاری، خودبومنگاری، و خودتبلیغیِ چهرههای معروف مثل ستارگان سینما، قهرمانان ورزشی و رهبران نظامی.
روسالیا بائینا اصطلاح خوراکنگاری را برای اشاره به خودزندگینگاریهایی پیشنهاد داد که در آنها قصهی «خود» ارتباطی تنگاتنگ با تهیه، آمادهسازی و/یا مصرف خوراکیها و غذاهای مختلف دارد. در این آثار، مسائل مربوط به غذا برای بازنمایی هویت و دغدغههای گوناگون راوی به کار میروند. مثلاً آستین کلارک در خودزندگینگارهاش با عنوان دم خوک و نانِ میوهای استعمار جاماییکا و روشهای مقاومت در برابر این استعمار با کمک غذا را بررسی میکند. او توصیف غذاهای قومی را با نقدی به فضای کودکی خودش در جاماییکا میآمیزد؛ جاماییکایی که به نظر کلارک آمیزهای از غنای فرهنگی و فقر اقتصادی است. روث رایشِل در سه کتابِ متوالی و خاطرهپردازانهی تا مغزِ استخوان، تُرد روایت سالخوردگیاش را به یادگیری پخت غذاهای خاص و نوشتن نقد دربارهی رستورانها گره میزند. او از تسکین آلام بزرگ شدن در خانهای نابسامان در دههی 1950 با کمک لذت پختوپز، غذا خوردن و مهارت یافتن در آشپزی میگوید. رایشِل برای بهبود رژیم غذایی مخاطبانش دستور پخت بعضی از غذاها را نیز به قصهاش اضافه میکند، مثل دستور پخت خوراک سبزیجات که یادگار دورهمیهایش با همسایهها در شهر بِرکلی است. دیانا ابوجابر نیز در کتاب زبان باقلوا با نوعی خوراکنگاری متفاوت، پیوندی میان مهاجرت خانوادهاش به لسآنجلس و حفظ سنتهای فرهنگی ایجاد میکند. او لابهلای توصیف تلاشهای خانوادهاش برای غلبه بر مشکلاتِ قومی در لسآنجلس، از لذتهای بوییدن و چشیدن چاشنیها و مزههای غذاهای سنتی اردن میگوید. بعضی خاطرهپردازیها هم قصهی پخت غذا و خوردنش را با کشف نوعی استعداد ترکیب میکنند. مثلاً جولیا چایلد در کتاب زندگی من در فرانسه خاطرات سفرش به فرانسه را با قصهی تألیف یک کتاب آشپزی آمیخته است.
علاقه به چگونگی تجسم مادیت در خودزندگینگاری، «خود»ها و خاطرهپردازیهایی جدید را پدید آورده و برجسته کرده که پیشتر به حاشیه رانده شده بودند. این روزها محبوبیت خاطرهپردازیِ غذامحور آن را به روشی برای گفتن قصههای خانواده و ملت، میراث قومی و آمیختن جوامع مهاجر با جوامع میزبان تبدیل کرده است. البته از زمانی که اولین کتابهای آشپزی و خاطرات روزنوشت دربارهی خوردوخوراک وجود داشتهاند، غذا موضوع روایت بوده اما در قرن بیستویکم خاطرهپردازیِ غذامحور در قالبهایی نو مخاطبان فراوانی پیدا کرده و امکان اندیشیدن به چرخهی تعاملی تولید و مصرف و نگاههای جدید به مسائل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مورد نظر راویان متفاوت را فراهم آورده است. به تعبیری، خوراکنگاری ژانری است که با تعارف لذتهای خوشمزه و «غذا» به خوانندگان، آنها را به بازنگری «خود» و زندگیشان تشویق میکند.
خاطرهپردازیِ غذامحور برای ارضای میل خوانندگان به تعریف مجدد خودشان، خاطرات مزین به غذاها را در متن خودزندگینگاری جا میدهد تا مخاطب علاوه بر تصور لذتهای مزبور و پختن آن خوردنیهای لذیذ، رخدادهای روایتشده در متن را نیز زندگی کند.
خاطرهپردازیهایی مثل خاطرهپردازیِ غذامحور سیاهپوستان که قومیت را به غذا ربط میدهند، تفاوتها و ویژگیهای هویت فرهنگی نویسنده را نیز ثبت میکنند. مثلاً نیکی جُوانی در کتاب دوختن لوبیای چشمبلبلی رولت گوشت مادربزرگش را توصیف میکند که استعارهای برای قصهی چند نسل از خانوادهاش محسوب میشود. وِرتامه اسمارت-گروونِر در خودزندگینامهاش آشپزی تردید، یادداشتهای سفر یک دختر جیچی دستور پخت غذاهای سیاهپوستی را از بستر اجتماعی خاصشان برمیگزیند و به قصههای آفریقایی-آمریکاییهایی که در مسیر زندگیاش قرار گرفتهاند، پیوند میزند. او دستورغذاهای خویشاوندان و دوستان آفریقایی-آمریکاییاش را در دل قصهی جمعیتهایی گنجانده که مفاهیم، مناسک و تردیدهایی که دربارهی خاطراتشان دارند، آنها را کنار هم نگه داشته است. به نظر خودروایتگرهایی مثل اسمارت-گروونِر، خاطرهی عمومیِ مشترک میتواند جمعیتهای ازهمگسسته را دوباره گرد هم آورند یا با یادآوریِ آنچه این جمعیتها از دست دادهاند، بستر سوگواری برای فقدانشان را فراهم کنند.
روایت اِزمرالدا سانتیاگو در کتاب وقتی پورتوریکویی بودم نیز فقط تجربهی بلوغ او در دههی 1950 شهر سانخوآن و حومهاش را در تقابل با سالهای نوجوانیاش که مهاجری از طبقهی کارگر در بروکلین بود قرار نمیدهد بلکه قصهی خانوادهی سانتیاگو را به نمادی از وضعیت مبهمِ پورتوریکوییها در ایالات متحده تبدیل میکند. پورتوریکوییها بر اساس قانون، شهروند آمریکا هستند و باید به خدمت سربازی بروند اما حق رأی ندارند. در روایت آمریکایی غالب، پورتوریکوییها اقلیت مستضعفِ اسپانیایی-انگلیسیزبان، کلیشهی آن دیگریِ قومی و قربانیان فرایند نژادیسازیاند. سانتیاگو با طرح پرسشها و تردیدهایی دربارهی فضای اطراف مرز آبیِ جزیرهی پورتوریکو و ایالات متحده و دربارهی مرزهای نامشخصترِ محلههای مختلف نیویورک با یکدیگر، بر قابلیتهای متغیرِ مکانهای خاص و تقلیلناپذیریِ این مکانهای ناهمگون به جایی یکپارچه به نام «ایالات متحده» تأکید میکند. او با استفادهی همزمان از ژانر خوراکنگاری، توصیفهای مبسوطی از غذاها، دستورغذاها و روشهای مختلف خوردن میوهی گواوا را در کتابش میگنجاند تا به لذتهای محسوس و ملموس کودکیاش اشاره کند که در دنیای نیویورکیِ ایالات متحده تصورشان هم دشوار است. در واقع، خودزندگینامههای مهاجرانی مثل اِزمِرالدا سانتیاگو را میتوان به شکلی ثمربخش بازخوانی کرد و آنها را به چشم متونی دربارهی درگیری راوی با نحوهی ابراز و «بیان خود» دید که فرمهای مختلفی مثل خودقومنگاری و خوراکنگاری را با هم میآمیزند.
با نگاهی جهانیتر، در زمانهی ما که رستورانها بینالمللی شدهاند، غذا میتواند یادآور ویژگیهای منحصربهفرد فرهنگها و مناطقی باشد که شاید خودزندگینگارههای قدیمیتر آنها را فقط در قالب کلیشههای منفی تصور میکردند. ژست رواییِ افزودن دستور غذا به خودزندگینامه نوعی هدیه به خوانندگان محسوب میشود. خوراکنگاری در آثار مهاجران بیشتر اوقات مردم را دعوت میکند به اصلونسب و ریشههایشان برگردند و جوامع میزبان را که معمولاً اکثریت جامعه را تشکیل میدهند با پیشینهها و فرهنگهای پنهان در زندگی شهری آشنا میکند. با این کار، غذاهای سنتی به بخشی از فرهنگ عامه تبدیل میشوند و خوراکنگاری حیاتی نو و ارزشی جدید به این غذاها میبخشد.
خودزندگینگاریهایی که از غذا به منزلهی خاطره و استعاره استفاده میکنند معمولاً نشاندهندهی تغییری در ذهنیت و سوبژکتیویتهی خودروایتگرند. راویِ زندگی با اهداف متعددی از خوراکیها و غذاها یاد میکند. شاید غذایی خاص به زندگی روزمرهی نویسنده اشاره کند و نشانِ هویت فرهنگیاش باشد، مثلاً ممکن است نویسنده خاطرهی لذت خوردن غذایی خاص را با توصیفها و توضیحهایی دربارهی سیاستهای گرسنگی و کمبودِ مواد غذایی که نشانی از طبقهی اجتماعی یا اقتصادیاند، بیامیزد تا منشأ نوعی دگرگونی شود. همچنین رژیمهای غذایی خاص میتوانند تداعیکنندهی نظامهای استعماری خاصی باشند که نویسنده در خودزندگینامهاش با رویکردی انتقادی به آنها مینگرد. بعضی از خوراکنگاریها نیز به کمک موضوع غذا سراغ مسئلهی خودکفایی میروند. مثلاً راوی کتاب خودزندگینامهای باربارا کینگسولوِر با عنوان حیوان، سبزیجات، معجزه: غذای یک سال زندگی یک سالِ تمام فقط از محصولات مزرعهی خودش و همسایهاش تغذیه میکند تا از این راه خود را با طبیعت همسو کند. روایت او از تلاش خانوادهاش برای تولید غذای خودشان به مدت یک سالْ نوعی وقایعنگاری دربارهی دوام و بقای روشهای کشاورزی محلی، قصهای ارتباطمحور دربارهی خانوادهی کینگسولور و اثری خودبومنگارانه محسوب میشود. وِندِل بِری هم که مزرعهی محصولات ارگانیک دارد، در کتاب هنر امور پیشپاافتاده: جستارهای کشاورزی وَندل بِری زندگی خودش را به چرخهی فصلی طبیعت ربط داده و از مواد غذایی به شکلی استعاری بهره برده است.
گاهی هم راویِ خوراکنگاری نوعی افسردگی و آشفتگی حاصل از یک اشتباه را کشف میکند و شرح مختصرِ این کشف را در اثرش ارائه میدهد. مثلاً مورگِن اِسپِرلاک که شش ماه فقط فستفود مکدونالد میخورده در مستندی خودزندگینامهای با عنوان منِ سوپرسایز از آسیبهایی میگوید که این رژیم غذایی به اندامهای داخلیاش وارد کرده است. این فیلم که در سال 2004 ساخته شده سی روز از زندگی اسپرلاک را دنبال میکند. او در این مدت، بهرغم مخالفت دوستِ گیاهخوارش و بیتوجه به مشکلاتی مثل بیش از یازده کیلوگرم اضافهوزن، افسردگی و اختلال کبدی، فقط غذاهای آمادهی رستوران مکدونالد را میخورد. در واقع، اسپرلاک آزمایشی اجتماعی روی خودش انجام میدهد و از بدنش یک نمونهی آزمایشگاهیِ تصویری میسازد تا آگاهی سیاسی و حساسیت تماشاگران را دربارهی پدیدهی آمریکایی پرخوری و مرزهای منعطف خودِ بدنمند افزایش دهد. مضمونهای کتاب مورگِن اسپرلاک گرسنگی، سیری و بیماریهاییاند که از خوردن غذاهای ناسالم ایجاد میشوند.
بعضی خودزندگینگاریها دربارهی بیماری جوع یا بیاشتهایی عصبی (مثل کتاب هدررفته اثر هورنباخِر) مسیر نوعی درگیری روانی را نشان میدهند که در آن فرد، با پُرخوری و سپس تخلیهی روده، تا سرحد مرگ به خودش گرسنگی میدهد و غذا برایش مقولهای استعاری میشود که معادل مادیتی تهوعآور و آلوده است. او به جای ضمیر اولشخص از «تو» استفاده میکند تا همذاتپنداری خواننده را با سقوط خودش به اعماق شب تاریک بیاشتهاییِ عصبی و نابودی حاصل از آن تشدید کند و الگوی کلی دست و پنجه نرم کردن بیمار مبتلا به بیاشتهایی عصبی با بدن تحلیلرفته و ولعهای وسوسهانگیزش را برای مخاطب شخصی کند.
در قصههایی که به اختلالِ خوردن میپردازند، احتمال بیراهه رفتن و اشتباه گرفتن مسائل گوناگون وجود دارد. در کتاب هورنباخر و در وبلاگهای بیاشتهایی عصبی، بحث دربارهی شناخت منشأ و دلیل بیماری به آسیبشناسی ذهنی و روانی میکشد و گاهی اختلال مزبور را نیازی وسواسگونه به تأدیب بدنِ معیوب از راه خوردن یا نخوردن معرفی میکنند. در روایتهای اختلال خوردن، گاهی وسواسها و ملاحظات ناگزیرِ شرایط راوی، در شیوهی روایتِ «منِ» روایتگر نیز چنان بازتاب پیدا میکند که موجب میشود خوانندگان نتوانند ادعای بهبودی نویسنده را بهآسانی بپذیرند.
پیدایش ژانر خوراکنگاری شاید نشانِ ظهور فرمی از خاطرهپردازی باشد که بیش از حد شخصی است و به مخاطب القا میکند «تو همان چیزی هستی که میخوری». این ایدهی بحثانگیز و جنجالی که میتوان سوبژکتیویتهی خود و دیگری را به معنایی استعاری «بار گذاشت»، بازتولید کرد و چشید، در پژوهشهای مطالعات فرهنگی، مباحث پسااستعماری، بررسیهای مرتبط با هویت، هژمونی، گفتمان قدرت، تبعیضهای جنسیتی، اجتماعی، قومی و بسیاری از حوزههای دیگر توجه منتقدان را به خود جلب کرده است.
مترجم: رویا پورآذر
منبع: این مطلب بیکاغذ اطراف از کتاب ادبیات من: راهی به فهم خودزندگینگاری و روایتهای زندگی برگرفته شده است که نشر اطراف بهزودی ترجمهی آن را منتشر خواهد کرد.