نسیم مرعشی، جنگ ایران و عراق، جنگ تحمیلی، خرمشهر، آبادان، اهواز، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، همشهری داستان
بلاگ, روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, روایت آدم‌ها و رنج‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند, مستندنگاری

در فاصلۀ دو گلوله | روایتی از زندگی در همسایگی جنگ 

جنگی که با هجوم سراسری عراق به مرزهای زمینی و هوایی کشورمان در پایان تابستان ۵۹ شروع شد و تا میانه‌های تابستان ۶۷ ادامه پیدا کرد، مجموعۀ عظیم و عجیبی است از روایت‌های خرد و کلان پراکنده در وسعت یک سرزمین و در میان جمعیتی که هرکدام به نوعی از آن تاثیر پذیرفتند؛ از آن‌ها که جبهه رفتند و تفنگ دست گرفتند تا آن‌ها که در دفاع، نقش دیگری برای خودشان تعریف کردند. از آن‌ها که تانک‌ها و سربازان دشمن را به چشم دیدند تا آن‌ها که جنگ را با صفیر آژیر و هواپیما ‌شناختند. بعد از گذشت نزدیک به سی‌سال، خیلی از حماسه‌ها و رشادت‌های قهرمانان نامی و گم‌نامِ خط مقدم، هنوز بکر و دست‌نخورده، در انتظار روایت‌شدن باقی مانده‌اند اما شاید بکرتر از آن‌ها، روایت مردمی باشد که کمی این‌طرف‌تر، در تیررس روزانۀ توپ‌ها و خمپاره‌ها و گاهی در چند صدمتری نیروهای دشمن، در کنار رشادت قهرمانانی که مرزها را نگه‌می‌داشتند زندگی را دوباره تعریف کردند و خانه و شهر و خاک‌شان را زنده نگه‌داشتند. این متن روایتی است از روزها و ماه‌های آغازین حملۀ عراق از زبان آدم‌هایی که جنگ برایشان چیزی بیشتر از اخبار تلویزیون یا صدای آژیر و ضدهوایی بود.

جنگ ایران و عراق، دفاع مقدس، نامه نگاری، اپیستولاری، مکرمه شوشتری، همشهری داستان، ناداستان، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، بی کاغذ اطراف
درباره‌ی روایت‌های غیرداستانی, روایت آدم‌ها و باورهایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند, نامه‌نگاری

وقتی جنگ خواب بود | نامه‌نگاری‌هایی از سال‌های جنگ ایران و عراق 

زندگی روزمره معمولاً تکراری و ازیادرفتنی به نظر می‌رسد. همۀ آدم‌ها سعی می‌کنند اتفاقات بزرگ و مهم را در خاطره‌ها ثبت کنند اما در شرایط خاصی مثل جنگ، که زندگی از محور حرکت تکراری خارج می‌شود، جزئیات ناگهان ارزش پیدا می‌کنند و می‌شوند نقطه‌های پررنگ اتصال به زندگی. داوودقزلباش و شیرین میرزاده در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردند. روز بعد از اعلام رسمی خبر جنگ در نماز جمعه، داوود خودش را از غرب تهران با دوچرخه به مسجد الهادی در تهرانپارس می‌رساند و برای اعزام داوطلبانه ثبت نام می‌کند. اولین اعزام او به مناطق جنگی در بیست‌وشش‌سالگی همراه شوهرخواهر و برادر بزرگش است. از سال ۶۰ تا ۶۷، داوود بین مناطق عملیاتی غرب، جنوب و تهران در رفت‌وآمد است. در طول سال‌های جنگ داوود و شیرین روزهای سخت و طولانی‌ای را پشت سر می‌گذارند و تنها راه ارتباطی‌شان نامه‌هایی است که برای هم می‌نویسند. نامه‌هایی که حال و هوای دلنشینی از بزرگ شدن بچه‌ها، اوضاع خانه و روزمره‌های زندگی را با خود به مناطق جنگی می‌برند و گزارشی از آب‌وهوا و دلخوشی‌های کوچک مردان جنگ را به تهران می‌آورند. انگار که زن و شوهر قرار گذاشته باشند وقت‌هایی که هیبت مهیب جنگ به خواب می‌رود، توی نامه‌هایشان، کنار هم زندگی کنند.