خداحافظ چارلی راویولی عزیز! | یادداشتی بر «دیدار اتفاقی با دوست خیالی»
فکر میکنم بتوان با کتاب «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» از دل هر ماجرایی، به نگاه جدیدی رسید. جستارهای گاپنیک، با همهی تنوع و وسعتِ موضوعیشان، عموماً در یک مضمون اشتراک دارند: دغدغهها، ترسها و اضطرابهای برآمده از زندگی شهری مدرن، و البته گیر نکردن در این ترسها و اضطرابها و بیواهمه دوباره نگاه کردن به آنها.
نقشهها را موشک کن | یادداشتی بر کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت»
در کتاب «قطاری که ایستگاه نداشت» میبینی که میشود همهچیز این جهان را جابهجا کرد، لااقل در محدودهی ذهن و زبان. میشود ابرها را روی سنگفرش کشید و باران را از زمین به آسمان باراند یا ستارهی قطبی را در جیب شلوار گذاشت و آن را به رفیقی قرض داد. همین میشود که روایت در جایی ما را میان شعر و داستان قرار میدهد. بهیچ آک به ما نشان میدهد که میشود مرزهای جهان را بر هم زد. چیزهای سخت و سفت میتوانند تغییر کنند و هر آنچه سخت و استوار به نظر میرسد، میتواند دود شود و به آسمان برود.
نقطههای نورانی زندگی | یادداشتی بر کتاب «خاک کارخانه»
«خاک کارخانه» همانطور که لابهلای حرفها، غبارِ تصاویر کارخانه را پاک میکند، یادمان میآورد که تعطیلی کارخانه، تعطیلی کارخانهها، فقط به اعداد و ارقام ختم نمیشود. ما با رویدادی انسانی طرفیم. لایههای پنهانتر و انسانیتری هم وجود دارند که باید واکاوی شوند، آسیبهایی وجود دارند که هیچوقت شنیده و دیده نمیشوند، و خوشیهایی که برای همیشه از دست میروند. خوشیهای جمعی، حلقهی مفقودهی این روزهای ما.
دههی شصت با حضور زیدی اسمیت | مروری بر ماجرا فقط این نبود
آیا خوشیها لذتبخشاند؟ اصلاً مگر میشود نباشند؟ ولی ما گاهی از چیزهایی که نشان دهند قبلاً خوشحالتر از الان بودیم بدمان میآید، مثلاً از دیدن فیلم عروسی نزدیکانمان. در این مطلب بیکاغذ، مرضیه رافع جستارهای زیدی اسمیت را با تجربههای خودش گره میزند و کتاب ماجرا فقط این نبود را از صافی تجربههای زیسته خودش مرور میکند؛ از جستار اسمیت دربارهی اسکار و گره زدنش به ضربالمثل قدیمی خودمان که «درونش خودمان را کشته و بیرونش شما را» تا جستار «حمام» زیدی اسمیت که روایت زندگی طبقهی متوسط روبهپایین انگلستان و سهم پدرها و مادرها از زندگی است و قیاس آن با دههی شصت خودمان و پدرها و مادرهایی که نفس گرمشان کودکی بچههای آن دهه را نجات داد.
انجمن جادوگران کروات | مروری بر کتاب «البته که عصبانی هستم»
تجربهی زیستهی یک نویسنده از تجزیهی وطن؛ این مختصر و مفید آن چیزی است که در کتاب البته که عصبانی هستم با آن مواجه خواهید شد. تجربهی آزارها و اذیتها: از ترک وطن گرفته تا فشارها، تهدیدها و مصاحبههای تحقیرآمیز استادان و همکاران سابق و انتشار عمومی آدرس و تلفن خانهی پدری و سیل تماسهای توهینآمیز پس از آن. فائزه خابوری در این مطلب بیکاغذ از کتاب البته که عصبانی هستم میگوید؛ از نوستالژی برای یوگسلاوی ازدسترفته تا بذلهگویی دوبراوکا اوگرشیچ دربارهی دگرگونی جامعهی پسایوگسلاوی و مسئلهی بیوطنی.
وقتی از یک کمتری | مروری بر کتاب «اگر حافظه یاری کند»
ما با ادبیات روسیه و نویسندگان نامدارش کمابیش آشناییم، اما همواره با برگزیدهها و بهترینهای این ادبیات سروکار داشتهایم و چون از چنین دریچهای به ادبیات این سرزمین نگریستهایم، شاید تصویر دقیقی از آن نداشته باشیم. برودسکی در «اگر حافظه یاری کند» روزنی پیش چشم ما باز میکند برای بهتر نگریستن به وضعیت ادبیات و فرهنگ روسیه. او با نگاه منتقدانهاش آن چیزهایی را پیشِ چشممان میگذارد که کمتر دربارهشان شنیدهایم. برودسکی عوامل مختلف زوال زبان و ادبیات و جامعه را بررسی میکند و به ما میآموزد تنها با داشتن نگاهی منتقدانه و بیپروا و همهجانبه میتوان کاستیها را کشف کرد.
از شنبهها متنفرم | یادداشت کارمندی دونپایه بر خاطرات کپیرایتری دونپایه
داستانهای کسبوکار معمولاً شیریناند و پایان خوشی دارند. همیشه این داستانها را با حسرتی امیدوارانه دنبال میکنیم که شاید روزی داستان زندگی و کار ما را هم در لینکدین و تدکسها غِرغِره کنند و عکسمان را، با لباسی ساده و تکراری، روی جلد مجلهها و کاور پستهای اینستاگرام بگذارند. اما کسی قصهی آدمهای شکستخورده را نمیگوید. این آدمها جوری در تاریخ حل میشوند که انگار هرگز روی زمین نبودهاند. هیچکس از ملال درازکشیده روی میز کارمندی که از ساعت ده صبح خمیازه میکشد و غُر میزند، چیزی نمیگوید. مصائب کارمندی مثل جزوهای پنهانی، از زیر صندلی گَردان کارمندی که اهرم بلندی/کوتاهیاش همیشه خراب است، به دست کارمندان تازهنفس میرسد و همانجا حبس میشود. چطور بشود تا کارمند شجاعی پیدا شود و جرأت بلند حرف زدن پیدا کند و شکوایههایش را جار بزند، بدون ترس از اینکه بیکلاس و ضعیف جلوه کند یا بالادستیها و افراد شیکپوش و موفق متهمش کنند که خودت عُرضه نداشتی.
به سفر باید رفت | یادداشتی بر کتاب بمبئی رقص الوان است
بمبئی رقص الوان است همچون دیداری زنده است با شهری شگفتانگیز. لحنی صمیمانه دارد و ما را به سفری میبرد در گذشتهای نهچندان دور که هرگز شانس بازگشت به آن را نخواهیم داشت مگر بر بال اوراق این کتاب بنشینم. چنین کتابهایی پیونددهنده و زندهکنندهی بخشی از گذشتهی تاریخی ما هستند که در این زمانهی فراموشی و بیهویتی غنیمت است.
نه هنوز | یادداشتی بر کتاب رهیده
انگار شهر را خاک مرده پاشیدهاند. آخر ده روز است که مردم این محله نخوابیدهاند. همه خستهاند. داد زدهاند، هروله کردهاند، ریزریز اشک ریختهاند و با صدای اذان ظهر گفتهاند «وای حسین کشته شد»، گویی واقعاً ظهر عاشورای سال 61 است و دیگر کاری از دستشان برنمیآید. همه سرافکنده و بیجان، تسلیم شدهاند و رفتهاند و کسی نیست که بخواند «کجایید ای ز جان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی».
جهان اینطور است | مروری بر کتاب «البته که عصبانی هستم!»
«البته که عصبانی هستم» داستانِ بلاهایی است که بر سر نویسندهاش آوردهاند؛ داستان تهمتها و اتهامها؛ داستان رفتارها و برخوردهای همسایگان، همکاران، همصنفیها و هموطنان نویسنده؛ داستان یک «ملت» و توهمها، ترسها، عقدههای حقارت، حقارتها، فرصتطلبیها، رنگ عوض کردنها، و وطنپرستیهای کاذب و دروغینِ مردمش با کندوکاوی عمیق در ریشههای همهی اینها در اساطیر قومی، در خرافهها، در تاریخ آن «ملت» به زبانی بسیار بسیار موجز.