درنگ تاریک | نامههایی از راینر ماریا ریلکه در باب سوگ و تسلا
راینر ماریا ریلکه، یکی از مهمترین شاعران آلمانیزبان قرن بیستم، در عمر پنجاهویکسالهاش نامههای شخصی زیادی نوشت؛ نامههایی برای دوستان و آشنایان، خوانندگانی که بعد از مطالعۀ آثارش با او مکاتبه میکردند یا هر کس دیگری که ریلکه حس میکرد پیوندی درونی میانشان وجود دارد. از ریلکه بیش از چهاردههزار نامه به یادگار مانده است که خودِ او آنها را به اندازۀ شعرها و آثار منثورش مهم میدانست. خواندن نامههای ریلکه، به اندازۀ خواندن شعرها و آثار منثورش، ما را با اندیشههای او دربارۀ نقش و معنای عشق، مرگ و هنر در زندگی آشنا میکند. میان این نامهها، نامههایی هم هستند که ریلکه آنها را برای تسلای دوستان و آشنایان داغدیدهاش نوشته یا به مضمون مرگ و سوگ پرداخته است. او در این نامهها از رنج فقدان و میراییِ گریزناپذیر انسان میگوید اما به درۀ حسرت و یأس سقوط نمیکند و مرگ را روی دیگر زندگی، با همۀ زیبایی و شکوهش، میبیند. در نگاه او، شناختِ مرگ راهی است به تحول و دگرگونی شخصی برای بهتر زیستن. گرچه این نامههای ریلکه، به اقتضای نامه بودنشان، برای شخص خاصی نوشته شدهاند اما در بسیاری از آنها تسلا و تسکینی برای دردهای مشترکمان مییابیم؛ دردهایی که همه تجربه میکنیم و گاهی به هر دری میزنیم تا آنها را بهتر بفهمیم.
کلمات نجاتدهندهاند | یادداشتی بر کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد
درونمایۀ اصلی کتاب و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد نه سفر است، نه ترس از آن، نه پا گذاشتن از منطقۀ امن، نه تجربه کردن هیجانات جدید. بلکه بازسازی ارتباط نویسنده با مرگ و ازدستدادن است. نویسنده سوگی را در کودکی تجربه کرده و سوگی را در بزرگسالی برای خود ترسیم میکند. سوگ ازدستدادن همه«چیز». ردپای خشم از این سوگ در تجربههایی که روایت میکند، پیداست. او پلهپله میخواهد این سوگ خودخواسته را در سفرهایش التیام دهد. با یک انکار شروع میکند، «همهچیز به شکلی باورنکردنی خوب پیش میرفت … همهمان به یک اندازه از جادوی سفر شگفتزده بودیم و درکنار هم احساس امنیت میکردیم. به نظر میرسید میتوانیم تا ابد از سفر جادهای پرماجرامان در شعف باشیم.» اما روایت اینجا تمام نمیشود، مثل همۀ روایتهایی که باید خواند تا آخر پاییز شود. «درست به همان اندازه که سفر را شعفناک شروع کرده بودم، موقع خداحافظی غمگین بودیم. بهایی بود که باید بابت لذت هیجان پرداخت میکردیم، درست مثل خود زندگی.»
عادلانهترین چیز دنیا | روایتی از تجربهی سوگ
سعی میکنم خودم را بههوش نگه دارم. مدتی است نه چیزی خوردهام و نه چیزی نوشیدهام. اما باید بجنگم. مثل همیشه. سعی میکنم خودم را بیدار نگه دارم و به خاطر بیاورم. ته ذهنم قراری برای همین روزها با خودم گذاشتهام. پنج جای خالی… پنج کلمه… پنج مرحلهی سوگ… تلاش میکنم به خاطر بیاورم اما کلمهها سر میخورند و فرار میکنند. چیزی نوک زبان مغزم است اما به خاطرش نمیآورد. مثل بیهوشی بعد از جراحی، مثل لحظههایی که همزمان چیزی را میدانیم و نمیدانیم.
یادداشتهای سوگ | برشی از کتاب لنگرگاهی در شن روان
همهگیری جهانی کرونا چیزهای زیادی را تغییر داد، از روال روزمرهی زندگی گرفته تا آداب و مناسکِ سوگ و شادی جمعی. آنهایی که در این دوره سوگوار شدهاند شکل جدیدی از سوگ را تجربه کردهاند و میکنند: سوگواری در خلوت و دور از جمعِ خانواده و دوستان. چیماماندا انگزی آدیچی هم در همین دوره پدرش را از دست داد و این مطلب بیکاغذ اطراف، که برشهایی از آن را در ادامه میخوانید، روایتیست از تجربهی سوگواری او در جهانِ کرونازده. نشر اطراف بهزودی ترجمهی کامل این جستار را در کنار جستارهایی دیگر در کتاب لنگرگاهی در شن روان: شش مواجهه با سوگ و مرگ منتشر خواهد کرد.