زندگی روزمره معمولاً تکراری و ازیادرفتنی به نظر می‌رسد. همۀ آدم‌ها سعی می‌کنند اتفاقات بزرگ و مهم را در خاطره‌ها ثبت کنند اما در شرایط خاصی مثل جنگ، که زندگی از محور حرکت تکراری خارج می‌شود، جزئیات ناگهان ارزش پیدا می‌کنند و می‌شوند نقطه‌های پررنگ اتصال به زندگی. داوودقزلباش و شیرین میرزاده در سال ۱۳۵۸ ازدواج کردند. روز بعد از اعلام رسمی خبر جنگ در نماز جمعه، داوود خودش را از غرب تهران با دوچرخه به مسجد الهادی در تهرانپارس می‌رساند و برای اعزام داوطلبانه ثبت نام می‌کند. اولین اعزام او به مناطق جنگی در بیست‌وشش‌سالگی همراه شوهرخواهر و برادر بزرگش است. از سال ۶۰ تا ۶۷، داوود بین مناطق عملیاتی غرب، جنوب و تهران در رفت‌وآمد است. در طول سال‌های جنگ داوود و شیرین روزهای سخت و طولانی‌ای را پشت سر می‌گذارند و تنها راه ارتباطی‌شان نامه‌هایی است که برای هم می‌نویسند. نامه‌هایی که حال و هوای دلنشینی از بزرگ شدن بچه‌ها، اوضاع خانه و روزمره‌های زندگی را با خود به مناطق جنگی می‌برند و گزارشی از آب‌وهوا و دلخوشی‌های کوچک مردان جنگ را به تهران می‌آورند. انگار که زن و شوهر قرار گذاشته باشند وقت‌هایی که هیبت مهیب جنگ به خواب می‌رود، توی نامه‌هایشان، کنار هم زندگی کنند.