کودکی، مورابیتو، الهام شوشتری زاده، به زبان مادری گریه می کنیم، نشر اطراف، بی کاغذ اطراف، ارسطو، جستار کوتاه، جستار برق آسا

در دفاع از بچۀ وسطی | پنج روایت از مورابیتو دربارۀ کودکی

شش‌ساله بودم که از هم‌کلاسی‌ام خوشم آمد. از ماسیمو، کودکی خجالتی و ریزه‌میزه‌ای که با هیچ‌کس حرف نمی‌زد. زنگ تفریح اولین روز مدرسه ماسیمو پیشم آمد و از من خواست بند کفشش را ببندم. میان آن همه بچه که فریاد می‌زدند و دور حیاط می‌دویدند، درمانده به نظر می‌رسید. زیبایی و شکنندگی‌اش به دلم نشست. سر کلاس موقع روخوانی هر کدام‌مان باید تکه‌ای از قصۀ کتاب را با صدای بلند می‌خواندیم. ماسیمو انگشتش را گذاشت سر خط و اولین کلمه را خواند. در واقع تته‌پته کرد. سراغ کلمۀ دوم که رفت، باز گیر کرد. و کلمۀ بعدی هم همین‌طور. بعد نوبت من شد. نمی‌دانم چه شد که تصمیم گرفتم بدتر از ماسیمو بخوانم. لابد فکر می‌کردم اگر چنین کاری کنم آدم بهتری می‌شوم. همان اولین تپق عمدی‌ام موقع خواندن جملۀ اول کافی بود تا بفهمم نمی‌توانم باقی کلمه‌ها را هم اشتباه بخوانم. بی‌خیال شدم و بقیۀ قصه را چنان روان خواندم که از قیافۀ معلم مشخص بود تحسینم می‌کند. به گمانم همان وقت فهمیدم سرنوشت حرفه‌ایِ من این است که کتاب بنویسم؛ تقریباً درست همان لحظه که طعم خیانت کردن را چشیدم. همیشه فکر کرده‌ام که این دو ـــ نوشتن و خیانت ـــ رابطه‌ای تنگاتنگ دارند.

گزارش ویدیویی نشست رونمایی «به زبان مادری گریه می‌کنیم» با حضور محمد چرمشیر

نشر اطراف روز پنج‌شنبه ۱۲ بهمن در نشستی تخصصی به مناسبت انتشار کتاب «به زبان مادری گریه می‌کنیم» میزبان جمعی از نویسندگان و مترجمان، فعالان حوزه‌ی ادب و فرهنگ، و دوستان و همراهان همیشگی نشر اطراف بود. در این نشست، نخست رویا پورآذر، دبیر ترجمه‌ی نشر اطراف، چند دقیقه‌ای درباره‌ی فرصت‌های برآمده از دلِ ابهام زبانی صحبت کرد؛ الهام شوشتری‌زاده، مترجم کتاب، از دشواری‌های ترجمه‌ی ژانر جستار و بازآفرینی صدای جستارنویسان در زبانی دیگر گفت؛ و محمد چرمشیر درباره‌ی لزوم یافتن کلمه‌ها و ساختارها و فرم‌های جدید برای سخن گفتن از تجربه‌های متفاوت زمانه‌ی آشفتگی و بی‌قراری و دگرگونی حرف زد. گزارش ویدیویی این نشست را می‌توانید در این مطلب بی‌کاغذ اطراف ببینید.

نویسنده و زبان مادری | جستاری از فابیو مورابیتو

نویسنده‌ای که از زبانی به زبان دیگر کوچ کرده در زبان میزبان دنبال زبانی از آنِ خود می‌گردد؛ زبانی که به شکلی نمادین او را به طبیعی بودن زبان مادری، زبان بی‌لهجه، بازگردانَد. بنابراین در نظر چنین نویسنده‌ای «سبک» همه‌چیز است. البته برای نویسنده‌ای که به زبان مادری‌اش می‌نویسد هم مسئله‌ی سبک به رگ و ریشه مربوط می‌شود. اگر این‌طور نباشد، اصلاً نویسنده نیست. چون نویسنده صرفاً کسی نیست که می‌نویسد؛ کسی است که نوشتن برایش تنها شکل هویت شده است. با این حساب نویسنده‌ای که به زبان مادری‌اش می‌نویسد، می‌تواند به نویسنده‌ای که از زبانی به زبان دیگر کوچ کرده چنین بگوید: چیزی که تو را متمایز می‌کند نوشتن به زبانی دیگر نیست،‌ بلکه نویسنده بودن است، و وجه تمایز همه‌ی ما نویسندگان همین است که خود را نه به زبان خود، که به زبان دیگران بیان می‌کنیم.