نیاصرم؛ جایی میان اردیبهشت و آذر
خاطرهاش از اولین باری که نیاصرم را پیدا کردم یادم مانده. همچنین از آن اولین بار، پلکانی را به خاطر دارم که تا پای مادی میرفت و قایقی که به اسکلهای کوچک بسته شده بود. چند مرغابی هم به خاطر میآورم و البته همان طاق هلالی آجرچینی که بیشتر از آنکه شبیه چشمههای دیگر مارنان باشد به طاقهای ضربی معماری دوران رمانسک اروپا شبیه بود. تا سالها بعد، هر چه گشتم آن چشمهی طاقهلالی را نیافتم. تا وقتی که آن را دوباره پیدا کنم، گمان میکردم خاطراتم با تصاویری که شاید از شهری با معماریِ قدیمی در اروپا دیده بودم، مخدوش شده. آیا چنین تصاویری را دیده بودم؟ بیشک دیده بودم. هم تصاویر ونیز و هم تصاویر شهرهای دیگر را. کجا دیده بودم؟
خیال و بهارخواب | جستاری از کتاب خانهخوانی
خیلی از ساکنان خانههای آجربهمنی و سیمانی ساختهشده در دهههای سی و چهل تهران میگویند زندگی در این خانهها تجربهی خوبی بوده است؛ خانههایی که حالا بیشترشان تخریب شدهاند اما خاطرهشان همچنان پررنگ است. علی طباطبایی در جستارهای کتاب خانهخوانی در پی پاسخ به این سؤال است که چنین خاطرهی پررنگی از کجا آمده است؟ آیا فقط نوستالژی حوض و گلدان شمعدانی است که این گذشتهی از دسترفته را زیبا میکند یا معماری خانه و ویژگیهای ساختمانی آن هم در این تجربه نقش داشته است؟ جستار «خیال و بهارخواب» سراغ سهم ساکنان این خانهها از آسمان شهر رفته است.
استانبول آرا گولر و استانبول من | به روایت اورهان پاموک
آرا گولر بزرگترین عکاس استانبول مدرن بود. عکسهای او زندگی ساکنان استانبول را هم در کنار معماری عثمانی شکوهمند شهر، مساجد شاهانه و آبنماهای عظیمش ثبت و روایت میکردند. اورهان پاموک، نویسندهی نامدار ترک و برندهی نوبل ادبیات سال 2006، از دوستان گولر بود و در همان محلهی او بزرگ شد. به تعبیر خود پاموک، «استانبولِ آرا گولر استانبولِ من است». پاموک در این مطلب که پس از مرگ گولر نوشته شده از استانبول میگوید و از اهمیت ثبت قصههای ساکنان شهر.
حکایت شهرها و کتابها | جستاری دربارهی شهرهای بناشده بر کتاب
قصهها در آغاز و انجام جوامع بودهاند و به محل سکونتمان و خودمان هویت میبخشند. مهاجرتهای مداممان هم تحت تأثیر کتابخوانیهایمان است. ما تبعیدیان، کاوشگران، پناهندگان و اقامتگزیدگان، کتاب در توبرهمان داریم. پیشینیانمان با خود احشام و چادر و غلات و سلاح و البته کتابخانه آوردند. ما با کتابهای کاغذی یا کتابخوانهای دیجیتال خود سفر میکنیم. این آیین قدمتی دیرینه دارد. آلبرتو مانگل در این جستار خواندنی به نقش کتابها در پیدایش شهرها میپردازد و از منظری نو به ارتباط قصهها و شهرها مینگرد. نشر اطراف نیز کتاب شنیدن شهر را دربارهی رابطهی روایت و شهرسازی با ترجمهی نوید پورمحمدرضا منتشر کرده است.
نامرئی، مثل اشباح | جستاری دربارهی زاهدان و زمان
وقتی یک خارجی در چهارراهِ کهنهی شهری مثل زاهدان میایستد، چیزهایی میبیند که از پیش میخواسته ببیند؛ مثل فقر و نجابت و چهرههای آفتابسوخته. کلیشهی منطقهي محروم و مردمان نجیب نمیگذارد شهر واقعاً دیده شود. کسی که از جای دیگری آمده، احتمالاً همانجا گوشیاش را درمیآورد تا آنچه را میخواسته ببیند برای همیشه ثبت کند. اما شهر، هیچکدام از آن تصاویرِ ثبتشده نیست. در این مطلب بیکاغذ اطراف، قاسم نجاری که خودش زاهدانی است شهر زاهدان را از دریچهی چشم خودش روایت کرده و از اشباح گذشته و آینده گفته است.
چرا معمار نشدم؟ | اورهان پاموک از استانبول و معماری میگوید
تقریباً همهی علاقهمندان به ادبیات، اورهان پاموک را به عنوان نویسندهای موفق و برندهی جایزهی نوبل ادبیات میشناسند. پاموک در جوانی دانشجوی معماری بوده و اگر روزگار طور دیگری رقم میخورد، ممکن بود به جای نویسندهای موفق، معماری معمولی در ترکیه باشد. در این مطلب بیکاغذ اطراف، پاموک دلایل نیمهکاره رها کردن معماری و دنبال نویسندگی رفتن را مرور میکند، رد تخیل و رؤیا و جایگاه آنها در معماری استانبول و در نوشتههای خودش را میگیرد و به مفهوم «خانه» میرسد.
آخرین روزهای خیابان قصهخوانی پیشاور
خیابان قصهخوانی و بازار قصهگوهای پیشاور روزگاری قلبِ تپندهی این شهر تاریخی بود؛ خیابانی که محلیها و مسافران در قهوهخانههایش جمع میشدند و قصههایشان را برای هم میگفتند. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتِ پرسهای است در این خیابان قدیمی که حالا انگار دیگر آخرین روزهای عمرش را میگذراند.
بچههای کوچهی پشتی | زاهدان به روایت یک زاهدانی
ماجراها و اتفاقهایی فراوان از دل شهرها سر بر میآورند و زندگی تکتک آدمهایشان را تحت تاثير قرار میدهند. اما روایت آدمها از شهرهایشان گاه دریچهای میشود به فهم تاريخ و فرهنگ و بافت و حوادث آن شهر. این مطلب بیکاغذ اطراف، روایتی از زاهدان است؛ شهری به حاشیه راندهشده که خیلیها چیز زیادی دربارهاش نمیدانند. یاسین کیانی که خودش زاهدانی است و در این شهر زندگی میکند، در این روایت از نقل حادثههای تروریستیای که گهگاه خبرشان را میشنویم فراتر رفته و به علل تاریخی و اجتماعی چنین حادثههایی میپردازد.
روایتِ شهر | خواب پیادهروها، خواب مادرم
حمید امجد نمایشنامهنویس، پژوهشگر و کارگردان تئاتر و سینما، در این مطلب بیکاغذ اطراف از گذرگاههای شهر نوشته است، از مسیری که میدانها و پیادهروها طی کردهاند، و از دورهای که شهر مثل یک مادرِ مهربان، همیشه حاضر بود و در دسترس.
روایت مرید برغوثی شاعر فلسطینی از کشوری که نیست
مُرید برغوثی شاعر و نویسندهی مطرح اهل فلسطین چهار سال از «کشور اسرائیل» بزرگتر بود اما بابت جایی که در آن به دنیا آمده بود، همچون دیگر هموطنانش، رنجهای ریزودرشتِ زیادی متحمل شد. او که اوایل سال 2021 درگذشت، در این روایت، از وضعی حرف میزند که ظاهراً فقط فلسطینیها با آن مواجه میشوند؛ اینکه هیچجا محل تولد آنها را بهرسمیت نمیشناسد و با اینکه همه میدانند فلسطین کجاست ولی این نام بهطور رسمی در هیچجا، حتی در شبکههای اجتماعی، بهخاطر مناسباتِ آلودهی سیاسی و زبانی به کار نمیرود.
دیدار اتفاقی با دوست خیالی | نظریهای در باب سرشلوغی
سرشلوغی و وقت نداشتن حالا یکی از شاخصههای زندگی شهری مدرن شده. اما این سرشلوغی همیشگی و تمامنشدنی از کِی و از کجا به زندگی ما آمده؟ آدام گاپنیک در جستار «دیدار اتفاقی با دوست خیالی» سراغ همین موضوع رفته و آنچه در ادامه میخوانید برشیست از همین جستار.