سال پیش کتابی را از آلمانی به فارسی ترجمه کرده بودم و کار به مرحلهی ویرایش رسیده بود. در آن داستان که مخاطبانش کودکان چهار سال به بالا بودند، فقط یک اسم خاص وجود داشت که برای خوانندهی فارسیزبان کاملاً ناآشنا و دشوار بود. به ناشر پیشنهاد دادم آن اسم را با واژهای که برای کودک فارسیزبان آشنا باشد و در عین حال با تصاویر و فضای داستان همخوان باشد، جایگزین کنیم. ویراستارِ کار که از قضا در حیطهی ادبیات کودک فعال است بهشدت مخالفت کرد و گفت ناآشنا بودن اسامی خاص در ترجمهی کتابهای خردسالان هیچ ایرادی ندارد و طبق اصل امانتداری ما هم «باید» در نسخهی فارسیِ داستان، آن اسم را دقیقاً به همان شکل و با همان تلفظی که نویسنده نوشته است، بنویسیم. چند سال پیشتر از این ماجرا روزی در بخش کودکانِ کتابخانهی مرکزی شهر گوتنبرگ اسم «آلفونس اوبری» را برای اولین بار روی جلد کتابی با عکس پسرکی دیدم که من به اسم «الفی اتکینز» میشناختمش. آن زمان تعجب کردم و با خودم گفتم چرا اسم این شخصیت عوض شده است؟ مگر این همان «الفی» نیست؟ کمی بعد هم در یک کتابفروشی در آلمان عکس همان پسر کوچولو را روی جلد کتابی دیدم به اسم «ماجراهای ویلی ویبرگ». این چنین شد که پیِ کار را گرفتم تا ببینم بالاخره ماجرا از چه قرار است و اسم این پسرک دوست داشتنی چیست. این دو قضیه جرقهای شد برای نوشتن این مطلب.
همهی ما کموبیش این پسر کوچولوی دوستداشتنی را میشناسیم. همان پسرک کمحرفی که با پدرش زندگی میکند و یک دوست خیالی دارد. یادتان میآید اسمش چیست؟ بله! اَلفی اَتکینز. شاید جالب باشد اگر بگویم گونیلا بریستروم، خالق این شخصیت که خود سوئدی است، داستان را به زبان سوئدی نوشته و اسم این پسر کوچولو را آلفونس اوبری (Alfons Åberg) گذاشته است. حتما برای شما هم جای سؤال است که «پس چرا ما این شخصیت دوستداشتنی را به نام الفی میشناسیم؟» جواب ساده است: چون داستان از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه شده است و در زبان انگلیسی اسم این شخصیت الفی اتکینز است. اما چطور ممکن است آلفونس اوبری شده باشد الفی اتکینز؟ قبل از اینکه به این سؤال جواب بدهم، اجازه بدهید توجه شما را به نکتهای جلب کنم: آلفونس اوبِری؛ ویلی ویبِرگ؛ آلبرت اُبَر؛ آلفونس اُبِر؛ اَلفی اَتکینز؛ آلبرچه آلبرتسُنیه؛ میککو ماللیکاس… اینها همگی نامهای این پسر کوچولو هستند. اینکه شما او را به چه نامی میشناسید قضیهای است که به «زبان» بستگی دارد: یعنی بسته به اینکه شما داستان این پسر کوچولو را به چه زبانی خوانده باشید یا کارتون آن را به چه زبانی تماشا کرده باشید، او را به یکی از این نامها میشناسید. مثلاً اگر به آلمانی داستان را خوانده باشید، این شخصیت برای شما ویلی ویبرگ است و اگر ماجراهای او را به زبان فنلاندی دنبال کرده باشید، آن وقت میدانید که اسم این پسر کوچولو میککو ماللیکاس است.
اما چرا این پسر کوچولو این همه اسم دارد؟ مگر همان اسمی که گونیلا بریستروم برایش انتخاب کرده بود، چه ایرادی داشت؟ راستش آن اسم هیچ ایرادی ندارد. اما مسئله این است که نویسنده آن داستان را برای کودکان خردسال سوئدیزبان نوشته است. آلفونس در زبان سوئدی یک اسم کاملاً معمولی و پُربسامد است و شاید هر کودک سوئدیزبان از زمانی که به مهدکودک میرود، حداقل یک پسربچه به نام آلفونس را بشناسد. پس وقتی خانم بریستروم مینویسد «آلفونس با پدرش زندگی میکرد و یک دوست خیالی داشت…»، واژهی آلفونس برای مخاطب سهسالهی سوئدی زبان واژهای کاملاً آشناست، کودک میتواند بهراحتی با آن ارتباط برقرار کند و پردازش آن در ذهنش نیازی به صرف زمان و انرژی اضافی ندارد.
اما وقتی که قرار شد داستان از مرزهای کشور سوئد فراتر برود، چه؟ آیا در زبانهای دیگر هم آلفونس اسمی آشنا و پُربسامد است؟ مثلاً برای کودکان خردسال فنلاندی و یا ترکزبان؟ جواب روشن است: نه! کودک فنلاندی و یا ترکزبان حتی شاید یک بار هم اسم آلفونس را نشنیده باشد. و اگر بگوییم آلفونس چنین کرد و چنان، بیگمان برای آنکه کودک بخواهد مفهوم جمله را درک کند، بخشی از ظرفیت ذهنیاش صرف پردازش کلمهی ناآشنای آلفونس میشود. از منظر زبانشناختی ظرفیت حافظهی کاریِ کوتاهمدتِ کودکان (و نیز بزرگسالان) برای پردازش هر جمله محدود و مشخص است. هر چه پیچیدگیِ[i] اجزای جمله کمتر باشد، سرعت پردازش جمله بیشتر میشود و درک آن سادهتر.
علاوه بر این لازم است عامل همخوانی این اسم خاص (آلفونس) با ساختار آوایی زبانِ[ii] مقصد را هم درنظر گرفت. آیا واژهی آلفونس با ساختار آوایی زبانهای دیگر(غیر از سوئدی) همخوانی دارد؟ یا کودک برای تلفظ این واژه هم باید تلاش مضاعف بکند؟ شاید تلفظ کلمهی آلفونس برای کودک آلمانیزبان مشکل نباشد، ولی برای کودک فنلاندیزبان چطور؟
حال با در نظر گرفتن این نکات و اینکه چشمانداز کتابهای خردسالان کمک به رشد مهارتهای شناختی، اجتماعی و هیجانی آنها در بستر داستان است، میبینیم که در ترجمهی کتاب کودک پدیدهی تغییر نامِ[iii] ناآشنا به نام آشنا، پُربسامد و منطبق با نظام آوایی زبان مقصدْ حرکتی هوشمندانه است که زیربنای زبانشناختی دارد و کمک میکند کودک بدون صرف زمان و انرژی ذهنیِ مضاعف مفهوم جمله را بفهمد، بهسادگی با شخصیت مورد نظر ارتباط برقرار کند و ماجرای داستان را دنبال کند.
ماجراهای آلفونس اوبری یا همان الفی اتکینز تنها یک نمونهی بسیار مشهور از ماجرای تغییر نام شخصیت در فرایند ترجمهی کتابهای خردسالان است.[iv] امروزه این پدیده در صنعت نشر کتاب کودک در دنیا امری است متداول و کاربردی. و از آنجایی که بر اساس قوانین حقوق معنوی پدیدآورندگان، ترجمه و انتشار یک اثر مستلزم خرید حق نشر کتاب از ناشر اصلی است، بیگمان تغییر اسم شخصیتهای داستان بدون اطلاع و رضایت ناشر اصلی پیش نمیرود.
حالا شاید این سؤال برای شما هم پیش بیاید که «پس چرا در نسخهی فارسیِ این داستان، اسم این پسر کوچولو الفی است؟ تلفظ این اسم در فارسی مشکل نیست، اما مسلم است که برای کودک فارسیزبان آشنا هم نیست. پس بهتر نبود مانند آنچه در زبان آلمانی و فنلاندی و… کردهاند، در زبان فارسی هم اسم این شخصیت را چیزی میگذاشتند که برای کودک فارسیزبان آشنا باشد و کودک بتواند بهراحتی با آن ارتباط برقرار کند؟ حالا که اسمی پُربسامد و آشنا انتخاب نکردهاند، چرا اسمی که خود نویسنده برای این شخصیت گذاشته یعنی «آلفونس» را در ترجمهی فارسی استفاده نکردهاند؟
راستش را بخواهید جواب این سؤال که «چرا اسم این پسر کوچولو در نسخهی فارسی داستان الفی است؟» پیش مترجم و ناشری است که کتاب را برای اولین بار به فارسی ترجمه و منتشر کردهاند. اما نباید از این نکته غافل شویم که عوامل زبانشناختی (فراوانی یک اسم خاص، همخوانی با نظام آوایی زبان مقصد و میزان به کار گرفتن ظرفیت ذهنی کودک هنگام پردازش یک اسم خاص) تنها نکات دخیل در پدیدهی تغییر نام نیستند. دستکم یک عامل دیگر هم میتواند در تصمیم برای تغییر اسم شخصیتهای کتاب اثر داشته باشد: عوامل فرهنگی (همخوانی فرهنگی و میزان باورپذیری). اگر شما تصویری ببینید که در آن پسر و دختر کوچکی با چشمهای سیاه و بادامیشکل، موهای صاف و مشکیرنگ با دو چوب مشغول خوردن برنج و ماهی هستند، کدام یک از گزینههای زیر بهعنوان نام شخصیتهای این تصویر در نظر شما باورپذیر خواهد بود: پویا و شبنم، پیتر و دانیلا، واسیلی و اولگا یا سو لی و هو شی مین؟
اگر از من بپرسید که در چنین مواردی چه میکنم، میگویم: هنگام ترجمهی کتابهای خردسالان اگر به اسمی برخورد کنم که در زبان فارسی ناآشنا و نیز دشوار باشد، ابتدا به این نکته توجه میکنم که شخصیت مورد نظر در داستان انسان است یا حیوان یا موجودی خیالی. سپس میروم سراغ مؤلفههای فرهنگی و نگاه میکنم بر اساس اطلاعاتی که تصاویر، متن و فضای داستان به ما میدهد و نیز آنچه در فرهنگ زبان مقصد پسندیده است[v] چقدر جای مانور دارم. در آخر براساس این نکات سعی میکنم اسمی پیشنهاد دهم که با مؤلفههای زبانشناختیای که پیشتر به آنها اشاره کردم همسو باشد. برای نمونه در داستان پپا پیگ، من رویکرد مترجم سوئدی و دانمارکی را به باقی رویکردها ترجیح میدهم (عنوان سوئدی: گرتا گریس، عنوان دانمارکی: گورلی گریس). واژهی گریس در این دو زبان به معنای خوک است و گرتا و گورلی هم هر دو از اسمهای خاص، آشنا و پُربسامدند. علاوه بر این در این ترجمه درست مانند عنوان انگلیسی داستان، مترجم «واجآرایی» یا «آلیتراسیون» را هم حفظ کرده است (هر دو کلمه با یک صدای یکسان (گ) شروع میشود). اینچنین کودک سوئدی و دانمارکیزبان در این داستان با خوکی روبهرو میشود به اسم گرتا/گورلی. در این رویکرد، مترجم هوشمندانه با یک تیر دو نشان را هدف گرفته است: هم عنوانی برای این داستان ساخته است معنادار و خوش آهنگ و هم مسیر درک جملات و برقراری ارتباط با شخصیت داستان را برای کودک هموار کرده است. حال بیایید این رویکرد را با راهکار مترجم عربی مقایسه کنیم. برای ساخت عنوان عربی این داستان (ببا بیج) مترجم فقط نام انگلیسی را از صافی نظام آوایی زبان عربی عبور داده است و حاصل کار را در جایگاه عنوان این داستان استفاده کرده است. اینجا هم ما شاهد واجآرایی هستیم. اما نه «بِبا» اسمی است که برای کودک عربزبان آشنا باشد و نه «بیج» در زبان مبدأ (انگلیسی) و در زبان مقصد (عربی) معنایی دارد. با این اوصاف در نسخهی عربی داستان، مترجم کودک را با یک اسم بیمعنای طولانی روبهرو کرده است. اسمی که نهتنها درک آن تلاش ذهنی مضاعف کودک را میطلبد، بلکه احتمالاً ارتباط برقرار کردن با آن هم برای کودک خردسال ساده نخواهد بود.
همانطور که میبینید تصمیمگیری و انتخاب نام شخصیتهای داستان هنگام ترجمهی کتابهای خردسالان گاهی چندان هم ساده نیست. بعضی وقتها نمیتوان بهراحتی همهی مؤلفههای زبانشناختی و فرهنگی را کنار هم جمع کرد. در چنین مواردی در جایگاه مترجمِ کتاب کودک شاید گاهی مجبور باشیم یک یا چند عامل را به نفع عامل دیگری نادیده بگیریم. شما در چنین مواردی چه میکنید؟
عوامل مؤثر بر تغییر نام شخصیتهای داستانی هنگام ترجمهی کتابهای خردسالان | |
زبانشناختی |
فراوانیِ نام |
انرژی و زمان لازم برای پردازش نام در ذهن مخاطب در زبان مقصد | |
سازگاری با ساختار آوایی زبان مقصد | |
فرهنگی |
همخوانی نام شخصیتها با فضای داستان و میزان باورپذیری آن |
قوانین نانوشته (آنچه میان افراد جامعه پسندیده یا ناپسند تلقی میشود) |
[i]. نامهای خاص ناآشنا یکی از این پیچیدگیها هستند.
[ii]. به زبان ساده، «ساختار آوایی زبان» یعنی مجموعهی قوانین همنشینی واجهای هر زبان.
[iii]. در نظر بگیریم که در داستانهای خردسالان، تعداد شخصیتها و به تبع آن اسامیِ خاص انگشتشمار است.
[iv]. مثالهای این قضیه کم نیستند. اما پیدا کردن داستانهایی از این دست که به زبان فارسی هم ترجمه شده باشند و شخصیت داستان برای خوانندهی فارسیزبان آشنا باشد، چندان ساده نبود. نمونهی دیگری که مخاطبانش کودکان خردسال هستند و برای فارسیزبانها هم آشناست، بچهخوک صورتیرنگی است به نام پپا پیگ. مجموعهی پپا پیگ ابتدا به زبان انگلیسی و در انگلستان تولید شده است و سپس به کشورهای دیگر رفته است. کودکان در آلمان این خوک کوچولو را به اسم پپا ووتز میشناسند. در سوئد اسمش گرتا گریس است، در دانمارک گورلی گریس، در ترکیه دوموز پپا، در کشورهای اسپانیاییزبان آمریکای لاتین پپا لاسردیتا، در یونان پپا توگوروناکی، در استونی بروساس پپّا، در لهستان شْوینکا پپا و در روسیه سْوینکا پپا. در کشورهای عربزبان اسم این خوک کوچولوی صورتیرنگ بِبا بیج، در فرانسه پپا و در ایران، ایتالیا، اسپانیا، پرتغال و هلند همان پپا پیگ است.
[v]. در فرهنگ ما چندان باب نیست که اسم افراد را روی حیوانات (حتی خانگی) بگذارند. گرچه حیوانات خانگی درست مثل عضوی از خانواده هستند، اما انتخاب اسامی فارسی انسانها برای حیوانات احتمالاً سبب رنجش عدهای خواهد شد.
نویسنده: نیلوفر کِشتیاری، دکتری تخصصی روانشناسیِ زبان، پژوهشگر و فعال حوزهی ادبیات کودک. نیلوفر کشتیاری در حوزهی ترجمهی کتابهای خردسالان هم فعال است.
منبع: این مطلب، که نخستین بار در شمارهی هشتاد و یکمِ فصلنامهی مترجم انتشار یافته، با اجازهی نویسنده در بیکاغذ اطراف بازنشر شده است.
چقدر موشکافانه و دقیق قضیه رو بررسی کرده اید. مثال پپا پیگ و اسم این خوک به زبانهای مختلف خیلی خوب ماجرا رو روشن کرد. کاش این مطلب رو اون مترجم هایی که کتاب کودک ترجمه میکنند هم بخونند.
من مترجم هستم و همیشه و همهجا اسم ها رو دقیقا مشابه اسمی که در کتاب زبان اصلی اومده مینویسم. البته من از ماجرای پردازش ذهنی و این چیزها هیچ اطلاعی نداشتم. اما گاهی با خودم فکر میکردم کودک فارسی زبان این اسمهای سخت و نا آشنا رو چطور میخونه؟ البته گاهی این اسم ها سخت نیستند ولی باز هم ممکنه کودک اون رو اشتباه بخونه. مثلا اسم: “سلی”.
این راهکاری که نشرهای بزرگ در پیش گرفتهاند و اسم رو از صافیهای مختلف رد میکنند، حقیقتا بسیار خلاقانه و مفیده. فکر میکنم در ایران کمتر مترجم یا ویراستاری باشه که از این ماجرا و علتش باخبر باشه. ممنونیم که این اطلاعات رو در اختیار ما قرار دادید. من به نوبه خودم این مقاله رو برای همکارانم میفرستم.
قلمتون مستدام!
من مترجم هستم و بیشاز بیست عنوان کتاب کودک ترجمه کردهام. دوستی دارم که ویراستار داستانهای خردسالان هست. این دوست ویراستارم پیشنهاد داد این مقاله رو بخونم. راستش رو بگم افق جدید جلوی روی من باز شد. چقدر منطقی و منسجم مساله رو بررسی کردهاید. اون جدول آخر کار که عوامل فرهنگی و زبانشناختی رو معرفی کردهاید هم خیلی توجه من رو جلب کرد. مطمئن باشید بعدازاین هرجا در ترجمهی کتاب کودک به اسمی ناآشنا و عجیب بربخورم حتما به این جدول مراجعه میکنم و براساس این نکات تصمیم میگیرم که با اسم ناآشنا و سختخوان چه کنم و در ترجمه چه بنویسم.
دست نشر اطراف و خانم نویسنده درد نکنه!
جالب و مفید بود.
استفاده از همون اسم اصلی در ترجمه هرچقدر هم که ناآشنا باشه «بهترین گزینه» است. شما در این مقاله فقط آسمون ریسمون بافتهاید و هیچ منطقی پشت استدلالهای به اصطلاح زبانشناختی تون نیست.
سرکار خانم کشتیاری
از مقالهی شما بهرهی بسیار بردم.
قلمتان مستدام