فرهنگ طنز مردمی در رنسانس و قرون وسطا گستره‌ای وسیع و اهمیتی فراوان داشت. جهان بی‌حدومرزی از فرم‌ها و نمودهای طنزآمیز در مقابل لحن رسمی و جدی فرهنگ کلیسایی و ارباب‌رعیتی قرون وسطا قد علم کرده بود. با وجود تنوع جشن‌های مردمی از جنس کارناوال‌ها، مراسم و آیین‌های خنده‌دار، انواع دلقک‌ها، لوده‌ها، غول‌ها، کوتوله‌ها، تردست‌ها و نوشته‌های چندلایه و فراوان تقلیدِ تمسخر‌آمیز، همۀ آن‌ها یک وجه مشترک دارند؛ همگی متعلق به فرهنگ طنز کارناوالیِ ‌عامۀ مردم‌ هستند. در این جستار، میخائیل باختین به سه فرم رایج طنز فرهنگ‌عامه‌ای در قرون وسطا اشاره می‌کند و می کوشد ردپای آن‌ها را در آثار رابله بیابد. این مطلب برگرفته از مقدمۀ کتاب رابله و دنیای او است که رویا پورآذر آن را ترجمه کرده و به‌زودی منتشر خواهد شد.


خنده و فرم‌های آن دلالت بر حوزه‌ا‌ی از آفرینش مردمی دارند که کمتر از هر حوزه‌ای بررسی شده است. تعریفی کوتاه و محدود از شخصیت فرهنگ‌عامه‌ای و فرهنگ عامه در دورۀ پیش‌رمانتیک شکل گرفت که ابتدا توسط فُن‌هِردِر و رمانتیک‌ها کامل شد. در این تعریف، جایی برای فرهنگ کوچه‌وبازار و خندۀ مردمی با تمامی غنا و نمودهایشان وجود ندارد. در ادامۀ مطالعات فرهنگ‌های نخستین نیز نسل‌های بعدیِ متعلق به کوچه‌وبازار موضوع بررسی تاریخی، ادبی یا فرهنگ‌عامه‌ای نبودند. در نوشته‌های فراوانی که به بررسی و تفسیر اسطوره‌ها، اشعار غنایی فرهنگ‌عامه‌ای و حماسه‌ها اختصاص دارند نیز عنصر خنده در نازل‌ترین جایگاه قرار دارد. واقعیت تأسف‌بارتر این که ماهیت منحصربه‌فرد خندۀ مردمی کاملاً تحریف شد و تعاریف و مفاهیمی کاملاً بیگانه از طنز که در قاب زیباشناسی و فرهنگ بورژوا و مدرن شکل گرفته بودند، به تفسیر موجود افزوده شد. بنابراین شاید بدون هیچ اغراقی بتوان گفت که در گذشته، فرهنگ طنز مردمی تجلی‌بخش اصالت و خلاقیتی ژرف بود که تا کنون کشف نشده باقی مانده است.

میخائیل باختین برای بررسی مسیر رشد هزارسالۀ طنزِ فرهنگ‌عامه‌ای، به سراغ فرانسوا رابله می‌رود چون نوشته‌های او را تجلی این نوع طنز و خنده می‌داند. به نظر باختین نمودهای طنز و کمدی در فرهنگ عامه به سه فرم مشخص تقسیم می‌شوند:

  1. مراسم نمایشی آیینی: مراسم و نمایش‌های مذهبی کارناوال، نمایش‌های خنده‌دار کوچه‌وبازار
  2. آثار کلامی خنده‌دار: تقلیدهای تمسخرآمیز شفاهی و کتبی به زبان‌های لاتین و بومی
  3. ژانرهای متنوع هرزه‌گویی: دشنام‌ها، نفرین‌ها، سوگندها، توهین به مقدسات، جار زدن‌های رایج

این سه فرم، به رغم تنوع‌شان، همگی یک جنبۀ طنزآمیز از جهان را بازتاب می‌دهند و پیوندی تنگاتنگ و درهم‌تنیده با یکدیگر دارند. او هر کدام از این فرم‌ها را توصیف می‌کند و نمود آن‌ها را در رمان‌های رابله می‌یابد.

♦♦♦

جشن‌های کارناوالی و مراسم نمایشی آیینی و همچنین مناسک و تشریفات مربوط به آن‌ها جایگاهی رفیع در زندگی انسان قرون وسطا داشتند. علاوه بر خودِ کارناوال‌ها با مراسم و نمایش‌های مذهبی و رژه‌های طولانی و پیچیده‌شان، «جشن دلقک‌ها»، «جشن الاغ» و نوعی «خندۀ عید پاکِ» آزاد هم بود که عرف و سنت آن را به رسمیت می‌شناخت و مجاز می‌دانست. از طرفی تقریباً تمامی جشن‌های کلیسایی وجهی فرهنگ‌عامه‌ای و خنده‌دار داشتند که آن هم از گذشته به رسمیت شناخته شده بود. مثلاً جشن‌های کلیسای محل معمولاً به بازارهای مکاره و سرگرمی‌های فضای بازِ متنوعش با شرکت غول‌ها، کوتوله‌ها، هیولاها و حیوانات دست‌آموز شناخته می‌شد. در روزهایی که نمایش‌های رمزی و سُتی‌ها تهیه و اجرا می‌شدند، نوعی فضای کارناوالی حاکم بود. همین فضا بر جشن‌‌های کشاورزی مثل جشن انگورچینی (vendagne) که در شهر برپا می‌شدند نیز غلبه داشت. از آن‌جا که دلقک‌ها و ابله‌ها -شرکت‌کنندگان همیشگی این نوع جشن‌‌ها- به تقلید آیین‌های جدی مثل مراسم بزرگداشت برندگان مسابقات، واگذاری حقوق نظام ارباب‌رعیتی یا اهدای لقب شوالیه می‌پرداختند، مراسم و مناسک شهری و اجتماعی وجهی خنده‌دار پیدا می‌کردند. برای مناسبت‌های کم‌اهمیت‌تر هم آیین‌نامه‌های خنده‌داری وضع می‌شد، مثلاً شاه یا ملکه‌ای انتخاب می‌شد که «صرفاً به خاطر خنده» در زمان جشن حکمرانی می‌کرد.

شکل‌های مختلف برنامه‌ها و مراسمِ مبتنی بر خنده که عرف و شریعت موجود در همۀ کشورهای اروپای قرون وسطا آن‌ها را به رسمیت می‌شناختند، به وضوح از شکل مراسم گروه‌های سیاسی، نظام ارباب‌رعیتی، کلیسایی و رسمیِ جدی متمایز بودند. این مراسم و برنامه‌ها جنبه‌ای کاملاً متفاوت، غیررسمی، فرامذهبی و فراسیاسی از جهان، انسان و ارتباط‌های انسانی ارائه می‌دادند. آن‌ها جهان دوم و زندگی دومی بیرون از قلمروی رسمی می‌ساختند، جهانی که همۀ مردم قرون وسطا کم‌وبیش در آن سهمی داشتند و مدت زمان خاصی از سال در آن زندگی می‌کردند. اگر به این وضعیت دو دنیایی توجه نکنیم، نمی‌توانیم ذهنیت فرهنگی قرون‌وسطایی و فرهنگ رنسانس را بفهمیم. نادیده‌ گرفتن یا کم‌اهمیت دانستن مردم خندان قرون وسطا، تصویر پیشرفت تاریخی فرهنگ اروپایی را معوج می‌کند.

این دووجهی بودنِ جهان و زندگی انسان حتی در نخستین مراحل رشد فرهنگی نیز وجود داشته است. در فرهنگ عامۀ انسان‌های اولیه در کنار مراسمی با لحن و سازماندهی جدی، مراسم خنده‌داری بود که در آن‌ها به خدایان‌شان می‌خندیدند و آن‌ها را مسخره می‌کردند («خندۀ آیینی»). اسطوره‌های جدی با اسطوره‌های خنده‌دار و بددهان جفت می‌شدند و قهرمانان با تقلید‌های تمسخرآمیز و قرینه‌های طنزآمیز خودشان. این مراسم و اسطوره‌ها توجه پژوهشگران فرهنگ عامه را به خود جلب کرده‌اند.

به نظر می‌رسد در مراحل اولیۀ پیش‌طبقاتی و پیش‌سیاسی نظم اجتماعی، جنبه‌های جدی و شوخی جهان و خدایان به یک اندازه‌ به رسمیت شناخته می‌شدند و «رسمی» بوده‌اند. همین وضعیت در آیین‌های دورۀ تاریخی بعدی هم حاکم بود. مثلاً در ابتدای دورۀ حاکمیت رومی، مراسم رژۀ پیروزمندانه شامل عناصری بود که فاتح را به یک اندازه ارج می‌نهادند و مسخره می‌کردند. در مراسم تشییع و تدفین نیز، هم سوگواری و زاری (بزرگداشت متوفی) وجود داشت و هم استهزاء فرد درگذشته. اما در حاکمیت کاملاً یکپارچه و ساختار طبقاتی، تساوی این دو جنبه ناممکن شد. تمامی‌ فرم‌های خنده‌دار به سطح غیررسمی منتقل شدند، برخی دیرتر و برخی زودتر. در عرصۀ غیررسمی این فرم‌ها معانی جدید و عمق و پیچیدگی بیشتر یافتند؛ تا جایی که به ترجمان ذهنیت عامۀ مردم و ترجمان فرهنگ عامه‌ تبدیل شدند. جشن‌های کارناوالی جهان باستان، خصوصاً ساتورنالیای رومی و کارناوال‌های قرون وسطا چنین بودند. البته این جشن‌‌ها نیز با خندۀ آیینی جوامع ابتدایی تفاوت‌های فراوانی داشتند.

ویژگی‌های منحصربه‌فرد مراسم نمایشی و آیین‌های خنده‌دار قرون وسطا چه بودند؟ بی‌تردید این مراسم شبیه مناسک مذهبی مثلاً آیین عشای ربانی در مسیحیت نیستند، گرچه ارتباط‌های ژنتیک دوری با هم دارند. شالودۀ خنده‌ای که آیین‌های کارناوال را شکل می‌دهد، آن‌ها را کاملاً از تمامی تعصب‌ها و جزمیت‌های مذهبی و کلیسایی و همۀ جنبه‌های عرفانی و زاهدانه رها می‌کند. همچنین، خصلت‌های عبادی و سحرآمیز هم در آن‌ها وجود ندارد. فرمانی نمی‌دهند و چیزی طلب نمی‌کنند. به علاوه، برخی فرم‌های کارناوالی به تقلید تمسخر‌آمیز مراسم کلیسا می‌پردازند. همۀ این فرم‌ها به شکلی نظام‌مند بیرون کلیسا و حوزۀ دینداری قرار داده شده‌اند و به قلمرویی کاملاً متفاوت تعلق دارند.

انگاره‌های کارناوال به سبب ماهیت حسی‌ و عنصر نمایشی پرقدرت‌شان شباهت زیادی به برخی فرم‌های هنری به‌ویژه مراسم نمایشی دارند. مراسم نمایشی قرون‌ وسطا اغلب به فرهنگ عامۀ کارناوال و فرهنگ کوچه‌وبازار گرایش دارند و تا حدودی به یکی از اجزای این فرهنگ تبدیل شده‌اند. اما هستۀ مرکزی کارناوالِ این فرهنگ به هیچ‌وجه فرمی کاملاً هنری یا مراسمی نمایشی نیست و به طور کلی به حوزۀ هنر تعلق ندارد. هستۀ مرکزی این کارناوال متعلق به مرز میان هنر و زندگی است. در واقع این هسته خود زندگی‌ است که بر اساس الگوی خاصی از نمایش شکل گرفته است.

کارناوال حقیقتاً با نور صحنه جور در نمی‌آید؛ به این معنا که تمایزی میان بازیگر و تماشاگر قائل نمی‌شود. همان‌طور که نبودِ نور صحنه اجرای تئاتری را نابود می‌کند، حضورش کارناوال را از بین می‌برد. کارناوال نمایشی نیست که مردم به تماشایش می‌نشینند، بلکه دنیایی است که همۀ مردم در آن زندگی می‌کنند. مفهوم و تعریف کارناوال همۀ مردم را در بر می‌گیرد و به همین دلیل همه در آن شرکت می‌کنند. تا زمانی‌ که کارناوال برپاست، زندگی دیگری بیرونِ آن در جریان نیست. هنگام کارناوال، زندگی طبق قوانین کارناوال سپری می‌شود، یعنی طبق قوانین آزادی زندگی از قیدوبندها. حال‌وهوای کارناوال مختص به یک یا چند مکان نیست بلکه‌ جهانی است. کارناوال وضعیتی خاص در سرتاسر جهان است، زمانی برای تجدید حیات (احیا) و بازآفرینی که همه در آن شرکت می‌کنند. جوهرۀ کارناوال این است و همۀ شرکت‌کنندگان به‌وضوح آن را حس می‌کنند. در جشن ساتورنالیای رومی، همین تجدید حیات و بازآفرینی بیش از هر جشن دیگری به نمایش گذاشته می‌شد و شرکت‌کنندگان آن را تجربه می‌کنند. ساتورنالیای رومی را بازگشت واقعی و تمام‌وکمال (گرچه موقت) عصر طلایی ساتورن به جهان می‌دانستند. در کارناوال‌های قرون وسطا که همین تجدید حیات جهانی را به نمایش می‌گذاشتند و آشکارا به عنوان مفری از سبک زندگی رسمی متداول تجربه‌اش می‌کردند، سنت ساتورنالیاها به شکل کامل زنده ماند.

دلقک‌ها و ابله‌ها که معمولاً در رمان رابله هم حضور دارند، در فرهنگ طنز قرون وسطا جایگاهی خاص داشتند. در روزها عادی که کارناوال برگزار نمی‌شد، دلقک‌ و ابله نمایندگان دائمی و معتبر حال‌وهوای کارناوال در زندگی روزمره بودند. دلقک‌ها و ابله‌ها، مثل تریبوله در زمان فرانسیس اول بودند و به بازیگران کمدی‌های دوره‌های بعد که نقش هارلِکویین یا هانسورست را بازی می‌کردند، شباهتی نداشتند. آن‌ها روی صحنه به ایفای نقش نمی‌پرداختند؛ بلکه همیشه و هر جا که سروکله‌شان پیدا می‌شد همان دلقک و ابله روزهای عادی بودند. این افراد فرم خاصی از زندگی را بازنمایی می‌کردند که هم واقعی بود و هم آرمانی. آن‌ها نیز بر مرز میان زندگی و هنر می‌ایستادند، گویی در قلمرویی میانی. ابله‌ها و دلقک‌ها نه عجیب‌وغریب بودند و نه کودن؛ و قطعاً بازیگران کمدی هم نبودند.

بدین‌ترتیب، کارناوال زندگی دوم مردم محسوب می‌شد که بر اساس خنده سامان یافته بود، نوعی زندگی شبه‌جشن. خصلت ویژۀ همۀ آیین‌ها و مراسم نمایشی خنده‌دار در قرون وسطا کیفیت جشن‌مانندشان است.

همۀ فرم‌های کارناوال ارتباطی ظاهری با جشنواره‌های کلیسایی داشتند. فقط یکی از کارناوال‌ها با هیچ مناسبت مقدسی در گذشته یا یادبود یکی از قدیسین منطبق نبود که آن را هم به روزهای پیش از ایام لِنت نسبت می‌دادند و به همین دلیل در فرانسه، ماردی‌گِرا یا کَریم‌پرونا، و در آلمان فَست‌ناخت نامیده می‌شد. پیوند ریشه‌ای این کارناوال‌ها با جشن‌‌های خداناباوران در دوران باستان که ذاتاً به کشاورزی مرتبط بودند و در مراسم‌شان عناصر طنزآمیز و  خنده‌دار وجود داشت، برجسته‌تر و چشمگیرتر است.

جشن، هر جشنی که باشد، یکی از فرم‌های بنیادین و مهم فرهنگ بشر است. جشن را نمی‌توان صرفاً با شرایط واقعی و عملی کار در جامعه توضیح داد و نسبت‌دادنش به نیاز فیزیولوژیک افراد به دورۀ استراحت حتی سطحی‌تر هم به نظر می‌رسد. جشن‌ها همواره محتوای فلسفیِ ضروری و معناداری داشته‌اند. هیچ دورۀ استراحت یا وقت تنفسی نمی‌تواند، به خودی‌خود، به جشنی مردمی و شادمانه تبدیل شود. افزودن عنصری از جنس امور معنوی و ایدئولوژیک به آن‌ ضروری است. پشتیبانی والاترین اهداف زندگی انسان، یا به عبارتی جهان آرمان‌ها از دوره‌های استراحت یا تنفس است که می‌تواند از آن‌ها جشنی مردمی و شادمانه بسازد، نه تکیه‌شان به دنیای شرایط واقعی و عملی زندگی. بدون چنین تکیه‌گاهی جشنی در کار نخواهد بود.

جشن‌ها همیشه ذاتاً به زمان گره خورده‌اند. یا به تکرار رخدادی در چرخۀ طبیعی (کیهانی)، یا به سرِوقت‌بودنِ زیست‌شناختی یا تاریخی. به‌علاوه، در تمام مراحل توسعۀ تاریخی، جشن‌های با لحظات بحران، مقاطع تغییر در چرخۀ طبیعت یا زندگی جامعه و شخص ارتباط دارند. مقاطع مرگ و تجدید حیات، و تغییر و بازسازی همیشه به درکی شادمانه از جهان منجر می‌‌شوند. وقتی این لحظات به شکلی ملموس و غیرانتزاعی ارائه می‌شدند، خصوصیت ویژۀ جشن‌ها رقم می‌خورد.

این خصوصیت ویژه، در چهارچوب ساختار سیاسی ارباب‌رعیتی و طبقات اجتماعی، فقط در کارناوال‌ها و جشن‌های کوچه‌وبازارِ شبه‌کارناوال می‌توانست بدون تحریف بروز و ظهور یابد. این جشن‌های مردمی زندگی دوم کسانی بودند که مدتی کوتاه قدم به قلمروی آرمان‌شهریِ همبستگی، آزادی، برابری و فراوانی [به معنای وفور نعمت] می‌گذاشتند.

اما جشنواره‌های رسمی قرون وسطا، خواه کلیسایی، ارباب‌رعیتی یا تحت حمایت حاکمیت، مردم را از نظم جهانی موجود بیرون نمی‌بردند و زندگی دومی نمی‌آفریدند. بلکه روال موجود امور را به رسمیت می‌شناختند، از آن پشتیبانی می‌کردند و به تقویتش می‌پرداختند. در این دوره، ارتباط با زمانْ رسمی شد و تغییرات و مقاطع بحران به زمان گذشته منتسب شدند. در واقع، جشنِ رسمی به گذشته نظر داشت و از گذشته برای تقدیس زمان حال بهره می‌برد، نوعی قربانی کردن گذشته به پای زمان حال. جشنواره‌های رسمی، خلاف جشن‌های ناب‌تر و باستانی‌تر، از هرچه ثبات داشت، تغییر نمی‌کرد و پایدار بود، دفاع می‌کردند: سلسله‌مراتب موجود و ارزش‌ها، هنجارها و ممنوعیت‌های مذهبی، سیاسی و اخلاقی موجود. این جشن‌ها و جشنواره‌ها نمود پیروزی حقیقتی از پیش ثابت‌شده بودند؛ حقیقتی غالب که به عنوان امری ازلی-ابدی و مسلم مطرح شده بود. به همین دلیل لحن همۀ جشنواره‌های رسمی به شکلی یکپارچه جدیت داشت و با عنصر خنده بیگانه بود. می‌توان گفت به ماهیت واقعی جشن‌‌های مردمی شاد خیانت شده و تحریفش کرده‌اند. اما این ویژگی واقعی شادی عامیانه را نمی‌توان از بین برد و به همین سبب، مجبور بودند آن را تاب بیاورند و حتی بیرون از فضای رسمی آن را مجاز اعلام کنند. بازگرداندن و واگذاری این ویژگی واقعی شادی عامیانه به قلمروی فرهنگ‌عامه‌ای کوچه‌وبازار ضروری بود.

می‌توان گفت خلاف جشن و جشنوارۀ رسمی، کارناوال رهایی موقت از حقیقت غالب و نظم تثبیت‌شده را جشن می‌گرفت، جشن تعلیق تمامی سلسله‌مراتب‌های طبقۀ اجتماعی، امتیازهای طبقاتی، هنجارها و ممنوعیت‌ها. کارناوال جشن واقعی زمان بود، جشن «شدن»، تغییر و نوسازی. و با هر ‌چه مُهر جاودانگی و کمال بر پیشانی‌اش خورده بود، سر ناسازگاری داشت.

تعلیق همۀ سلسله‌مراتب پیشین هنگام برگزاری کارناوال اهمیتی ویژه داشت. هنگام جشن‌های رسمی رتبۀ‌ افراد بسیار مشهود بود. از همه انتظار می‌رفت با لباس‌ها و نشان‌ها و مدال‌هایی که نشان‌دهندۀ شغل، رتبه و شایستگی‌هایشان بود، در جشن حاضر شوند و در جایی درخور موقعیت‌ اجتماعی‌شان قرار بگیرند. جشن رسمی نوعی تقدیس نابرابری بود. در عوض، در کارناوال همه برابر دانسته می‌شدند. در میدان شهر، فرم خاصی از ارتباط آزادانه و خودمانی میان کسانی که معمولاً حصارهای طبقۀ‌ اجتماعی، دارایی‌ها، حرفه و سن از هم جدایشان می‌کرد، حاکم بود. پس‌زمینۀ سلسله‌مراتبی و تقسیمات افراطی سیاسی و حرفه‌ای در نظم اجتماعی قرون وسطا فوق‌العاده قدرتمند بود. به همین دلیل، ارتباط‌های آزادانه و خودمانی این‌چنینی عمیقاً حس می‌شد و عنصری ضروری از روحیۀ کارناوالی را شکل می‌داد. به عبارتی، افراد برای روابطی جدید و کاملاً انسانی دوباره متولد می‌شدند. به علاوه، این روابطِ حقیقتاً انسانی فقط ثمرۀ تخیل یا تفکرات غامض و خشک نبودند، بلکه تجربه می‌شدند. در این تجربۀ‌ کارناوالی منحصربه‌فرد، آمال آرمان‌شهری و امور واقع‌گرایانه در هم تنیده می‌شدند.

این تعلیق موقت دسته‌بندی‌های سلسله‌مراتبی حین برگزاری کارناوال که هم آرمانی و هم واقعی بود، نوع خاصی از ارتباط را شکل ‌داد که در زندگی روزمره ناممکن بود. این تعلیقْ به شکل‌گیری فرم‌های خاصی از گفتار و ژست‌های کوچه‌وبازار انجامید که رُک و رها بودند، بین کسانی که با یکدیگر تماس داشتند، فاصله‌ای قائل نمی‌شدند و افراد را از قید و بند هنجارهای آداب‌دانی و نزاکتِ تحمیلی در زمان‌های دیگر رها می‌کردند. یک نوع سبک کارناوالی و کوچه‌بازاری برای بیان امور ساخته شد که در رمان رابله، بازنمایی آن را به‌وفور می‌یابیم.

حین یک قرن توسعه و گسترش کارناوالِ قرون‌‌وسطایی که بسترش را هزاران سال آیین‌های طنزآمیز باستانی، از جمله آیین ساتورنالیای نخستین فراهم کرده بودند، نحوۀ بیان و زبان ویژه‌ای از فرم‌ها و نمادها سر برآورد؛ زبانی فوق‌العاده غنی که تجربۀ یگانه و در عین حال پیچیدۀ  افراد از پدیدۀ کارناوال را ابراز می‌کرد. این تجربه، در تقابل با هر آن‌چه از پیش‌ساخته و کامل‌شده، و هر‌ آنچه تظاهر به تغییرناپذیری و ثبات داشت، در جستجوی بیان و زبانی پویا بود و به فرم‌هایی همواره‌متغیر، بازیگوشانه و نامتعین نیاز داشت. تمام نمادهای موجود در زبان کارناوال سرشار از شورمندی تغییر و نوسازی هستند؛ سرشار از درکی شادمانه دربارۀ نسبیت حقایق و اقتدارهای حاکم و متداول. در زبان کارناوال، منطقی ویژه وجود دارد، منطق خاص «پشت‌ورویی» (a l’envers)، «تغییر موضع» و جابه‌جایی مدام از بالا به پایین و از جلو به عقب، منطق تقلیدهای تمسخرآمیز و بدل‌سازی‌های طنزآلود، شرمساری‌‌ها، حرمت‌شکنی‌ها و تاج‌گذاری‌ها و تاج‌برداری‌های طنز‌آمیز. زندگی دوم و دنیای دوم فرهنگ عامه به این شکل ساخته شد. این دنیا تا حدودی تقلید تمسخرآمیز زندگی غیرکارناوالی بود، نوعی «دنیای پشت‌ورو». البته باید تأکید کنیم که کارناوال از تقلید تمسخر‌آمیز رسمی و منفی دوران مدرن بسیار دور است. طنز عامیانه همزمان با انکار و طرد ابژۀ خود، جانی نو به آن می‌بخشد و به نوسازی‌اش می‌پردازد. انکار محض هیچ جایی در فرهنگ عامه ندارد.

این مطلب صرفاً اشاره‌ای است به زبان فوق‌العاده غنی و اصیل فرم‌ها و نمادهای کارناوالی. هدف اصلی کتاب پیش رو درک این زبان نیمه‌فراموش‌شده است که جنبه‌های بسیاری از آن برای ما روشن نیست. چون دقیقاً همین زبان را رابله به کار گرفته و بدون آن ما از درک نظام انگاره‌های رابله عاجزیم. همین اِراسموس، شکسپیر، لوپه دِ وِگا، گِوارا، کودو، «ادبیات ابله‌ها»ی آلمانی (Narrenliteratur) و هانس زاکز، فیش‌آرت، گریملس‌هاوزِن و دیگران هم از انگاره‌پردازی کارناوال استفاده کرده‌اند، گرچه به شکل و میزانی متفاوت. بنابراین بدون فهمی درست از انگاره‌پردازی کارناوالی درکی تمام و کمال از رنسانس و ادبیات گروتسک ناممکن است. روحیۀ‌ کارناوال نه تنها در نوشته‌های هنری، بلکه در آرمان‌شهرهای دورۀ رنسانس و تصور این دوره از جهان عمیقاً ریشه دوانده بود. بیشتر اوقات از فرم‌ها و نمادهای کارناوال اقتباس می‌شد.

لازم است نخست دربارۀ ماهیت پیچیدۀ خندۀ کارناوال کمی صحبت کنیم. اول این‌که خندۀ‌ کارناوال خنده‌ای است از جنس خندۀ جشن‌های شاد مردمی، و به همین دلیل واکنشی فردی به یک رخداد «خنده‌دار»‌ مجزا نیست. خندۀ‌ کارناوال خندۀ‌ همۀ‌ مردم است. نکتۀ‌ دوم این که گسترۀ‌ این خنده به وسعت جهان است، خنده‌‌ای که همه، حتی شرکت‌کنندگان در کارناوال را نشانه می‌گیرد. نگاه این خنده به وجه مضحک تمام جهان و نسبیت شادی‌بخشش دوخته شده است. سوم این که خندۀ‌ کارناوال دوسویه است؛ از یک سو شادمانه و پیروزمندانه است و از سوی دیگر تمسخرآمیز و تحقیرکننده. همزمان می‌پذیرد و طرد می‌کند، مدفون می‌کند و جان تازه می‌بخشد. این‌ها خصلت‌های خندۀ‌ کارناوال هستند.

در این بخش بر ویژگی دوم خندۀ جشن‌های مردمی تمرکز می‌کنیم، به عبارتی این نکته را بررسی می‌کنیم که خندۀ‌ کارناوالی کسانی را که می‌خندند هم نشانه می‌گیرد. مردم خودشان را از کلیت جهان جدا نمی‌کنند. آن‌ها هم ناقص هستند و می‌میرند، دوباره جان می‌گیرند و فرایند نوسازی را از سر می‌گذرانند. این خصلت یکی از تفاوت‌های بنیادین خندۀ‌ جشن‌های شاد مردمی با هجو ناب دوران مدرن است.  هجوپردازی که خنده‌اش سلبی و منفی است، خودش را بالاتر از ابژۀ تمسخرش و در تقابل با آن قرار می‌دهد. کلیت جنبۀ طنزآمیز جهان از بین می‌رود و آنچه به نظر خنده‌دار به نظر می‌رسد به واکنشی شخصی مبدل می‌شود. اما خندۀ‌ دوسویۀ مردم دیدگاه همۀ‌ جهان را بیان می‌کند و کسی که می‌خندد هم بخشی از ابژۀ‌ خنده یعنی کلیت ناقص و ناتمام جهان است.

این‌جا لازم است بر ویژگی فلسفی و آرمان‌شهری خاصی که خندۀ جشن‌های شاد مردمی دارد و بر موضع‌گیری‌اش در برابر برترین حوزه‌ها تأکید می‌کنیم. در این خنده هنوز باستانی‌ترین مراسم تمسخر خدایان وجود داشت و معنای بنیادین جدیدی یافته بود. همۀ جنبه‌های صرفاً  فرقه‌محور و محدود این مراسم کم‌رنگ شده و از بین رفته بود اما عنصر تماماً انسانی، جهانی و آرمان‌شهری آن حفظ شده بود.

رابله بزرگ‌ترین نویسنده‌ای بود که چرخۀ خندۀ‌ کارناوالی مردم را کامل کرد و آن را به دنیای ادبیات آورد. کتاب او راهی برای ما گشود تا به ماهیت پیچیده و عمیق این پدیده پی ببریم.

مسئلۀ طنز عامیانه باید به شکلی صحیح مطرح شود. نوشته‌های موجود دربارۀ‌ این موضوع صرفاً نوعی مدرن‌سازی خام و ناشیانه را ارائه می‌دهد. تحلیل‌های این روزها دربارۀ خنده یا هجوی سلبی و منفی ناب را توضیح می‌دهند (و رابله را فقط یک هجوپرداز معرفی می‌کنند) یا نوعی لودگی شادمانه، سرخوشانه و سرگرم‌کننده را توصیف می‌کنند که فاقد محتوای فلسفی است. معمولاً نکتۀ‌ مهم دوسویگی طنز عامیانه که پیش‌تر به آن اشاره کردیم، نادیده گرفته می‌شود.‌


نویسنده: میخائیل باختین

ترجمه: رویا پورآذر

♦ این مطلب ادامه دارد و در هفته‌های آتی قسمت‌های بعدی آن منتشر خواهد شد.