مجموعهی کمیک فلسطینِ جو ساکو از معروفترین کتابهای مصوری است که با موضوع فلسطین سروکار دارند. اثر ساکو دربارهی فلسطین، هم از منظر سیاسی و هم از منظر هنری، اصالتی خارقالعاده دارد؛ به تعبیر ادوارد سعید، نظریهپرداز ادبی و فعال سیاسی فلسطینی، «اثری بیشباهت به دیگر مناقشههای آماسیده، درهمپیچیده و مأیوسکنندهای که فلسطینیها، اسرائیلیها و هوادارانِ آنها را به خود مشغول کردهاند». این مطلب بیکاغذ اطراف ترجمهی مقدمهای است که ادوارد سعید بر مجموعهی کمیکهای فلسطین جو ساکو نوشته است.
کتابهای کمیک پدیدهای جهانی و همبسته با دوران نوجوانیاند و به نظر میرسد که از شرق تا غرب در همهی زبانها و فرهنگها حضور دارند و طیفی گسترده از موضوعات الهامبخش وشگرف تا سانتیمانتال و چرند را در بر میگیرند. با این حال، همهی آنها را بهراحتی میتوان خواند و بعد، دستبهدست کرد، پیش خود نگه داشت یا دور انداخت. بسیاری از کمیکها مانند آستریکس و تنتن برای جوانانی که خوانندگانِ وفادار هرماههشان هستند، یک ماجراجویی سریالگونه و دنبالهدارند. به نظر میرسد کمیکهایی مانند دوکمیکی که نام بردم رفتهرفته، با شخصیتهای آشنا و مکرر، موقعیتهای پیرنگی و تکیهکلامهایشان، حیات مستقلی پیدا میکنند و خوانندگان را از هر کجای دنیا که باشند ــمصر، هند یا کاناداــ در یک باشگاه گرد هم میآورند؛ باشگاهی که در آن ذهنها همه معطوف تصورات و اسامی مشترکاند.
به گمان من، اکثر بزرگسالان معمولاً داستانهای مصور را پوچ و ناماندگار میدانند و بر این باورندکه هرچه فرد بزرگتر میشود باید دنبال امور جدیتر باشد. البته که این مسئله استثنا هم دارد و آن، بر میگردد به موارد گاهوبیگاهی که هنرمندی جدی در قالب کمیک به موضوع خطیر و ممنوعهای میپردازد ( مانند موش آرت اسپیگلمن). اما خب، همانطور که بهزودی خواهیم دید، چنین مواردی نادرند، چرا که در وهلهی نخست مستلزم قریحهای دست اول هستند.
دقیق به خاطر ندارم که اولین کتاب مصور زندگیام را کی خواندم، اما احساس رهایی و سرکشی پس از آن را دقیق به یاد دارم. سراسر این کتاب اغواگرِ پرنقشورنگ، خصوصا درهمریختگی و شمایل یله، رنگارنگی و ریختوپاش پرآشوب تصاویرش، گذر بیقیدوبند میان اندیشه و گفتههای شخصیتها و موجودات عجیب و ماجراجوییهای غریبی که به تصویر میکشید، همه و همه برای ایجاد شوری عظیم و شگرف ساخته و پرداخته شده بود، شوری که تا آن زمان چیزی شبیه آن را نه شناخته و نه تجربه کرده بودم.
خانوادهی ناهمساز عرب و پروتستان من و تحصیلم در خاورمیانهی استعمارزدهی پس از جنگ جهانی دوم سبب شد با کتاب دمخور و به تحصیلات دانشگاهی مصر شوم. آن روزها نوعی هوشیاری و جدیت مداوم بر همه چیز حکمفرما بود. آن روزها قطعاً نه تلوزیون بود و نه سرگرمیهای متعدد و در دسترس. راه ارتباط ما با جهان بیرون رادیو بود و چون فیلمهای هالیوودی هم اجتنابناپذیر و هم به لحاظ اخلاقی نامطمئن قلمداد میشدند، جیرهی فیلم دیدنمان به هفتهای یک فیلم محدود بود؛ آن هم فقط فیلمهایی که بعد از بررسی دقیق پدر و مادرم، بر اساس معیار داوریای که چند و چونش بر ما پوشیده بود، بد نبودنش برای بچهها تأیید میشد.
هنوز سیزده سالم تمام نشده بودکه وارد دبیرستان شدم، یعنی درست بعد از سقوط فلسطین در 1948. مانند همهی پسرها و دخترهای خانواده، من هم در مدارس انگلیسی ثبتنام شدم که به نظر میآمد از همتایان داستانیشان در کتاب روزهای مدرسهی تام براون سرمشق میگرفتند و از ماجراهای مختلف مدرسههای اتون، هارو و راگبی که منِ همهچیزخوان تقریباً فقط در کتابهای انگلیسی پیدایشان میکردم. در آن جهان پر از منازعهی اواخر عمر امپراتوری در کشورهای عمدتاً مسلمان عربیِ متلاطم، که بیشتر دانشآموزان عرب و اهل شامات بودند و معلمها بریتانیایی و برنامههای تحصیلی برای اخذ مدرک مدارس کمبریج و آکسفورد (دیپلم استاندارد دبیرستانهای انگلیسی در آن زمان به این نام معروف بود) طرحریزی میشدند، ظهور ناگهانی کتابهای مصور آمریکایی ــکه پدرومادرها و اولیای مدرسه هم بیدرنگ ممنوعشان کردندــ مانند گردبادی کوچک غوغا کرد. چند ساعت، پنهانی و بهتزده، در امواج ماجراجوییهای سوپرمن، تارزان، کاپیتان مارول و زن شگفتانگیز غوطهور میشدم؛ ماجراهایی که فکر و ذکرم را از چیزهای سختتر و بیروحتری که باید به آنها میپرداختم منحرف میکردند.
کمیکها منطق دودوتا چهارتا را به هم میریختند و تشویقت میکردند آنگونه که معلم انتظار دارد یا آنطور که درسی مثل تاریخ میخواهد، فکر نکنی.
کلنجار من با پدر و مادر تسلیمناپذیرم برای متقاعد کردنشان به اینکه ممنوعیت این دنیای مفرح، که سختگیرانه در خانهمان اجرا میشد، بیش از حد سفت و سخت است به جایی نمیرسید جز اینکه برایم توضیح دهند کمیکها مختل درس و مشق هستند. من سالهای زیادی را صرف درک منطق این ممنوعیت کردهام و با گذشت زمان به این نتیجه رسیدهام که منطق این ممنوعیت آنچه را که داستانهای مصور به شکلی عالی و بینظیر انجام میدادند خیلی خوب (و قطعاً بهتر از آنچه من آن سالها میفهمیدم ) فهمیده بود. اول از همه، چیزهایی مثل زبان عامیانه و خشونت کتابها بودند که آرامش قلابیِ فرایند یادگیری را بر هم میزدند. مسئلهی دوم و شاید مهمتری که از قضا مغفول مانده، یعنی حس رهاییای بود که شخصیتهای سرکش این کمیکها (که بعضی از آنها مثل شینا ملکهی جنگل پوشش زننده و ولنگاری داشتند) به من نوجوانِ به لحاظ جنسی محدود و مقید میدادند؛ شخصیتهایی که کارها وگفتههایشان مقبول نبود، چراکه یا با منطق و احتمالات جور درنمیآمد یا، مهمتر از آن، هنجارهای مرسوم ــهنجارهای فکری، رفتاری و چهارچوبهای پذیرفتهشدهی اجتماعیــ را نقض میکردند.
کمیکها منطق دودوتا چهارتا را به هم میریختند و تشویقت میکردند آنگونه که معلم انتظار دارد یا آنطور که درسی مثل تاریخ میخواهد، فکر نکنی. خوب به خاطر دارم وقتی مخفیانه نسخهای از کاپیتان مارول را درکیفم جاساز میکردم و پنهانی، در اتوبوس یا ته کلاس، میخواندم چه سرخوشیای حس میکردم. در کنار این، کمیکها (ترکیب جذاب و، به معنای واقعی کلمه، مبالغهآمیزِ تصویر و کلمه) رویکرد صریح و سرراستی به فرد میدادند که از یک طرف بهشکلی انکارناپذیر حقیقی و درست به نظر میرسید و از طرف دیگر به طرزی شگرف، نزدیک و خودمانی و آشنا.
به نظر میرسید کمیکها، به شیوههایی که هنوز هم رمزگشاییشان برایم جذاب است، با برجستهسازی بیامانشان ــبسیار بیشتر از فیلمهای کارتونی و کمدی که هیچکدام اهمیت چندانی برای من نداشتندــ ناگفتنیهایی میگفتند که گفتنشان به شیوهای دیگر ناممکن بود یا شاید گفتن یا تصورشان مجاز نبود. و به این ترتیب، کمیکها به مصاف شیوههای رایج اندیشیدن میرفتند؛ شیوههایی که تحت انواع و اقسام فشارهای تربیتی و ایدئولوژیک تعریف میشوند، شکل میگیرند و تغییر شکل میدهند. آن روزها من از اینها چیزی نمیدانستم اما حس میکردم کمیکها آزادم میکنند تا بیندیشم، تخیل کنم و به گونهای دیگر ببینم.
در دنیای رسانهزدهای که بخش عظیمی از تصاویر خبریاش را افراد انگشتشماری از جایی مثل نیویورک و لندن کنترل و منتشر میکنند، تصاویر و کلمات این کمیک مثل پادزهری خارقالعاده عمل میکنند؛ تصاویر و کلماتی که گاه به تناسب موقعیتهای غیرعادیای که به تصویر میکشند، از مبالغه و اغراقی گروتسک بهره میگیرند.
اکنون گریزی بزنیم به دههی آخر قرن بیستم. من، در مقام یک آمریکاییِ فلسطینیتبار، ناگزیر خود را درگیر نبردی برای دفاع از حقوق انسانی و حق تعیین سرنوشت فلسطینیان یافتهام. گرچه غربت، بیماری و تبعید از میدانِ بازی کنارم زدهاند، وظیفهی خود میدانم از این دشوارترین آرمان دفاع کنم و برای بازنمایی جنبههای پیچیده و اغلب سرکوبشدهی این نبرد و صیانت از آنها در گفتهها و نوشتههایم بکوشم. درکنار این، همواره تلاش کردهام تا پابهپای قصهی مردمم پیش بروم؛ مردمی که این سو و آنسو پراکنده شدهاند و (وقتی بالاخره در سال 1992 برای اولین بار توانستم به قدسی بازگردم که سال 1947 با خانوادهام ترکش کرده بودم) همچنین مردمم در غزه و کرانهی باختری.
من این تلاش را درست بعد از جنگ ژوئن 1967 شروع کردم، یعنی زمانی که حتی به کار بردن واژهی فلسطین در گفتمان عمومی تقریباً غیرممکن بود. به یاد دارم که بیرون نشستها و همایشهای مربوط به فلسطین، تابلوهای «فلسطینی در کار نیست» میدیدم. و به یاد دارم که گلدا مئیر در آن سخنرانی معروف سال 1969 اعلام کرد «فلسطینیها وجود ندارند». بنابراین، در مقام نویسنده و استاد دانشگاه، هدف اکثر کارهایم مقابله با انسانیتزدایی از تاریخ فلسطین و بازنماییهای نادرست آن بود و هم زمان، تلاش میکردم به روایت فلسطین ــکه عملاً رسانهها و لشکر دشمنان کینهتوزش حذفش میکردندــ حضور و صورتی انسانی ببخشم.
حدود ده سال پیش، بیآنکه انتظارش را داشته باشم، پسرم خیلی ناگهانی کتاب کمیک جو ساکو را که دربارهی فلسطین بود به خانه آورد. ازآنجایی که دیگر ارتباطم با جهان پویای کمیک خواندن و امانت گرفتن و دستبهدست کردنش قطع بود، چیزی از ساکو و اثر جذابش نمیدانستم. اما خب، با این کتاب یکراست در دنیای انتفاضهی اول (1987 تا 1992) شیرجه زدم و، حتی با شدت بیشتر، به دنیای زنده و پرشور کمیکهایی پرتاب شدم که خیلی پیشتر خوانده بودم. و اینها همه شگفتی حاصل از این وصال دوباره را دوچندان میکرد. کمیک فلسطینِ ساکو مجموعهای تقریباً دهقسمتیست که اکنون در یک مجلد جمعآوری شده و امیدوارم نه فقط میان خوانندگانِ آمریکایی، که در همهجای دنیا شناخته شود. چراکه هرچه بیشتر در کمیکهای ساکو دربارهی فلسطین غوطه میخورم، بیشتر میفهمم با اثری سیاسی و هنری طرف هستم که اصالتی خارقالعاده دارد؛ اثری بیشباهت به دیگر مناقشههای آماسیده، درهمپیچیده و مأیوسکنندهای که فلسطینیها، اسرائیلیها و هوادارانِ آنها را به خود مشغول کردهاند.
در دنیای رسانهزدهای که بخش عظیمی از تصاویر خبریاش را افراد انگشتشماری از جایی مثل نیویورک و لندن کنترل و منتشر میکنند، تصاویر و کلمات این کمیک مثل پادزهری خارقالعاده عمل میکنند؛ تصاویر و کلماتی که گاه به تناسب موقعیتهای غیرعادیای که به تصویر میکشند، از مبالغه و اغراقی گروتسک بهره میگیرند. در دنیای جو ساکو، نه جایی برای تبلیغاتچیهای چربزبان هست، نه جایی برای روایتهای مدیحهوار از پیروزیها، دستاوردها و دموکراسی اسرائیل، و نه نشانی از بازنماییهای پذیرفتهشده و جاافتادهای که ــبی هیچ اتکایی به منابع تاریخی و اجتماعی یا واقعیتِ زیستهــ فلسطینیان را تبهکارانی سنگانداز، مخالفخوان و بنیادگرا نشان میدهند؛ تبهکارانی که هدف اصلیشان دشوار کردن زندگی برای اسرائیلیهای صلحدوستِ ستمکش است. در عوض، تصویری که نصیبمان میشود از نگاه شخصیت قصهی ساکوست؛ از نگاه مرد آمریکاییِ جوان، معمولی و موکوتاهِ سرگردان در دنیای ناآشنا و غریبکش اشغالِ نظامی، بازداشتهای خودسرانه، تجربههای دلخراش ویرانی خانهها و مصادرهی زمینها، شکنجه (یا به قول اسرائیلیها «فشار جسمانی متعادل») و وحشیگریِ مطلقِ بیکران و بیرحم (مثلاً آنجا که سربازی اسرائیلی در کرانهی باختری نمیگذارد فلسطینیها از ایستبازرسی جاده بگذرند و در جوابِ چراهای آنها، با حالتی تهدیدآمیز، ردیف دندانهایش را نشان میدهد، مسلسل ام16 را بالا میبرد و میگوید «چون این»)؛ دنیایی که فلسطینیها هر روز و هر ساعت عمرشان را در آن میگذرانند.
در مواجهههای اغلب کنایهآمیز جو ساکو با فلسطینیانِ تحت اشغال، هیچ موضعگیری آشکار و هیچ خطمشیِ تشخیصپذیری وجود ندارد. او هیچ تلاشی برای بزک کردنِ پریشانیِ حاصل از بلاتکلیفی، تیرهروزی جمعی و محرومیت نمیکند، مخصوصاً در کمیکهای مربوط به غزه؛ جایی که زندگی به سرگردانیِ بیهدف در سرزمینی ناپذیرا میمانَد، سرگردانی و انتظار و انتظار و انتظار. غیر از یکی دو رماننویس و شاعر، تا به حال، کسی بهتر از ساکو وضعیت وحشتناک فلسطین را به تصویر نکشیده. بیشک، نقاشیهای او از هرآنچه ممکن است جایی بخوانیم یا در تلویزیون ببینیم تکاندهندهتر است. ساکو، همراه رفیق عکاسِ ژاپنیاش سابورا (که انگار از جایی به بعد در قصه گم میشود)، شنوندهای گوشبهزنگ و شاهدی تیزبین است، گاهی بدبین و گاهی جانبهلب، اما همیشه همدل و شوخطبع. مثلاً آنجا که میگوید خیلی وقتها چایِ فلسطینی انگار دارد در شکر غرق میشود، یا آنجا که میگوید فلسطینیها، شاید ناخواسته، انگار فقط دور هم جمع میشوند تا قصههای رنج و پریشانیشان را برای یکدیگر بگویند، درست مثل ماهیگیرهایی که صیدشان را با هم مقایسه میکنند یا شکارچیهایی که شکارشان را به رخ یکدیگر میکشند.
در بیشتر قصههای این مجموعه، شخصیتها به طرز شگرفی گوناگوناند. جو ساکو با توسل به توانایی شگفتِ کمیکآفرینها در ثبت جزئیات، جایی با سبیلی خوشنما، جایی با یک ردیف دندان زیادی بزرگ و جایی دیگر هم با کُتوشلواری ژنده، به شخصیتهایش جان میدهد و همه را به شیوهای سهل و ممتنع کنار هم میآورد. ضربآهنگ بیهولوولای ساکو و بیهدفیِ پرسههایش نشان میدهد که او نه روزنامه نگاری در جستوجوی سوژه است و نه کارشناسی که بخواهد واقعیتها را بشناسد تا بر اساس آنها سیاستگذاری کند. جو ساکو آنجاست تا در فلسطین باشد. فقط همین. او میخواهد بیشترین وقتِ ممکن را با فلسطینیها بگذراند، گرچه نمیتواند زندگی را چنان که آنها محکوم به زیستنش هستند تجربه کند. ساکو، با توجه به واقعیتهای عرصهی قدرت و همذاتپنداریاش با طرفِ ضعیفترِ ماجرا، شخصیتهای اسرائیلی را، گرچه نه همیشه بدبینانه، با شکی محرز به تصویر میکشد؛ شخصیتهایی که بیشتر وقتها تجسم قدرتِ ظالمانه و اقتدارِ مشکوک است. ارجاع من فقط به شخصیتهای آشکارا بیجذابیتِ سربازها و شهرکنشینانی نیست که سروکلهشان پیدا میشود تا زندگی را برای فلسطینیها سخت و طاقتشان را طاق کنند. بلکه ارجاعم به صلحطلبهای کذایی هم هست که، مخصوصاً در یکی از ماجراهای مجموعه، دفاعشان از حقوق فلسطینیان چنان خجولانه، چنان بزدلانه و سرانجام چنان بیحاصل است که شخصیتهایی حقیر و دلسردکننده جلوه میکنند.
هنر ساکو این قدرت را دارد که مانع سرگردانی و بیتابی ما شود تا چشممان به آنچه بر سر زبانها افتاده نباشد و از روایتهای پیشبینیپذیر و کلیشهای فتح و کامیابی دنبالهروی نکنیم. و این شاید بزرگترین دستاورد ساکو است.
دریابد چرا اوضاع اینگونه است و چرا انگار همهچیز مدتهاست به بنبست رسیده. او شیفتهی فلسطین شده و بخشی از این شیفتگی به خاطرِ زمینهی خانوادگی مالتاییاش در جنگ جهانی دوم است و بخشی دیگر به دلیل دسترسپذیریِ دنیای پستمدرن برای یک آمریکایی جوان وکنجکاو. دلیل دیگرش هم این است که مکانها و انسانهای فراموششده جو را هم، مانند مارلوی جوزف کنراد، به سوی خود میکشند؛ فراموششدگانی که در صفحهی تلویزیون پیدا نیستند و اگر هم باشند، در حاشیه، بیاهمیت و حتی قابل چشمپوشیاند. کسانی که اگر هم حاضرند، حضورشان ــمثل حضور فلسطینیهاــ به سببِ پایمردیشان بر ماندن است. با وجود فرایندهای صلح و رنگ و لعابی که رهبرانِ ریاکار، سیاستگذاران و اصحاب رسانه به همهچیز میزنند، ساکوی ساده و بی تکلف اطلاعات بسیاری دربارهی زمینهی انسانی و رویدادهای تاریخیای که فلسطینیها را دچار چنین ناتوانیِ ماندگاری کرده به ما میدهد. و این در حالی است که جو ساکو از ظرفیت منحصربهفردِ کمیک برای ارائهی جهانی سورئال در هیبتِ جهانی به سرزندگی و ــدر عین حالــ به خشونتِ نگاه شاعرانه نیز غافل نشده است.
ساکو، هنگام به تصویر کشیدنِ زندگی در غزه، از همیشه به واقعیت موجودِ زندگی فلسطینیهای عادی نزدیکتر میشود؛ غزهای که به دوزخ میمانَد. بیزمانی، ملال و ــحتی فراتر از آنــ نکبت زندگی روزمره دراردوگاههای آوارگان، شبکهی نیروهای امدادی، مادران داغدیده، جوانان بیکار، معلمها، پلیسها، پرسهزنها، محافل همهجاییِ قهوه و چای، احساس اسارت، گلآلودگی و بیقوارگی اردوگاه آوارگان که از ارکان کنایهآمیز تجربهی فلسطینیهاست؛ همهی اینها با دقتی نسبتاً هولناک و ــبه شکلی تناقضآمیزــ روان و لطیف بازنمایی شدهاند. جو ساکو همدلانه آنجاست تا غزه را بفهمد و تجربه کند؛ مکانی با ازدحامی مستأصلکننده و نمادی برای فضاهای بیریشهی فلسطینیهای بیخانمانشده. جو آنجاست تا شهادت دهد غزه آنجاست، و باید به هر قیمتی که شده در روایتهایی که هر خوانندهای بتواند با آنها همذاتپنداری کند، در قابی انسانی، به نمایش گذاشته شود.
اگر به اثر جو ساکو توجه کنید، تصویر دقیقی از چندین نسل فلسطینی خواهید یافت. کودکان و بزرگسالانی که هر یک راهی برگزیدهاند و زندگیای نحیف را میگذرانند، آدمهایی که بعضی لب به سخن گشودهاند و بعضی سکوت را انتخاب کردهاند. آدمهایی با لباسهای مندرس و چفیههای جورواجور و زندگیهای سردستی، کسانی که در حاشیهی وطن خویش چون بیگانگانی ناخوانده به محزونترین، ناتوانترین و پرتناقضترین موجودات تبدیل شدهاند. همهی اینها را از دریچهی چشمهای جو خواهید دید که ریزبین و سبکپا و مراقب و شوخطبع میان این مردم میگردد و درنگ میکند. و از دل همهی اینها شهادتی بصری شکل میگیرد که گویی تجسمی از خود اوست که در همبستگیای عمیق با فلسطینیان سخن میگوید. مهمتر از همه اینکه مجموعه غزهی جو همهی چیزهایی را که سه شاهد برجستهی دیگر هم پیش از او نوشته بودند تأیید میکند و به تصویر میکشد. سه شاهد که از قضا هر سه زن هستند ( یکی اسرائیلی، یکی آمریکاییِ یهودی و سومی آمریکاییای بدون هیچ پیوند پیشینی با خاورمیانه): عمیره هاس، خبرنگار شجاع هاآرتص که چهار سال در غزه زندگی کرد و از غزه نوشت؛ سارا روی، که مطالعهای دقیق دربارهی چگونگی اقتصاد غزه و عقبافتاده کردنش انجام داده؛ و گلوریا امرسون روزنامهنگار و رماننویس برجستهای که یک سال از عمرش را میان مردم غزه زندگی کرد.
اما در نهایت آنچه جو ساکو را به تصویرگر خارقالعادهی زندگی در فلسطین اشغالی تبدیل میکند، دلبستگی بهجا و درستش به قربانیانِ نهایی تاریخ است. تا جایی که به خاطر میآید، بیشتر کمیکهایی که خواندهایم یا حکایت پیروزیکسی است یا قصهی غلبهی خیر بر شر، یا ماجرای تعقیب بزهکاران توسط مجریان عدالت، یا حتی داستان ازدواج دو جوان عاشق. شرورهای قصههای سوپرمن از صحنه حذف میشوند و ما دیگر از آنها چیزی نمیبینیم و نمیشنویم. یا تارزان نقشههای مردانِ سفیدِ شیطانصفت را خنثی نقش بر آب میکند و آنها را مفتضحانه از آفریقا میرانَد. اما فلسطینِ ساکو اینگونه نیست. مردمانی که او میانشان زیسته بازندگان تاریخاند؛ مردمانی تبعیدشده به حاشیه که انگار غمزده انتظار میکشند و تنها امید و سامانشان شکستناپذیریِ انکارناپذیرشان است و ارادهی اغلب بهزباننیامدهشان برای ادامه دادن، برای چنگ زدن به قصه و بازگو کردنش و مقاومت در برابر نقشههای کسانی که قصد ریشهکنی آنها را دارند. به نظر میرسد جو ساکو هوشمندانه به ستیزهجوییها و مخصوصاً به هیاهوی شعارها و پلاکاردها و پرچمها بدگمان است و به هیچ عنوان سمت راهحلهایی نمیرود که مضحکهای نظیر فرایند صلح اسلو را رقم میزنند. در عوض، کمیکهای او دربارهی فلسطین، به خاطرِ حضور بهاندازهاش میان مردمی که از کوچکترین توجه سیاسی و انسانی به رنجها وسرنوشت ناعادلانهشان محروم ماندهاند، آنچه را که باید به خواننده عرضه میکند. هنر ساکو این قدرت را دارد که مانع سرگردانی و بیتابی ما شود تا چشممان به آنچه بر سر زبانها افتاده نباشد و از روایتهای پیشبینیپذیر و کلیشهای فتح و کامیابی دنبالهروی نکنیم. و این شاید بزرگترین دستاورد ساکو است.
مترجم: طاهره ابوفاضلی
سلام.
ممنونم از مطلب خوبی که کار کردید.
بخشهایی که به عنوان سوتیتر در متن گذاشته شده یک جورهایی خواندن متن اصلی رو مختل کرده….کاش میشد جور دیگری اونها رو کار میکردید.