جستارهای یوکو تاوادا در کتاب ارواح ملیت ندارند معمولاً از زبان زنی ژاپنی روایت میشوند که گاه در مقام گردشگر و گاه در مقام مهاجر میکوشد با ترجمۀ تحتاللفظی آنچه در آلمان میبیند، میشنود و تجربه میکند، فرهنگ این کشور را دریابد. او به جای ترجمۀ معنا نخست با سطح زبان یعنی صداها و حروف دست و پنجه نرم میکند. نوشتههای تاوادا زبان آلمانی را برای خود آلمانیها هم غریب جلوه میدهد. او به تخیل خواننده دامن میزند و او را از قید و بند معانی سنتی رها میسازد. در نوشتار ترجمهوار این نویسنده کلیشههای فرهنگی شرق/غرب، آشنا/غریب و مؤنث/مذکر فرو میپاشند.
چون هیچوقت عادت نداشتم به رنگ مو و چشم آدمها دقت کنم، در اروپا چندان توجهم به این موضوع جلب نشد که اروپاییها در نور روز رنگی متفاوت از من منعکس میکنند. در عوض آنچه توجهم را بهشدت جلب کرد این بود که گویی بدن اروپایی همواره در جستوجوی نگاه است. نه فقط صورت، بلکه انگشتها یا حتی کمر او هم طالب نگاه هستند. شاید به همین دلیل هم همه باید همواره به بدن افراد دیگر نگاهی بیندازند. ماجرا به همین ختم نمیشود: انگار چشمها هم ملزماند به این بدن واکنشی نشان دهند. هرچند پذیرفتنی است که آدم واکنشی منفی نشان دهد اما واکنش نشان ندادن پذیرفته نیست. غالباً در اتوبوس یا قطار شهری مجبور میشدم چشمانم را ببندم، چون این تکلیف برایم زیادی سنگین بود. کم پیش نمیآمد که در خیابان تذکری پرخاشگرانه بشنوم که چرا مردی را از نگاهم محروم کردهام. خوش ندارم تمام افراد را به صورت دیداری درک کنم، چه برسد که بخواهم دربارۀ هر بدنی عقیدهای داشته باشم، چون در این صورت فرایند معکوس هم رخ خواهد داد: بدن من چیزی میشود که باید مدام بر اساس نگاه دیگران از نو شکل بگیرد. بدنی که باید دیده شود و دیده هم میشود، همان بدن اروپایی است. اینجا بحث خودشیفتگی نیست. این نیاز به دیده شدن بر ترسی مبتنی است؛ ترس اینکه چیزی که دیده نشود ممکن است هر لحظه ناپدید گردد.
…
واژۀ «اروپا» برای من یادآور دو شخصیت تئاتری است: یکی مؤنث و دیگری مذکر.
شخصیت مذکر اروپا بیش از هر چیز در پی آن است که مخاطبانْ او را تماشا کنند. میتوان از او ایراد گرفت، اما در هر صورت نمیشود گفت که وجود ندارد. البته انتقاد از او هم ساده نیست چون خودش مدام در حال انتقاد از خویشتن است و این کار را با چنان سرعت و کیفیتی انجام میدهد که هیچکس دیگر از پس آن برنمیآید. حتی فرهنگ دیگری را هم که بهشدت متأثر از اوست، نقد میکند: «چرا نمیتوانی خودت باشی؟ چرا ادای من را درمیآوری؟ من که بد هستم.»
اروپا استاد نقد است و این از خصیصههای اوست. اگر نقد نکند، ناپدید میشود. از هیچچیز هم به اندازۀ نبودن نمیترسد. من هم کوشیدم او را نقد کنم، چون چنین انتظاری از من داشت، اما موفق نشدم. در بهترین حالت توانستم نقد او را بر خودش تکرار کنم. نقد بهتری به ذهنم خطور نکرد. انتقاد هرگز برای من فرم خلاقانهای برای اظهارنظر دربارۀ خودم و چیزهای غریبه نبوده است. اما برای اروپا انتقاد نکردن از خود و دیگرانْ غیرمنصفانه، ریاکارانه و یا کموبیش غیراخلاقی است. هرگز دربارۀ شخص، رخداد و یا نهادی حرف نمیزند، مگر اینکه لابهلای حرفهایش از او انتقاد هم بکند. نه به این خاطر که میخواهد راجع به همهچیز بد بگوید، بلکه به این دلیل که نقدْ بنیاد تفکر اوست.
…
شخصیت مؤنث اروپا کسی است که میگویند در زمانی اسطورهای گم شده است. در بار، گاه و بیگاه اروپاییهایی را با لباس شوالیه میبینم که پشت میز همیشگیشان نشستهاند و دربارۀ اروپای گمشده بحث میکنند. هربار تأکید میکنند که او مفقود شده و بحث میکنند که چگونه باید دوباره پیدایش کرد. حین بحث، خوب مینوشند و پس از چندی در صلح و صفا به خانه میروند. حدس میزنم این شوالیهها فقط وانمود میکنند شخصیت مهمی گم شده؛ شخصیتی که اسمش را اروپا گذاشتهاند. چون به شخصیتی نیاز دارند که بتوانند با فقدانش آن را به کمال مطلوب برسانند. وقتی در شعری نوشتم اروپا وجود ندارد، بههیچوجه منظورم این نبود که گم شده. بلکه میخواستم بگویم اروپا از آغاز در قالب شخصیتی مفقود ساخته شده.
کتاب ارواح ملیت ندارند مجموعه جستارهایی از یوکو تاوادا، نویسندۀ ژاپنی، است که سالهاست به هر دو زبانِ ژاپنی و آلمانی مینویسد. تاوادا در روایتهای کتابش، میکوشد به سراغ همین تجربۀ زیستن میان دو زبان برود و تصویری نو از آنچه در آلمان تجربه کرده، در برابر خواننده بگذارد.
این کتاب را ستاره نوتاج ترجمه کرده است. برای خرید لطفاً به فروشگاه اطراف مراجعه کنید.
♦ برای دانلود PDF صفحاتی از کتاب ارواح ملیت ندارند، لطفاً اینجا کلیک کنید.
♦ نسخۀ الکترونیکی این مجموعه جستار را میتوانید از پلتفرم طاقچه دانلود کنید و بخرید.
بدون دیدگاه