آنها به نهنگها شلیک میکنند، مگر نه؟ | دربارهی جهان بازیهای ویدئویی
بازیهای ویدئویی، در بهترین حالت، جهانهایی خیالی پیشِ روی ما میگذارند که تجربهی زندگی در آنها تجربهای یگانه است. آنها ژانرهای مختلف را از ادبیات، سینما، موسیقی، معماری و دنیای مُد میگیرند و ترکیب میکنند تا قصهای روایت کنند که بیشترین درگیری حسی را با مخاطب ایجاد کند. مخاطب، از جایی به بعد، به خودِ شخصیتِ اصلی تبدیل میشود. جهان واقعی و جهان مَجازی در هم ادغام میشوند و این آغاز ماجرایی تازه است. متنی که میخوانید جستوجویی است برای سر در آوردن از یکی از همین تجربهها در بازی «دیسآنرد» یا «سرافکنده».
افتاد یا هُلش دادند؟ | وقتی یک شکاک به فوتبال یاد میگیرد عاشقش باشد
هدف فوتبال لذت بردن از آن نیست؛ تجربه کردنش است. جام جهانی جشنوارهی تقدیر است؛ جشنوارهای که در آن انسان شرایط سخت خودش و شکست قریببهیقینش را میپذیرد. هر چه باشد، رقابتی که در آن هیچکس برنده نمیشود و هیچکس گل نمیزند برای ما غریبه نیست. صفر ـ صفر نتیجهی زندگیست. شاید سختی درک فوتبال برای آمریکاییها در همین نهفته باشد چون آنها هنوز در زمین مسابقه دنبال باغ عدن میگردند. ولی فوتبال قرار نیست فرار از زندگی باشد. فوتبال خودِ زندگیست، با همهی بیعدالتی و کسالتباریاش… اگر ورزشهای آمریکایی در بهشت جریان دارند، فوتبال بعد از هبوط اتفاق میافتد. این موضوع حتی در یکیبهدوهای فوتبالیها هم هویداست: افتاد یا هلش دادند؟ این قدیمیترین سؤال بشر است.
مرثیهای برای المعلم یا چطور میتوان از Assassin’s Creed شکست خورد؟
دستهی کنسول را که دستت میگیری و قهرمانِ روایت را کنترل میکنی، سفر قهرمان میشود سفر تو و موانع و کشمکشهای راه را پا به پایش تجربه میکنی. این همذاتپنداریِ عمیقْ بازی رایانهای را یکی از قدرتمند ترین رسانههای روایت میکند. این نوشته روایتی از همین تجربه است؛ روایت شخصیِ کسی که ماهها با قصهی یک بازی کامپیوتری درگیر میشود.