non-fiction نام قلمرویی مشخص نیست؛ اسم یک حاشیه است. انگار ادبیاتْ کشور قصهها باشد و هر چیزی که قصه نیست «خارجی» به حساب بیاید. از همینجا کجفهمی ادبیات آغاز میشود: چرا باید قصهٔ خیالی را کانونِ ثقل بگیریم و باقیِ نثرها را در قیاس با این کانون تعریف کنیم؟ مقالهٔ علمی، تاریخنگاری روایی، جستار شخصی، خاطرهنویسی، نامهنگاری، تکنگاریِ شهری، حتی کتاب آشپزی، هر کدام منطق و زیباییشناسی خود را دارند. اما non-fiction آنها را نه بر اساس کارکرد یا شیوهٔ بیان، بلکه بر اساس نبودنِ چیزی دستهبندی میکند. از نظرِ ناشر و کتابفروش، سهل و مفید است؛ از نظرِ فهمِ ادبیات، بیحاصل.
از همان نخستین باری که واژهٔ شنیع «ناداستان» را شنیدم به گوشم بدآهنگ و غریب و گوشخراش آمد. مشخص بود نوابغی با خودشان گفتهاند چرا کلمهٔ non-fiction در فارسی معادل «اسمی» ندارد و آنچه پیشتر به آن ادبیات غیرداستانی میگفتند ناکافی است و باید به جایش «ناداستان» را تراشید. انگار هر کلمهای در هر زبانی باید معادلی دقیق در زبان دیگر داشته باشد. یاد نقل قول منسوب به بورخس میافتم که میگفت «لغتنامهها مبتنی بر این فرضِ واضحاً اثباتنشدهاند که زبانها از مترادفهای معادل هم ساخته شدهاند.»
نهتنها واژهٔ ناداستان راهگشای ما نیست، بلکه خود اصل انگلیسیاش هم چندان معقول به نظر نمیرسد. «غیرِ چیزی» بودنْ هویت نیست؛ تبعیدگاه است. و وقتی این تبعیدگاه به زبان فارسی میرسد و تبدیل میشود به «ناداستان»، بدتر هم میشود: هم نامأنوس است، هم معنایش کژ. سادهترین ایرادش این است که بیخود و بیدلیل انواع گوناگون نوشته شامل تاریخ، جستار، خاطره، سفرنامه، نقد ادبیهنری، روزنامهنویسی، کتاب آشپزی، متن علمی و هزار چیز دیگر را بی هیچ تمایزی در یک گونی در هم میریزد. آنچه non-fiction نام دارد هیچ توضیحی دربارهٔ چیستی خود نمیدهد بلکه صرفاً میگوید اینها، این نوشتهها، قصه نیستند. حالا چرا باید کتاب آشپزی رزا منتظمی و تاریخ بخارا و خیابان یکطرفه را یککاسه کنیم الله اعلم.
واژهٔ non-fiction را کتابداری از بوستون در سال ۱۸۶۷ برای دستهبندی نوشتههای مبتنی بر واقعیت و تفکیکشان از نوشتههای برساختهٔ خیال ابداع کرد و اصحاب نشر و کتابخانهها هم فوراً از آن استقبال کردند. اما non-fiction نام قلمرویی مشخص نیست؛ اسم یک حاشیه است. انگار ادبیاتْ کشور قصهها باشد و هر چیزی که قصه نیست «خارجی» به حساب بیاید. از همینجا کجفهمی ادبیات آغاز میشود: چرا باید قصهٔ خیالی را کانونِ ثقل بگیریم و باقیِ نثرها را در قیاس با این کانون تعریف کنیم؟ مقالهٔ علمی، تاریخنگاری روایی، جستار شخصی، خاطرهنویسی، نامهنگاری، تکنگاریِ شهری، حتی کتاب آشپزی، هر کدام منطق و زیباییشناسی خود را دارند. اما non-fiction آنها را نه بر اساس کارکرد یا شیوهٔ بیان، بلکه بر اساس نبودنِ چیزی دستهبندی میکند. از نظرِ ناشر و کتابفروش، سهل و مفید است؛ از نظرِ فهمِ ادبیات، بیحاصل.
وقتی این منطقِ منفی وارد فارسی میشود، ناگهان عیبی مضاعف پیدا میکند. پیشوندِ «نا» در فارسی، هرچند در واژههای دیگری چون «ناخشنود»، «نادان»، «نارسا» زنده است، در ترکیب با اسمی مانند «داستان» خوشنشین نیست. انگار «ناداستان» وصلهای است که بر تنِ این زبان نمینشیند. گذشته از اینکه دستکم به گوش من از نظر آوایی بدآهنگ است، معنای تحتاللفظیاش ـ چیزی که داستان نیست ـ بلافاصله بدفهمی میآورد: مگر جستارِ خوب بیداستان است؟ مگر خاطرهنویسی و تاریخنگاری روایی بیداستاناند؟ اتفاقاً بسیاری از نوشتههایی که «ناداستان» مینامیم با اتکایِ کامل به روایت، شخصیت، صحنهپردازی و زمان پیش میروند، یعنی با اتکا به همان ابزارهای داستان. مسئله داستان بودن یا نبودن نیست. مسئله دعویِ حقیقت و نسبتِ متن با امر واقع است. آن هم نه به سادگیِ دوگانۀ راست/دروغ، بلکه به مثابهٔ طیفی از روشها برای راست کردنِ کژیِ تجربه. معادلگرایانی که میخواهند مطمئن شوند معادلی دقیق برای non-fiction در زبان فارسی ساختهاند، حواسشان نیست که «داستان» معادل دقیقی برای fiction نیست. درست است که در نقد ادبی مرسوم، fiction را بیشتر به «داستان» ترجمه کردهاند که بر جنبهٔ تخیلی و برساختهٔ متن تأکید دارد و story را به «قصه» که میتواند هم واقعی باشد و هم خیالی. اما همینجا میبینیم معادلسازی تا چه اندازه لغزنده است: اگر fiction را داستان بگیریم، پس هر متنی که «داستان» (به معنای برساختهٔ خیال) نباشد، چرا باید در فارسی «ناداستان» نام بگیرد؟ این واژه در فارسی با کاربرد روزمرهٔ «داستان» که الزاماً تخیلی نیست («داستان برند»، «داستان سفر») در تعارض میافتد و همین کژفهمی میآورد.
مشکلِ دوم «ناداستان» در فارسیْ غیرطبیعی بودنِ نحوِ کاربردیِ آن است. در زبان، مشتقات خانواده میسازند. از «داستان» به «داستانی»، «داستاننویس» و «داستانپرداز» میرسیم. اما از «ناداستان» به کجا؟ «ناداستانی»؟ «ناداستاننویس»؟ هر چه بیشتر صرفش کنیم، معیوبتر میشود؛ مثل میخی که هر ضربه کجترش میکند. وقتی واژهای نتواند بهآسانی در خانوادهٔ نحوی و واژگانیِ زبانی ریشه بدواند، یعنی هنوز شهروندِ آن زبان نشده است.
خیال کنید به شاهرخ مسکوب میگفتند چه مینویسی و جواب میداد «داستان نمینویسم». چه پاسخ مهملی میشد. حال آنکه جستارهای مسکوب سراسر داستان دارند. خاطرات شاه شهید هم. نوشتههای قائد هم. تاریخ بخارا هم. اگر مسکوب بگوید جستارنویس است کم و بیش معنایش واضح است. جستار، به جای آنکه با حذف چیزی تعریف شود، با روشش تعریف میشود: آزمودن، پیش رفتن در تاریکی، فکر کردن با صدای بلند، ساختنِ معنا در امتدادِ جمله. همین روش در خاطرهنگاری و تاریخنویسیِ روایی هم به شکلهای دیگر جاری است. اینها «نا» نیستند؛ «هست»های مستقلاند.
جالب اینکه خودِ non-fiction در زبانِ مبدأ هم سالهاست نیازمندِ وصلهٔ دیگری شده و creative nonfiction یعنی «ناداستانِ خلاقانه» نام گرفته. انگار معلوم شده که اصلِ دستهبندی از ریشه لنگ میزند و در نتیجه، مجبور شدهاند با افزودنِ صفتی هنری، آن را «ادبی» کنند. اما صفتی که با تنفس مصنوعی صنعتِ نشر زنده مانده، نمیتواند مسئلهٔ نظری را حل کند. «خلاقانه» بودنْ ویژگیِ نوشتار است، نه ویژگیِ «غیر بودن». خلاقیت را نمیتوان به نفی چسباند. یا خلاقیت داریم و در نتیجه به شیوهٔ روایت، زبان، زاویهٔ دید و موسیقیِ نثر میاندیشیم، یا نداریم و صرفاً نثر مینویسیم. به همین سادگی و به همان پیچیدگی.
پرسشِ مهمتر اما این است: چرا این همه بر نام حساسیم؟ چون نامها معصوم نیستند. نامها رژیمِ دیدن میسازند. وقتی همهٔ نوشتههای «واقعیتمدار» را زیر یک برچسبِ نفی جمع کنیم، خواننده را به تنبلی دعوت کردهایم. به او گفتهایم که اینها همه یکجورند و تفاوتشان فقط موضوع است. درحالیکه تفاوت در «روش» است. تاریخنگاریِ روایی با وسواسِ منبع و سند پیش میرود، جستار شخصی با صدای «من» و حرکتِ آزادِ فکر، خاطرهنویسی با کشمکشِ حافظه و فراموشی، سفرنامه با مواجههٔ بدن با مکان، نقد ادبی با گشودنِ متنِ دیگری. هرکدام آداب، قراردادها و آیینِ دقتِ خود را دارند و آنها را باید به اسم خودشان خواند، نه به سهمشان از «داستان نبودن».
زبان فارسی از قضا برای نام بردنِ این گونهها ذخیرهٔ خوبی دارد: «جستار»، «سفرنامه»، «تذکره»، «نامه»، «یادداشت روزانه»، «خاطره»، «زندگینامه»، «گزارش»، «تاریخ». ترکیبات تازهای هم میتوان به قاعدهٔ فارسی ساخت: «تاریخِ روایی»، «گزارشِ ادبی»، «خاطرهٔ مستند»، «زندگینوشت»، «نقد-جستار». اینها هرکدام چیزی «میافزایند» و چیزی را «میورزند» نه اینکه صرفاً نبودِ چیزی دیگر را جار بزنند. اگر بازار نشر جهان و کتابخانهها برای نظمِ قفسهها برچسبی کلان میخواهند، چه بهتر که برچسبی ایجابی باشد: «نثرِ روایتمحور»، «نوشتههای واقعیتمدار»، «ادبیاتِ مستند». هیچیک کامل نیستند اما دستکم جهت را عوض میکنند: از نفی به اثبات، از حاشیه به اصل.
در سطحی عمیقتر، مشکلم با non-fiction و ناداستان به برداشتِ خام از حقیقت هم برمیگردد. این برچسبها اغلب وانمود میکنند یک سوی ماجرا «حقیقت» است و سوی دیگرش «خیال»، و مرز هم مشخص است. اما هر کسی که جدی مینویسد و جدی میخواند میداند حقیقت نه یک «چیز» که یک «فرایند» است؛ رویدادی است که در زبان رخ میدهد. جستار خوب، با انتخاب و حذف، با وزن دادن به لحظهها، با استعاره و موسیقیِ جمله، حقیقت را «سکونتپذیر» میکند، یعنی آن را از وضعیتی انتزاعی و گریزان به تجربهای بدل میکند که میتوان در آن زیست، لمسش کرد، و در زبان به آن پناه برد. داستان هم همین کار را میکند. پس مرزِ میانِ آنها نه دیوار، که تپهماهور است؛ بالا و پایین دارد، افقش جابهجا میشود و از هر نقطه چشماندازی دیگر میدهد. برچسبی که با یک «non» یا «نا» بخواهد این چشمانداز را تخت کند، نهایتاً خوانشِ ما را تخت میکند.
من در کتابخانهٔ خانهام قفسهای دارم که دستهبندی مشخصی ندارد. همهجور کتابی در آن کنار هم مینشینند: سفرنامهای از نویسندهای معاصر، تاریخِ گیلان، جستاری دربارهٔ ذن، دفترچهٔ خاطراتی که نثرش از بسیاری داستانها داستانیتر است، گزارشی از آشویتس، و آموزش زبان سغدی. هر بار که کتابی از این قفسه برمیدارم، مطمئن میشوم مسئلهٔ من نه «داستان بودن» که «چگونه گفتن» است؛ نه «این یا آن»، که «این چگونه آن میشود». نامِ درست این کتابها نامی است که روششان را نشان دهد. «ناداستان» روش نیست؛ فقدانِ روش است.
ممکن است کسی بگوید «بسیار خب، اینها بحث نظری است. در عمل که به کسی ضرر نمیزند. برچسبی است برای سادهسازیِ خرید و فروشِ کتاب.» اما دقیقاً همین «سادهسازی» خطرناک است: وقتی تجربهٔ پیچیدهٔ خود از خواندن را با یک نفیِ خشک هموار میکنیم، کمکم همانگونه میخوانیم که قفسهها میخواهند. جستاری که باید با تأنی خوانده شود، چون «ناداستان» است، به چشمِ «اطلاعات» دیده میشود. تاریخِ روایی که باید به نثرش گوش سپرد، چون «ناداستان» است، گویی فقط «محتوا» دارد. و نویسندهای که میخواهد در میانهٔ این طیف راه برود ـ هم راست بگوید و هم زیباییِ گفتن را پاس بدارد ـ در معرفیِ کارش از همان ابتدا با نفیِ دیگری شناخته میشود. اندکی بعد نیز همین سادهسازی که قرار بود صرفاً برای تسهیل کار ناشر و کتابفروش باشد شره میکند روی مجلات. چند روز پیش دیدم رونمایی مجلهای بود که موضوعش را «ناداستان» نوشته بودند، حال آنکه دستکم در جهان مطبوعات، بیشتر اوقات اصل بر قصه نبودن محتوا بوده است (گرچه آن محتوای غیرخیالی و واقعی هم همیشه داستانی داشته است).
اگر بخواهم پیشنهادی ایجابی بدهم، پیشنهادم نه یک «ابرنام» تازه که تغییری در عادتِ نامگذاری است: هر جا میتوانیم، به اسمِ دقیق صدا بزنیم. به جای «ناداستان»، بگوییم جستار، خاطرهنویسی، زندگینامه، تاریخِ روایی، سفرنامه، گزارشِ ادبی، نقد. اگر هم ناچار به استفاده از یک چترِ کلی هستیم، چتری که روش یا نسبت را نشان دهد بهتر است: «نوشتارِ واقعیتمدار»، «نثرِ رواییِ غیراساطیری»، یا حتی «نثرِ مستند». هیچکدام بینقص نیستند اما دستکم چیزی را «میسازند»، نه اینکه چیزی را «پاک» کنند.
در نهایت، مسئله برای من شخصیتر از آن است که به قفسههای کتابفروشی ختم شود. هر بار که مینویسم و بعد میپرسم «این چیست؟»، درواقع میپرسم «من چگونه دیده میشوم؟» نمیخواهم با نبودنِ چیزی دیده شوم. میخواهم با کاری که میکنم شناخته شوم: با آزمودنِ جمله، با رؤیتپذیر کردنِ تجربه، با ساختنِ صدایی که همزمان صادق و خلاق باشد. «نانفیکشن» و «ناداستان» هر دو، به جای اینکه دستِ من را باز کنند، گویی بر مچم مُهری میزنند: این یکی «نه داستان» است. و من در دل میگویم: باشد، اما «آریِ» من کجاست؟
شاید روزی این حساسیتِ زبانی به نظر افراط بیاید. اما بهتجربه دیدهام که ادبیات در ظرایفِ نام و نحو زندگی میکند. واژه وقتی کج بایستد، نگاه هم کج میشود. اگر بخواهم با یک جمله جمعبندی کنم non-fiction برچسبی است مناسبِ انبار؛ نه برای خواندن، نه برای نوشتن. و «ناداستان» در فارسی حتی برای انبار هم ناجور است. به جایش، به متنها برگردیم و به شیوهٔ هستیِ آنها نگاه کنیم. هر متن را با کاری که میکند بشناسیم، نه با چیزی که «نیست». این «آری گفتن» به شکلها و روشها ـ هرچند آشفتهتر از یک نفیِ ساده باشد ـ به گمانم تنها راهی است که هم به زبان وفادار میماند، هم به حقیقتِ پرپیچوخمِ تجربه.
نویسنده: محمدحسین واقف
اگر به موضوع ناداستان علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم مطالب «گسلهای خاطره | روی مرز داستان و ناداستان» و «اصول نوشتن جستار شخصی» را مطالعه کنید.






