از بسیاری جهات نان که «چیزی بسیار بدیهی و پیش‌پاافتاده به‌ نظر می‌رسد»، می‌تواند «بسیار عجیب، سرشار از ظرافت‌های متافیزیکی و الهیاتی» هم در نظر گرفته شود. به این دلیل که در نهایت نان به‌راستی خودش را چنان در مقامِ اربابِ بسیاری از چیزها – «مایۀ حیات»، کالای اصلی نهایی، ابژه‌ای که تعیین‌کنندۀ مرز اصلی خودِ بقاست – معرفی می‌کند که چه به‌ عنوان ابژه، چه به‌ عنوان ایده، قدرت نمادینِ عظیمی را در دلِ خود انباشته است. بدیهی است که به همین دلیل واژه و تصویرِ «نان» اغلب بر خودِ واژۀ ارزش دلالت دارد و به‌ صورت استعاری به غذا در معنای عام کلمه، یا در عباراتی از قبیل «نان‌آورِ خانواده»، «نان دیگری را آجر کردن» و غیره، به چیزی شبیه «معیشت» اشاره می‌کند. در زبان عامیانه از هر دو واژۀ «نان» و «خمیر» به‌ عنوان معادلی برای پول استفاده می‌شود. و جای تعجبی ندارد، چون دقیقاً در جوامعی مانند ما که اساساً بر مبنای ثروت و فقر دسته‌بندی شده‌اند، نان بدل به «ابژه‌ای چندظرفیتی می‌شود که زندگی، مرگ و رؤیاها بدان وابسته‌اند… نقطۀ اوج و ابزارِ واقعی و نمادینِ خودِ هستی.»