راینر ماریا ریلکه، یکی از مهم‌ترین شاعران آلمانی‌زبان قرن بیستم، در عمر پنجاه‌ویک‌ساله‌اش نامه‌های شخصی زیادی نوشت؛ نامه‌هایی برای دوستان و آشنایان، خوانندگانی که بعد از مطالعۀ آثارش با او مکاتبه می‌کردند یا هر کس دیگری که ریلکه حس می‌‌کرد پیوندی درونی میان‌شان وجود دارد. از ریلکه بیش از چهارده‌هزار نامه به یادگار مانده است که خودِ او آن‌ها را به اندازۀ شعرها و آثار منثورش مهم می‌دانست. خواندن نامه‌های ریلکه، به اندازۀ خواندن شعرها و آثار منثورش، ما را با اندیشه‌های او دربارۀ نقش و معنای عشق، مرگ و هنر در زندگی‌ آشنا می‌کند. میان این نامه‌ها، نامه‌هایی هم هستند که ریلکه آن‌ها را برای تسلای دوستان و آشنایان داغ‌دیده‌اش نوشته یا به مضمون مرگ و سوگ پرداخته است. او در این نامه‌ها از رنج فقدان و میراییِ گریزناپذیر انسان می‌گوید اما به درۀ حسرت و یأس سقوط نمی‌کند و مرگ را روی دیگر زندگی، با همۀ زیبایی و شکوهش، می‌بیند. در نگاه او، شناختِ مرگ راهی است به تحول و دگرگونی شخصی برای بهتر زیستن. گرچه این نامه‌های ریلکه، به اقتضای نامه بودن‌شان، برای شخص خاصی نوشته شده‌اند اما در بسیاری از آن‌ها تسلا و تسکینی برای دردهای مشترک‌مان می‌یابیم؛ دردهایی که همه تجربه می‌کنیم و گاهی به هر دری می‌زنیم تا آن‌ها را بهتر بفهمیم.