آنچه سرطان با خود میبَرَد | جستاری از اَن بویر در مورد تجربۀ سرطان
دیگران از دچار شدن ما به سرطان با خبر نمیشوند، مگر آنکه خودمان به آنان بگوییم. من هم به همین منظور از نخستین نیایش جان دان اسکرینشات گرفتم و در فیسبوکم گذاشتم. بعد، سرگرم کارهایی شدم که در دستورالعملهای اینترنتی خوانده بودم، مثل خبر دادن به مادرم، خبر دادن به دختر نوجوانم، سابیدن و تمیز کردن آشپزخانه، مذاکره با کارفرما، پیدا کردن کسی برای نگهداری از گربه، رفتن به دستدومفروشی و یافتن لباسی سازگار با پورت شیمیدرمانی، تماس گرفتن با دوستانم و ابراز ناراحتی از اینکه مادر مجرد شاغلی هستم که کسی نیست از دخترم مراقبت کند. در بخش سرطان همه به گونۀ دردناکی هیئت یکسان و برابری دارند: سرها همه تاس است، چهرهها همه گیج و منگ، صورتها همه ورمکرده از مصرف کورتون، زیر پوست همه هم پورتهای پلاستیکی به روشنی لامپ دیده میشوند. سالخوردگان شیرخواره به نظر میرسند، جوانان مانند پیرسالان رفتار میکنند، میانسالان میفهمند ویژگیهای میانسالانهشان رو به زوال است. مرزهای بدنهامان هم شکسته میشود؛ آنچه را باید درون بدنمان نگه داریم حالا انگار بیرون میریزد.