عادت نمیکنم، پس هستم! | روایت تجربۀ یک مربی فلسفۀ کودک از فلسفهورزی با کودکان
بعد از چند جلسه نشستن در کنار بچهها، کمکم یاد گرفتم که باید بتوانم پابهپای آنها شگفتزده شوم. شگفتزدگی واقعی. فهمیدم بچهها ادا را زود تشخیص میدهند. احوال بد و خوب را میفهمند. یاد گرفتم باید سؤال داشته باشم. دقت کنم. و واقعاً لکههای سیاه روی ماه را شگفتانگیز بدانم. که البته شگفتانگیز هم هست. فهمیدم اشک ریختن برای یک نقاشیِ پاره شده را جدی بگیرم، چرا که نقاشیِ جایگزین، هرچقدر هم بهتر باشد، باز فرق مهمی با آن قبلی دارد. اینکه دیگر آن نیست و یک چیز دیگر است. فهمیدم گاهی این بدیهی شمردنهای بزرگسالان است که باعث میشود دیگر از هیچچیزی شگفتزده نشوند. و این میتواند نقطۀ شروع ضعف در تفکر و اندیشیدن آنها باشد که به کودکان هم منتقل شده و آنها را در مسیرِ چهارچوبهای خشک بزرگسالی قرار میدهد.
لالاییهای ایرانی، لالاییهای پرنیانی | گذری بر کتاب «پرنیان و آب»
لالاییهای ایرانی بخشی از فرهنگ شفاهی مردم این سرزمیناند. سالها سینهبهسینه نقل شدهاند و از مادر به فرزند رسیدهاند. نخستین سرایندگان این ترانههای عامیانه مشخص نیستند اما بیشک مادرانی بینام و نشان در هر خانه و کوچه و پسکوچه لالاییها را سرودهاند، رنگ و آبش دادهاند و پرسوز و گدازش کردهاند. در طول سالها کتابها و پژوهشهای بسیاری دربارهی فرهنگ لالایی نوشته شده؛ یکی از کسانی هم که بخشی از لالاییهای ایرانی را در کتاب پرنیان و آب گردآوری کرده، ثریا قزلایاغ است. این مطلب بیکاغذِ اطراف روایتی مادرانه است از همین کتاب کوچک و غنی.
خردهجنایتهای پدرومادری | برشی از کتاب پروژهی پدری
وقتی در جایگاه پدر یا مادر مینشینی، گاهی باید نقش دادستان و قاضی و ــبا اغماضــ جلاد را یکجا بازی کنی. آن هم وقتی که خودت هنوز نمیدانی در این دنیا چه نقشی داری و قرار است چه کنی. پس دستبهدامن مشاورها و کارشناسها و کتابهایی میشوی که وعده میدهند اگر به نسخههایی که میپیچند پایبند باشی، فرزندت بیبروبرگرد عضو سازنده و مولد جامعهی آینده میشود. و البته که خیلی وقتها آنقدرها هم درست نمیگویند. این مطلب بیکاغذ اطراف برشی است از یکی از روایتهای کتاب پروژهی پدری که مهدی حمیدیپارسا در آن از تجربهی پناه بردن به چنین نسخههایی میگوید.
خوشبختانه کجاست؟ | کتاب خواندن دخترم
کتاب خواندن برای بچهها جزئی از برنامهی روزانهی خیلی از پدرها و مادرهاست اما کتاب کودک دقیقاً یعنی چه؟ چیزی که قصههای کودکانه را از ادبیات غیرکودکانه متمایز میکند چیست؟ ریوکا گالچن که پس از مادر شدنش ادبیات را از منظری متفاوت میبیند در این مطلب بیکاغذ اطراف سراغ همین موضوع رفته است.
مومیاییها | من، دخترم و مرگ
توضیح مرگ، مخصوصاً مرگ آدمهای آشنا، برای بچهها از آن کارهای سختیست که بیشتر پدرها و مادرها را میترساند. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتیست از مواجههی ریوکا گالچن با معنا و مفهوم «مرگ» در ذهنِ دختر خردسالش.
نامدرسه | همهچیز آنجا نیست
مدرسهرفتن مدتهاست که دیگر نه دانشآموزان را سر ذوق میآورد و نه پدرومادرها را. روایت سوده شبیری از “نامدرسه” را در این مطلب میخوانید.
من و مُف دماغ پسر خانم سونتاگ
مادرانگی برای زنهای شاغل، علاوه بر همهی دغدغههای معمول بچهداری، با دغدغهی دیگری هم همراه است: چطور بین انتظارات جامعه و وظایفی که بر دوش «مادر» میگذارد و الزامات کار حرفهای تعادل ایجاد کنم؟ برای زنهایی که کار خلاقه میکنند، وضع پیچیدهتر هم میشود. امیلی امرایی، نویسنده و مترجم، اینجا از تجربهی بندبازی خودش میان این دو نقش میگوید.