خاک کارخانه، شیوا خادمی، چیت سازی بهشهر، نشر اطراف، نفیسه مرشدزاده، الهام شوشتری زاده، جایزه امین الضرب
بلاگ, جستار ‌های زندگی روزمره, مجله‌ی ادبیات مستند, مستندنگاری, معرفی

کارخانۀ کاغذی | روایت شیوا خادمی از مواجهه با «خاک کارخانه» 

10 فروردین به خانۀ نوروز، پیرمرد 97 ساله‌ای که آشپز کارخانه است می‌رویم، در را با تأخیر باز می‌کند. پیرمرد تنها زندگی می‌کند، گوش‌هایش سنگین است و خانه‌اش بوی غذای نیم‌سوخته می‌دهد. به آشپزخانه می‌روم و زیر ظرف غذایش را که ته گرفته خاموش می‌کنم. می‌گوید دیگر بوها را خوب نمی‌شنود. روبه‌رویش می‌نشینیم و از سفرۀ کوچک هفت‌سینش عکس می‌گیرم. می‌گوید شب‌ها کتاب خاک کارخانه را زیر بالشتش می‌گذارد و می‌خوابد. با واکرش به اتاق می‌رود و برای این‌که حرفش را ثابت کند سمت تخت می‌رود، بالشت را کنار می‌زند و کتاب را نشان می‌دهد. یک ماه بعد، پیرمرد که عزیز کارخانه بود، برای همیشه می‌رود.

بلاگ, زندگی‌نگاره‌ها

زمین بدون بازگشت | یادداشتی بر عکس‌های ویکتوریا سوروچینسکی 

تا چند وقت پیش، مادرم کلکسیونی از ظرف‌های پلاستیکی ماست داشت. اما عزیزجون ماهرتر بود: انواع و اقسام ظرف‌های ماستِ چوپان، میهن و هراز را جمع‌ کرده بود. همه را به ترتیب قد و حجم در زیرزمین چیده بود و چشم‌انتظار مناسبت‌های مذهبی بود که شله‌زرد و حلیم‌ توی آن‌ها بریزد. البته ظرف‌های ماست به خودمانی‌ترها می‌رسید. برای مهمان‌‌ها ظرف یک‌بار‌مصرف می‌خرید. گاهی هم می‌دیدی عزیزجون یک شاخه‌ شمعدانی را که در بارانی ناغافل خم شده و شکسته، توی ظرف ماست کاشته. شمعدانی هم همان‌جا ریشه می‌دواند و قد راست می‌کرد و عزیزجون هم دیگر دل نداشت چاقو به سطل ماست بزند و شمعدانی را به گلدانی دیگر منتقل کند. چه فرقی داشت خانه‌ی گیاه سطل ماست باشد یا گلدانی سفالی؟ شاید هم فرق داشت و ما نمی‌دانستیم.

محل نگه‌داری کارت‌های ورود و خروج کارکنان کارخانه‌ی چیت‌سازی بهشهر، ۱۳۹۷. (عکاس: شیوا خادمی)
بلاگ, مجله‌ی ادبیات مستند, مستندنگاری, منظومه‌ی کتاب‌های نشر اطراف

همه‌چیز زیر سر کارخانه بود | برشی از کتاب «خاک کارخانه» 

کارخانه‌ی چیت‌سازی بهشهر که اوایل دهه‌ی ۱۳۸۰ تعطیل شد زمانی قلب تپنده‌ی بهشهر و مناطق پیرامونی‌اش بود. چیت‌سازی چنان با زندگی مردم شهر پیوند خورده بود که خیلی‌ها برنامه‌ی روزمره‌شان را با صدای سوت کارخانه تنظیم می‌کردند. کتاب «خاک کارخانه» روایت ‏همین پیوند کار و آدم‌هاست؛ قصه‌ی زنان بافنده و ‏ریسنده‌ای که قوت زانوها و دست‌هاشان را در تار و پود پارچه‌ها تنیدند و مردانی که شبانه‌روز دستگاه‌ها را سرپا نگه داشتند.
شیوا خادمی، عکاس و پژوهشگر و نویسنده‌ی کتاب «خاک کارخانه»، سراغ همین آدم‌هایی رفته که با تعطیلی کارخانه، کاری را که شورمندانه دوست می‌داشته‌اند و جایی را که به آن‌ها هویت می‌داده، از دست داده‌اند و طعم فقدانی بزرگ را چشیده‌اند. حاصل تلاش پنج‌ساله‌ی او کتابی است چندوجهی که می‌شود آن را نمونه‌ای از تاریخ شفاهی، مستندنگاری کسب‌وکار، مستندنگاری اجتماعی، ادبیات بازماندگان، ثبت خاطره‌ی جمعی، و روایتگری زنانه دانست. در «خاک کارخانه» از دل خاطرات کاری کارگران کارخانه‌ی چیت‌سازی بهشهر، کلیت و فضایی شکل گرفته که نه تنها در تحلیل و ارزیابی تاریخ و مسیر کسب‌وکار در ایران به کار می‌آید، بلکه تصویری از پیوند ‏تنگاتنگِ فضای کار و مناسبات اجتماعی مردم شهر پیشِ چشم‌ می‌گذارد. آنچه در این مطلب بی‌کاغذ اطراف می‌خوانید، مقدمه‌ی این کتاب است. 

بلاگ, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

همسایه‌ی دیوار به دیوار | روایتی از مرکز نگه‌داری و درمان بیماران مزمن روانی 

خیلی از ما تابلوی «مرکز نگه‌داری و توان‌بخشی و درمان بیماران مزمن روانی» را که ببینیم، ناخودآگاه راه‌مان را کج می‌کنیم. شاید چون فکر می‌کنیم «آن‌ها» خیلی با «ما» فرق دارند. خیال می‌کنیم آدم‌هایی که از قضای روزگار، ساکنِ «مرکز» شده‌اند آن‌قدر دور و غریبه‌اند که نه ما راهی به دنیای آن‌ها داریم و نه آن‌ها راهی به دنیای ما. رضایت می‌دهیم به حضور دیوارهای بلندی که میان‌مان فاصله می‌اندازند و باور می‌کنیم که بهتر است با همسایه‌های دیواربه‌دیوارمان چشم‌درچشم نشویم. اما گاهی هم آدم‌هایی پیدا می‌شوند که تسلیمِ ترس از ناشناخته‌ها، ترس از «آن‌ها»، نمی‌شوند، درِ خانه‌ی همسایه را می‌زنند، با او گرم می‌گیرند و با یک بغل قصه برمی‌گردند. شیوا خادمی، عکاسِ مستندنگار، در رفت‌وآمدِ چندماهه‌اش به «مرکز نگه‌داری و توان‌بخشی و درمان بیماران مزمن روانیِ توس» در جاده‌ی قوچان دقیقاً چنین کاری کرده و در این مطلب بی‌کاغذ اطراف، که نمونه‌ای است از روایتگری زنانه، درباره‌ی این تجربه نوشته است.