تاریخ بیهقی از مهم‌ترین آثار تاریخی و ادبیِ فارسی‌زبانان و نقطه‌ی اوج شیوه‌ی تاریخ‌نگاری در ایران است و بسیاری از پژوهشگران غنای واژگان بیهقی، زلالی و تراش‌خوردگی نثرش، سازگاری و همخوانی کلام او با اندیشه‌اش، و دقت و امانتش در روایت رویدادها را ستوده‌اند. کسانی که درباره‌ی بیهقی و تاریخ او نوشته‌اند‌، به توانایی چشمگیر او در پردازش شخصیت‌های تاریخی و نیروی رشک‌برانگیزش در قصه‌گویی و داستان‌پردازی هم اشاره کرده‌اند. در این مطلب بی‌کاغذ اطراف، حورا یاوری، نویسنده، مترجم، پژوهشگر و منتقد ادبی، ساختار روایی این اثر بزرگ را بررسی کرده است.


رشد و گسترش فزاینده‌ی این فکر که هر متن، چه ادبی، چه تاریخی و چه جز آن، سرانجام یک روایت است، به بررسی‌های تاریخی در دهه‌های اخیر جهت تازه‌ای داده است. هر چه به سال‌های پایانی قرن بیستم نزدیک‌تر شده‌ایم، مرز میان داستان و تاریخ کمرنگ‌تر و، به موازات آن، معیارهای نقد متون تاریخی به سنجه‌هایی که امروز اعتبار روایی متون ادبی را با آن محک می‌زنند نزدیک‌تر شده است. همراه این جا‌به‌جایی، که پس‌زمينه‌ی آن تحولات بنیانی علوم انسانی در قرن بیستم است، دینامیزم درونی و بوطیقا و ویژگی‌های ساختاری متن تاریخی به اندازه‌ی درونمایه و محتوای رویدادهایی که روایت می‌کند مورد توجه و اهمیت قرار گرفته است.

به‌کارگیری چهارچوب‌های مدرن نقد ادبی درباره‌ی متون تاریخی

در دهه های اخیر، بسیاری از متون تاریخی کهن در چهارچوب فرضیه‌های گوناگون فلسفی و نقد ادبی مدرن بررسی و بازنگری شده است. دامنه‌ی این بررسی‌ها در سال‌های اخیر به متن‌های تاریخی ایرانی‌ـ‌اسلامی نیز گسترش یافته و تاریخ‌نگارانِ آشنا با این فرضیه‌ها افق تازه‌ای در بررسی متن‌های تاریخی فارسی و عربی برگشوده‌اند. از نمونه‌های این بررسی‌ها ــ‌در پیوند با نوشته‌ی زیر‌ــ می‌توان به بررسی‌های تطبیقی مارشال هاجسن درباره‌ی تاریخ طبری و بازخوانی‌های طيب الهبری از روايت‌های به‌جا‌مانده از دوران هارون الرشید اشاره کرد. هاجسن و الهبری، هر کدام به گونه‌ای، از روش‌های سنتی بررسی‌های تاریخی جدا می‌شوند، از چشم‌انداز فرضیه‌های مدرن نقد ادبیْ ساختارهای روایی و بوطیقای متن‌های تاریخی را بر می‌رسند، و با بیرون کشیدن معناهای پنهان در پس این ساختارها و شگردها روایت تازه‌ای از متن‌ها و دوره‌های تاریخی به دست می‌دهند.

مارشال هاجسن با طرح این پرسش که چگونه می‌توان با دید و دریافتی مدرن در پی توضیح ساختاریِ یک متن تاریخی پیشامدرن بر آمد و ربط میان آن ساختار را با ساختار ذهن و اندیشه‌ی تاریخ‌نگار و ساختارهای قدرت دوران او دریافت، به سراغ تاریخ طبری می‌رود و با نشان دادن سنجیدگی و از‌پیش‌اندیشیدگی روش طبری در گزینش راویان و آرایش خبرها و حدیث‌ها ــ‌در گزارش قتل عثمان، به عنوان نمونه‌ــ به آگاهی او از زیروبم‌های بازی قدرت در صدر اسلام و در میان صحابه و چربیدن کفه‌ی این بازی‌ها بر ایمان مذهبی راویان اشاره می‌کند. طیب الهبری نیز در بررسی ساختاری آن بخش از تاریخ طبری که دوران خلافت عباسیان را در بر می‌گیرد، و با اشاره به بهره‌گیری طبری از حدیث و خبر و قصه به عنوان یک شگرد روایی، نشان می‌دهد که در تاریخ طبری، آن‌جا که سخن از خلفای راشدین و امویان در میان است، موضوع روایتْ مشخص و سلسله‌ی راویان به هم پیوسته است، اما به عباسیان ــ‌روزگار خود طبری‌ــ که می رسیم، هم زنجيره‌ی راویان بارها می‌شکند‌، هم زمینه‌های روا‌یت پراکنده و بی‌سامان می‌شود‌، و هم ــ‌از همه بنیانی‌تر‌ــ درباریان و وابستگان خلیفه راوی رویدادهایی می‌شوند که خود بازیگران آن‌هایند. تفاوت شیوه‌ای که طبری در گزینش روايت‌ها و آرایش زنجیره‌ی راویان این دو دوره‌ی تاریخی به کار می‌گیرد، از نگاه الهبری، بازگو‌کننده‌ی بسیاری از نظرگاه‌های او درباره‌ی خلافت عباسیان، به‌ویژه خلیفه هارون الرشید و پسرانش امین و مأمون است.

جولی اسکات میثمی با برابر نهادن و سنجیدن روایت‌های ناهمگونی که طبری (مرگ: 923 م.)، مسعودی (مرگ: 956 م.) و بلعمی (مرگ: 963 م.) از یک رویداد یگانه ــ‌برگشتن روزگار از برمکیان‌ــ به دست می‌دهند، به تحولی اشاره می‌کند که در سبک و روال تاریخ‌نگاری این دوران روی می‌دهد؛ یعنی به جای گزارش مو‌به‌موی رویدادهای تاریخی ــ‌چه از راه مشاهده‌ی مستقیم و چه از راه راویان معتبر فلسفه‌ی تاریخ‌ــ باز گفتن «معنای رویدادها» و پندها و عبرت‌هایی که می‌توان از آن‌ها برگرفت ذهن تاریخ‌نگاران را به خود مشغول می‌دارد. در پیوند با همین فلسفی‌ـ‌اخلاقی شدنِ روزافزون سنت تاریخ‌نگاری‌ست که بهره‌گیری هرچه بیشتر از شعر و نثر پیشینیان و روایت‌های تاریخی برای برجسته‌تر کردن درس‌هایی که می‌توان و می‌باید از تاریخ برگرفت، رونق بیشتری می‌گیرد و شگردهای روایی و آرایه‌های زبانی، بیشتر از پیش به متن‌های تاریخی پا می‌گذارد.

تاریخ بیهقی در چشم‌انداز نقد ادبی مدرن

تاریخ بیهقی که بسیاری از پژوهشگران آن را به غنای واژگان، زلالی و تراش‌خوردگی نثر، سازگاری و همخوانی کلام با اندیشه، و دقت و امانت در روایت رویدادها ستوده‌اند، نقطه‌ی اوج این شیوه‌ی تاریخ‌نگاری در ایران است و نمونه‌ی یگانه‌ای برای این بازخوانی‌ها به دست می‌دهد. بسیاری از کسانی که درباره‌ی بیهقی و تاریخ او نوشته‌اند‌، گذشته از وفاداری او به جزئیات و امانتش در روایت رویدادها، به توانایی چشمگیر او در پردازش شخصیت‌های تاریخی و نیروی رشک‌برانگیزش در قصه‌گویی و داستان‌پردازی اشاره کرده‌اند. به گفته‌ی غلامحسین یوسفی که بیهقی را یکی از بهترین فارسی‌نویسان می‌داند، بیهقی زیروبم ذهن و زندگی کسانی را که درباره‌ی آن‌ها می‌نویسد به‌کمال می‌شناسد و همین آشنایی به او امکان می‌دهد که از سطح و ظاهر رویدادهای زندگی آن‌ها فراتر برود و تلاطم‌های درونی آن‌ها را نیز بر برگ‌های تاریخی که می نویسد، بیفزايد.

عباس میلانی، بیهقی را از لحاظ نفس و نوع تاریخ‌نگاری نه تنها در زمانه‌ی خود در ایران بلکه در قیاس با مورخان هم‌عصر و بديل خود در غرب نیز بی‌نظیر و بی‌همتا می‌بیند، و به نزدیک بودن بافت تاریخ او به داستان و قصه، و فردی و شخصی بودن روایت او از تاریخ اشاره می‌کند‌: «بافت تاریخ بیهقی بیشتر شباهت به قصه و حکایت دارد‌؛ آفریده‌ی ذهن راوی‌ست نه تابع منطق «حقیقت» مورد روایت‌». اسلامی ندوشن نیز تاریخ بیهقی را که در آن «همه‌ی وقایع و کسان از گذرگاه اندیشه‌ی او می‌گذرند، به داوری گذارده می‌شوند و آن‌گاه به قرارگاه ابدی تاریخ رهنمون می‌گردند‌» به شاهنامه‌ی فردوسی نزدیک می‌بیند و با کتاب تاسیتوس، مورخ رومی در قرن اول میلادی، و داستان‌های بالزاک برابر می‌نهد و اشاره می‌کند که در تاریخ بیهقی «‌فوج اطرافیان مسعود مانند قهرمان‌های بالزاک در کسب پول و مقام و شهرت در جنب‌و‌جوش‌اند‌، همه‌ی خفايا و پیچ‌و‌خم‌ها و گره‌های روح خود را می‌نمایند، چند صباحی کرّ و فرّی می‌کنند و سپس به میعادگاه عدم روی می‌نهند».

از میان تاریخ‌نگارانی که از چشم‌انداز یک فرضیه‌ی مشخص نقد ادبی مدرن و با هدف دستیابی به یک چهارچوب نظری به‌کار‌آمدنی برای بازنگری متن‌های تاریخی به سراغ ویژگی‌های ساختاری و زبانی تاریخ بیهقی رفته‌اند، باید به مریلین رابینسون والدمن، استاد پیشین تاریخ دانشگاه اوهایو و نویسنده‌ی کتاب رهیافتی به نظریه‌ی روایت تاریخی اشاره کرد. والدمن در بازنگری تاریخ بیهقی، فرضیه‌ی کنش گفتاری را به کار می‌گیرد که کاربرد آن در ساحت نظر و قلمروی عمل، هر دو، با واکنش‌های فراوان رو‌به‌رو بوده و بحث‌ها و گفتگوهای بسیار برانگیخته است.

نام فرضیه‌ی کنش گفتاری نخستین بار در سال ۱۹۹۲ با کتاب چگونه کارهایمان را به کمک کلمه انجام بدهیم و پس از مرگ نویسنده‌اش جان آستین، فيلسوف انگلیسی، بر سر زبان‌ها افتاد‌، و با آنچه فیلسوفان زبان‌شناس دیگری چون جان سرل و اچ. پی. گرايس به آن افزودند به صورت یکی از مکتب‌های تازه و جنجال‌برانگیز فلسفی گسترش و رواج یافت و در بسیاری از شاخه‌های علوم انسانی (جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، مردم‌شناسی و غیره) به محک تجربه خورد. خطوط اصلی این فرضیه در درجه‌ی نخست در تضاد و تقابل با دو سنت جاافتاده‌ی فلسفی‌ـ‌زبان‌شناختی شکل می‌گیرد. نخست این‌که هر جمله، فارغ از شرایط نوشته شدن و به زبان آمدن آن، جایگاه آن در متن و معانی جملات پیش و پس از آن، دارای معنایی مستقل است و می‌تواند بر همین مبنا بازشکافی و تحلیل شود . و دیگر آن‌که هر جمله، یا بیان‌کننده‌ی یک موقعیت است یا مؤید یک حقیقت؛ و به همین اعتبار یا درست است یا نادرست.

از نظر جان آستین، کار جمله، و یا به سخن بهتر، کنش گفتاری آن در اثبات درستی یا نادرستی آنچه جمله به آن بر‌می‌گردد خلاصه نمی‌شود و جمله، با توجه به جایگاه آن در متن، می‌تواند بدون آن‌که جنبه‌ی سؤالی داشته باشد از چیزی بپرسد؛ بدون آن‌که وجه آن امری باشد، فرمانی صادر کند؛ و یا وعده‌ای و هشداری بدهد، سپاسی بگزارد و بسیاری کارهای دیگر نیز انجام دهد. به طور نمونه، کنش گفتاری جمله‌ای چون «‌فردا از تو جدا خواهم شد» می‌تواند با توجه به شرایط و نحوه‌ی بیان آن اثبات‌کننده باشد، یا تهدید‌کننده، و یا زنهار‌دهنده و جز آن. اگر کنشِ گفتاریِ جمله‌ای اثباتی نباشد، دیگر نمی‌توان از درستی و نادرستی آن سخنی گفت، بلکه باید پرسید که آیا جمله از عهده‌ی انجام کار خویش برآمده است یا نه؟ مثلاً كنش گفتاری جمله‌ای مانند «فردا تو را خواهم دید‌» که در‌بر‌گیرنده‌ی قولی‌ست از طرف گوینده به شنونده، منوط به تحقق شرايط متعددی‌ست. نخست این‌که گوینده باید بتواند به گفته‌ی خود عمل کند، همچنین باید قصد این کار را داشته باشد، و باید مطمئن باشد که طرف مقابل نیز به این دیدار علاقه‌مند است. برای مثال، بد نیست بدانیم که کنش گفتاری همین جمله در صورت فقدان شرط آخر، کنشی تهدید‌کننده خواهد بود‌…

والدمن دامنه‌ی کاربردی فرضيه‌ی كنش گفتاری را از ادبیات به تاریخ می‌کشاند، و تاریخ بیهقی را از منظر نقد ادبی تحلیل و بازنگری می‌کند. والدمن با گذاشتن وزنه‌ی بیشتری در کفه‌ی ساختار و شگردهای روایی تاریخ بیهقی ــ‌در برابر محتوا و درونمایه‌اش‌ــ تلاش می‌کند که بوطيقا، دینامیرم درونی و ویژگی‌های ساختاری آن را بشناسد‌، و ربط میان ساختارهای روایی آن را با ساختار ذهن و اندیشه‌ی آفریننده‌ی آن دریابد. به سخن دیگر، والدمن به اعتبار سنجه‌هایی که از یک فرضیه‌ی مدرن نقد ادبی برمی‌کشد، این متن تاریخی پیشامدرن فارسی را، نه به‌مثابه‌ی مخزنی از رویدادهای تاریخی، بلکه چون روایتی در‌باره‌ی آن‌ها بر‌می‌رسد. والدمن با مورخینی که قرن‌های چهارم تا ششم هجری (دهم تا دوازدهم میلادی) را دوران رنسانس جهان اسلامی می‌شناسند هم‌زبان است؛ یعنی دوره‌ای که دبیران و منشیان و دولتمردان نیز به نوشتن تاریخ روی آوردند و بیهقی، با سبک ممتاز و یگانه‌ی خود، نقطه‌ی اوج آن است. والدمن چند جریان بزرگ فرهنگی را در پیدایش شیوه‌ای که بیهقی در نوشتن تاریخ خود برگزیده مؤثر می‌داند: آشنایی بیشتر مسلمانان با فکر و فلسفه‌ی یونانی که زمینه را برای برخورد نقادانه‌تر با تاریخ و تاریخ‌نویسی فراهم می‌کند؛ زایش و گسترش روندهای غیرمذهبی تاریخ‌نگاری‌؛ توجه به فلسفه‌ی تاریخ و غایتمند بودن آن؛ و سرانجام، پاگیری گرایش‌های اومانیستی و رشد اندیشه‌های سیاسی در جهان اسلام.

بیهقی، همچنان که بسیاری از پژوهندگان تاریخش اشاره کرده‌اند، همه‌ی رویدادهای یک سال و یک دوره را کنار هم نمی‌چیند و تاریخ او، از نظر ساختاری، سال‌شمار ساده‌ی رویدادهای یک دوره‌ی تاریخی نیست. مثلاً بخشی از رویدادهای دوران جوانی مسعود را، همچنان که روال تقویمی رویدادها می‌طلبد، در بخش سلطنت مسعود می‌گنجاند و بخشی دیگر را در زمان جا‌به‌جا می‌کند و در زمینه‌پردازی سال‌های آغازین سلطنت مسعود به کار می‌گیرد. از این گذشته، بیهقی، همچنان که خود اشاره می‌کند، به این‌که «فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند‌» علاقه‌ی زیادی نشان نمی‌دهد؛ می‌داند که «این اقاصيص از تاریخ دور است»؛ دلش می‌خواهد «تاریخ پایه‌ای» بنویسد و «بنایی بزرگ افراشته‌» گرداند. والدمن، با تکیه بر پرهیز بیهقی از فروکاستن تاریخ به سال‌شمار ساده‌ی رویدادهای تاریخی، به نكته‌ی بنیانی دیگری اشاره می‌کند و آن این‌که بیهقی، بر خلاف برخی دیگر از مورخان اسلامی، پیش از آن‌که نوشتن را آغاز کند، طرحی کلی از ساختار کتاب خود در ذهن داشته و معنای رویدادهای روزگارش را نه همیشه در روایت خود از آن رویدادها بلکه بیشتر در ساختار تاریخش به نمایش گذارده است. به نظر والدمن، تاریخ بیهقی را، درست به دلیل همین ساختار از‌پیش‌سنجیده، اگرچه روایتی‌ست برساخته از روایت‌های کوچک و گاه بسیار کوچک با راویان گوناگون، اما نمی‌توان چون بسیاری از تاریخ‌های دیگر تکه‌تکه کرد و جدا‌جدا خواند.

شعرها و روایت‌هایی که بیهقی بر تاریخ خود می‌افزاید تقریباً هر بیست صفحه یک بار در متن اصلی پدیدار می‌شوند. بیشتر اشعار الحاقی به شاعران قرن‌های دهم و یازدهم میلادی متعلق‌اند، بیشتر فارسی هستند تا عربی، و بیشتر از شاعران دوره‌ی غزنوی نقل شده‌اند تا دوره‌ی سامانی، و از همه مهم‌تر، این‌که از شاهنامه‌ی فردوسی در تاریخ بیهقی نشانی نیست و اشاره به تاریخ حماسی ایران و پهلوانان ایرانی پیش از اسلام در آن نادر است. نکته‌ی قابل تأمل این است که بیهقی منابع و نام سرایندگان شعرهای الحاقی را غالباً ذکر می کند، در حالی که روش او در مورد روایت‌های منثوری که بر تاریخ خود می‌افزاید این‌چنین نیست و جز در موارد نادر، روشن نمی‌کند که این روایت‌ها را در کجا خوانده و از کجا برگرفته است. همین ناروشنی، گذشته از این‌که دست بیهقی را در پس‌و‌پیش کردن و آرایش جزئیات روایت‌های افزوده باز می‌گذارد، گواه دیگری‌ست بر اهمیت آن‌ها در پر کردن برش‌ها‌یی که بیهقی در ساختار روایتش می آفریند و معنایی که از آن‌ها در بازنمایی آنچه گفتنش در روزگار و زمانه‌اش آسان نمی‌نموده، مراد می‌کند. به سخن دیگر، بیهقی از روایت‌های گوناگون و گاه ناهمخوانی که از رویدادهای تاریخی به دست می‌دهد و از پس‌و‌پیش کردن این رویدادها و آرایش و رنگ‌آمیزی صحنه‌ها، از زنگار غمی که بر پاره‌ای از آن‌ها می‌پاشد، از خطبه‌هایی که در سر‌آغاز بخش‌های کتابش می‌آورد، از برش‌هایی که به ساختار روایتش می‌دهد، و از داستان‌هایی که از دوره‌های دیگر بر‌می‌گیرد و در این برش‌های ساختاری می‌گنجاند، هدفی دارد و سخنی که برای دانستن و شنودنش باید کتاب او را از آغاز تا انجام خواند و سبک و سیاق نگارش او را به‌دقت پی گرفت و بازشناخت. روایت‌ها و شعرهای افزوده بر تاریخ بیهقی ــ‌درست در کنار روا یت اصلی او از تاریخ‌ــ نقشی و کنشی دارند. نقش و کنش آن‌ها بازی کردن یک نمایش تاریخی‌ست. در بازی سنجیده و پیچیده‌ی این داستان‌ها، تصویر شاهان و امیران در آیینه‌ی تاریخ مکرر می‌شود. ازدحام تصویرهای ناخوشایندْ خطوط انگاره‌ها و الگوهای آرزویی پادشاهی و وزیری را پر‌رنگ‌تر می‌کند و فاصله‌ی شاهان و وزیران زمانه‌ی بیهقی را با این الگوهای آرمانی آشکارتر. بسیاری از جمله‌ها و اصطلاحاتی که بیهقی در ستایش شاهان غزنوی، به‌ویژه مسعود، به کار می‌گیرد به محک این انگاره‌های آرمانی از معنا و کارآیی تهی می‌شود. پرده‌های فروافتاده بر ذهن و زبان بیهقی ــ‌که در روایت اصلی او از رویدادهای دربار غزنوی آشکارا چشم را می‌زند‌ــ در روايت‌ها و شعرهای افزوده، و یا در فاصله‌ای که بیهقی میان الگوهای آرمانی پادشاهی و چهره و اندام شاهان زمانه‌اش می‌آفریند، کنار می‌رود. در این روایت‌های افزوده ‌ــ‌درست برخلاف روایت‌های اصلی‌ــ نه مسعود غزنوی بلکه ابوالفضل بیهقی‌ست که فرمان می‌راند. بیهقی‌ست که شاهان و ایران را به کیفر گناهان رفته به دوزخ می‌فرستد و در آتش می‌سوزاند‌، و بر جان و مال از‌دست‌رفته‌ی وزیران و مشاوران دریافته و روزگاردیده دل می‌سوزاند.

به گفته‌ی ای. ا. پولیکووا، مسیر حرکت و شناسایی در تاریخ‌نگاری اسلامی از کل به سوی جزء است، سازگاری رویدادها و شخصیت‌های تاریخی با آرمان‌های اخلاقی بیشتر از «حقیقی» بودن آن‌ها مورد نظر است، و از همه بنیانی‌تر این‌که همه‌‌ی نیروی انگیزشی متن تاریخی ــ‌همچنان که در تاریخ بیهقی می‌بینیم‌ــ از فاصله‌ای سر بر‌می‌کشد که «واقعی» را از «آرمانی» و آنچه را که هست از آنچه باید باشد جدا می‌کند.

به طور نمونه، خطبه‌ی بیهقی در آغاز مجلد ششم، گذشته از نقش و اثر اندرزهای حکیمانه‌ی آن، دست‌کم، دارای دو معنای ساختاری‌ست. نخست این‌که به بیهقی امکان می‌دهد که روایت را پس از رسیدن خبر زندانی شدن محمد ببرد و با مسلم شدن پادشاهی بر مسعود و به قرار باز آمدن کارها از سر بگیرد و از لونی دیگر براند. دیگر آن‌که با نوشتن درباره‌ی اسکندر یونانی و اردشیر ساسانی و نصر احمد سامانی، و برشمردن سزاواری‌ها و ناسزاواری‌ها‌یشان، انگاره‌ای از پادشاه آرمانی فراهم کند؛ انگاره‌ای که آن‌چنان که باید بر اندام مسعود غزنوی ــ‌در روایت بیهقی از زندگی و روزگار‌ــ به او نمی‌برازد. به گفته‌ی والدمن، اگرچه الگوها و انگاره‌هایی که می‌توان از این خطبه‌ها و روایت‌های افزوده بر‌کشید در سراسر تاریخ ایران ــ‌پیش و پس از اسلام‌ــ تکرار شده‌اند، اما درونمایه‌ی بخش بزرگی از آن‌ها رنگی از ایران اسلامی دارد. حتی شخصیت‌هایی که از ایران پیش از اسلام برخاسته‌اند‌، چون اردشیر و بزرگمهر، به چهره‌ای از آن‌ها که در فرهنگ اسلامی می‌شناسیم نزدیک‌ترند . بیهقی بسیاری از شخصیت‌های تاریخی هم‌روزگار خود را با این الگوها و انگاره‌های از‌پیش‌نهاده ــ‌که فرهنگ‌های سنتی و دین‌پایه بر بنیاد آن‌ها استوار است‌ــ محک می‌زند و ناسازی‌ها و بی‌اندامی‌هایشان را در برابر چشم خوانندگانش می‌گذارد. و از این گذشته، با بهره‌گیری از منطق مکالمه و با برقراری دیالوگ با خوانندگان، آن‌ها را به تفسیر آنچه در برابر دارند بر‌می‌انگیزد. از آن‌ها می‌خواهد به تصویرهایی که نشان‌شان می‌دهد به‌باریکی و دقت بنگرند و در آیینه‌هایی که در برابرشان می‌گیرد نگاه کنند، بیندیشند‌، دگرگون شوند و بیاموزند. بیهقی به بسیاری از پرسش‌هایی که از درون دربار غزنوی سر بر‌می‌کشد از همین راه پاسخ می‌دهد و این پاسخ‌ها را ، که چه بسا با آنچه در متن اصلی با خوانندگان تاریخش در میان می‌نهد یکی نیست، در گسست‌هایی که در ساختار کتابش می‌آفریند و در همین روایت‌های افزوده می‌گنجاند و به نمایش می گذارد.

 

منبع: ایران‌شناسی، سال سیزدهم، بهار 1380، شماره‌ی 49