روایت‌هایی که به پرسش‌های اخلاقی یا وجودی تجسم انسانی می‌دهند عمیقاً به فهم ما از مکان شکل داده‌اند. حکایت‌ها و مَثَل‌های اسطوره‌ای قابلیت میانجی‌گری میان پیکربندی مکان‌مند جهان، بهشت و جهنم، و دنیای روزمره و واقعیت آن، بقا و معاش و قلمرو را دارند. در چهارچوب این هندسه‌های مکان‌مند، روایت‌ با مکان به مثابه‌ی رسانه در می‌آمیزد و به بنیانی شکل می‌دهد که معماری ایستاده بر آن معنا می‌گیرد.


دو واژه‌ی «روایت» و «معماری» در نگاه اول رفیق گرمابه و گلستان به نظر نمی‌رسند. این دو در معنای امروزی‌شان با مشکلاتی کمابیش متضاد مواجه‌اند: اولی فراگیر شده و معنایش رقیق‌تر شده؛ دومی محدود و فروکاهیده شده. امروزه در رسانه‌ها ارجاع به «روایت» چنان متداول است که گویی بخار می‌شود و معنایش از دست می‌گریزد. روایت در محدودترین معنا بر حساسیت‌های ادبی دلالت می‌کند امّا معمولاً به نوعی «اندیشه» تقلیل می‌یابد. در عصر ارتباطات، روایت به روزمرگی یورش می‌برد: «چه اتفاقی دارد می‌افتد؟» پرسشی است که هر توییت در توییتر برایش پاسخی دارد.

بیشتر معماری سده‌ی بیستم در پی نوعی زیبایی‌شناسی انتزاعی بود که با اندیشه‌های کارکردی خوب کنار می‌آمد. مدرنیسم خلاصی از «بیدادِ» تزیین را پاس داشت. با این حال، محیط مصنوع به ‌طور اجتناب‌ناپذیری همچنان «پیام‌رسان» است؛ نمی‌تواند چنین نباشد. شهر هم مانند طبیعت می‌تواند به‌ صورتی ذاتی و اصیل سخن بگوید، و اجزایش به‌ طور ضمنی تاریخ پرماجرا و استوارش را نقل می‌کنند. یک مرکز معاملات مالی ــ‌در لندن یا نیویورک‌ــ همان‌قدر قدرت اقتصادی‌اش را با بلندای صیقلی‌اش بیان می‌کند که ساختمان‌های متروکه داستان افول‌شان را می‌گویند.

ما هم داستان خودمان را داریم؛ شهروندان کنجکاو به‌آسانی روایت‌های معماری هر جایی را کشف می‌کنند. روایت‌ها در جریان درنوردیدن جهان ناگهان سربرمی‌آورند، درنوردیدن جهان از درون به بیرون، از حوزه‌ی خصوصی به حوزه‌ی همگانی، از تجارب شخصی به اسطوره‌های جمعی. این نوع خوانش معماری به وجود معمار در نقش «مؤلفِ» بنا نیازی ندارد. حتّی سکونتگاه‌های نامنتظمی چون زاغه‌ها یا روستاهای قرون‌وسطایی مضامین روایی پیچیده‌ای در دل دارند . برای هر کدام از اهالی‌شان نقشه‌ای سه‌بعدی متشکل از روابط اجتماعی، مخاطرات احتمالی، و رویدادهای گذشته می‌سازند. نقشه‌های ذهنی قطعه‌هایی پراکنده را در پیوستار فضا-زمان قرار می‌دهند: خانه‌ای که زمانی در آن زندگی می‌کردید، یا صحنه‌ی یک حادثه. شهر تئاتر پرماجرایی از خاطره را کارگردانی می‌کند که همه‌ی حواس را به راه‌هایی در هم می‌آمیزد؛ راه‌هایی متناسب با یک‌یک ما و زمینه‌سازِ این‌که غریزه و دانش، فهم منطقی و خیال‌مان را با هم بیامیزیم.

روایتِ شخصی بر پایه‌ی سازوکارهایی شناختی پدید می‌آید که از مکان‌ها و جاهای موجود نشأت می‌گیرد. روایت در دنیایی ریشه دارد که در آن زندگی می‌کنیم، و در خط مرزی تجربه‌ی خود ما و نشانه‌های پیچیده‌ پدید می‌آید، مانند نشانگرهای رنگی و کوچکِ روی نقشه‌ی گوگل که وقتی لمس‌شان می‌کنیم، داده‌های دیگر کم‌رنگ می‌شوند. روایت‌ ضرورتاً صورت ظاهری ندارد. زمین‌های منطقه‌ی فلاندر که صحنه‌ی بسیاری از نبردهای جنگ جهانی اول بودند، به منزله‌ی مکانِ فقدان، اهمیتی عاطفی دارند اما امروز ظاهرشان مانند هر زمین دیگری است. ما فرهنگ‌نامه‌های متحرک معماری‌ایم؛ نه به خاطر این‌که معماری پدید آورده‌ایم، بلکه چون تجربه‌اش می‌کنیم.

وقتی از به‌کارگیری روایت در معماری حرف می‌زنیم، می‌خواهیم بدانیم چگونه روایت در مکان، بر خلاف ادبیات یا سینما، ریشه در شیوه‌ای دارد که هر کدام از ما برای درنوردیدن و پیمایش جهان اطراف‌مان می‌آموزیم. در چهارچوب این هندسه‌ی مکان‌مند شخصی، می‌خواهیم بررسی کنیم که چگونه برساخت‌های روایی می‌توانند با رسانه‌ی مکان مرتبط شوند. پاسخ این پرسش چهارچوبی برای بهره‌برداری معماری از روایت فراهم می‌کند؛ روایت همچون وسیله‌ی معنابخشی به معماری بر اساس تجربه.

روایت: از قصه‌گویی تا عمل مکان‌مند

قصه‌گویی به اندازه‌ی تپه‌ماهورها قدمت دارد. حتی قبل از این‌که نوشتن به کمک قصه‌گویی بیاید، سنت‌های شفاهی به اسطوره‌های جهانی شکل می‌داد. از آوازراه‌های بومیان استرالیا تا اسطوره‌های کهن یونانی، بشر در جست‌وجوی پاسخ برای رازهای جهان بوده است و در این جست‌وجو گاه اسطوره‌ها را بر دیوارها نقاشی کرده و گاه در داستان‌ها گنجانیده است. روایت‌ها توضیحِ پدیده‌های نشأت‌گرفته از نیروهای نادیدنی طبیعت را ممکن کردند و  نظامی اعتقادی پدید آوردند. مضامین فراگیر روایت‌ها در کانون ادیان بزرگ قرار دارند. روایت‌هایی که به پرسش‌های اخلاقی یا وجودی تجسم انسانی می‌دهند عمیقاً به فهم ما از مکان شکل داده‌اند. این حکایت‌ها و مَثَل‌های اسطوره‌ای قابلیت میانجی‌گری میان پیکربندی مکان‌مند جهان، بهشت و جهنم، و دنیای روزمره و واقعیت آن، بقا و معاش و قلمرو، را دارد. در چهارچوب این هندسه‌های مکان‌مند، روایت‌ها می‌توانند با مکان به مثابه‌ی رسانه درآمیزند و به بنیانی شکل دهند که معماری ایستاده بر آن معنا می‌گیرد.

ریشه‌ی واژه‌ی روایت در انگلیسی (narrative) فعل لاتین narrare است به معنای گفتن. روایتْ رویدادهایی ذاتاً واقعی یا داستانی را به ترتیبی که «راوی» تعریف کرده است سازمان می‌دهد. روایت (در کنار افشا، استدلال و توصیف) یکی از چهار مقوله‌ی رتوریک است. قالب برساخته‌ی روایت می‌تواند از سخنِ ساده فراتر برود و به شعر، آواز، نوشتار، نمایش، سینما و بازی برسد. روایت به رویدادها شکل می‌دهد و آن‌ها را در توالی‌ای خیال‌انگیز ساده می‌کند. با فهم این توالی امکان می‌یابیم داستان را بازگو کنیم؛ شفاهی یا تصویری یا مکان‌مند. اگرچه در این بازگویی ممکن است در زمان و مکان و شرایط ــ‌نیروهای پویش‌آفرین در پیشروی پیرنگ‌ــ تغییراتی رخ بدهد، برای بیننده یا خواننده داستان‌ در مسیری متوالی پیش می‌رود.

در معماری، به موازات آمیختنِ بُعدِ مکانی با زمان، خطی بودنِ کارکردِ روایی رنگ می‌بازد. در فضای معماری، خطوطِ پیرنگ منسجم یا توالی تجربی معین نامعمول است. رویکرد روایی بر رمزگانی موازی تکیه دارد که به زبانِ ابتدایی معماری عمق می‌دهد. در ساختار روایی متعارف، رویدادها در ارتباط با نوعی معیار زمانی به پیش می‌روند اما در معماری، چون ساختار کالبدیْ تغییرناپذیر است، عنصر زمان است که مدام تغییر می‌کند. اگرچه باید دوام را در مقام نوعی کیفیت معماری پاس بداریم، کنجکاوی درباره‌ی کیفیت متضاد آن هم اجتناب‌ناپذیر است. تفاوت میان تصویری ساده و اثری هنری از جهتی در مانایی آن‌ها است؛ هم از حیث بقا و هم از حیث معنا. در معماری این مانایی هم مثبت است و هم منفی، بسته به این‌که اثر معماری در جامعه خریدار بیابد یا نه.

قسمت‌های کالبدی مختلف یک مکان بر نتیجه‌ی کارها و تجربه‌های کاربر دلالت می‌کند؛ کاربری که مکان را به ترتیب خاص خودش درمی‌آورد. روایت به این نظامِ محرک‌ها دلالتی شاعرانه می‌افزاید، چیزی افزون بر کارکرد و فراتر از آن. روایت یعنی ابژه، در کنار کارکردش، نوعی وجود «دیگر» هم در بر دارد. این ابژه با لایه‌ای داستانی از دلالت‌ها پرداخت شده و آن لایه ابژه را فرّار و متلون و موضوعِ تفسیر می‌کند. همان‌طور که روایت متعارف در اثری داستانیْ شخصیت‌ها و رویدادها و مکان‌ها را در چهارچوبِ پیرنگی فراگیر به هم پیوند بزند، در محیط واقعی هم روایت همه‌ی این‌ها را پیش می‌برد، اما در چنین محیطی امر داستانی یا برساخته را با واقعیت فیزیکی می‌سنجند. روایت با برجسته کردن قسمت‌هایی از واقعیتِ صاف‌ و ساده از پیرامون ما داستان می‌سازد.

در معماری، روایت به‌ندرت توالی معینی از معناها است. در عوض، روایت در این حوزه یک «چهارچوبِ» ضدّ توالی از معناهای مرتبط است که مثل تله‌ی سیمی و دکمه‌های فشاریِ پنهان در لبه‌های آب‌نمایی باروک، برای «خیس» کردنِ مخاطبِ بی‌خبر از همه‌جا انتظار می‌کشد. این روایت، در هر فرم، به صورتی نامحسوس و پیش‌بینی‌ناپذیر پیام می‌رساند و معمولاً موقعی که پنهان باشد بهتر کار می‌کند تا وقتی که عیان باشد. در محیط فیزیکی، روایتْ مفسرِ چیزی است که اومبرتو اکوی فیلسوف و نویسنده معنای «زیرمعنایی» خوانده و نه معنای «دلالتگر» که به کارکرد نزدیک است. معبد، به جای این‌که دلالتگرانه‌ عمل عبادت را تداعی کند، خدایی را بازنمایی می‌کند که در معبد خانه دارد. در جهان فهم پست‌مدرن و پساساختارگرایانه، اصطلاح «روایت» دلالتی تازه یافته است بر سطحی از معنا که ابژه را تجسد می‌بخشد و در عین حال، حاوی کیفیت درونی زنده‌ای است که رویدادهای انسانی را در ارتباط با مکان تفسیر می‌کند.

سرآغاز معماری را بسیاری کپر ابتدایی دانسته‌اند یا، به قول اکو، تشخیص این‌که غار می‌تواند محافظ و سرپناه باشد. غار یا کپر، حین شکل‌گیری مفهوم‌شان،  خانه‌ی داستانی هم شدند. اسطوره‌ها و ادیان در روایت کردن سرمنشأ جهان از حیث پدیده‌های روزمره شبیه‌اند: در روشنایی و تاریکی، در منظره و جانداران، و در انسانی با نیروهایی ماورای طبیعت. معماری را می‌شود از طریق روایت دستکاری و تفسیر کرد. در نتیجه، معمار می‌تواند با ترکیبی نسبی از روایت و پاسخ به ملزومات سیاق و برنامه‌ی فعالیت‌های بنا معماری را پرداخت کند. معبدهای باستانی بی‌تردید قصه‌هایی (یا برش‌هایی از قصه‌ها) را برای ما می‌گویند؛ از همان نوع قصه‌هایی که بازدیدکنندگان لوور یا موزه‌ی بریتانیا می‌پسندند.

در حقیقت بناهایی که به استوارترین محتوای نمادین نیاز دارند از راهبردهای روایی بیشترین بهره را می‌برند. کلیساها در نتیجه‌ی میل به بازتاب داستان خدا به هر راه ممکن، از جمله پیکربندی نقشه‌ی بنا بر اساس بدن مسیح، عناصر تزیینی، نقاشی و مجسمه، انباشتی از روایت‌ها دارند. کلیساهای جامع قرون‌وسطایی شمال اروپا قصه‌های پیچیده‌ی پیکربندی و تقدس و اعلی‌درجات بهشت و جهنم را می‌گویند. هندسه‌ی هر کلیسای جامع گوتیک، با قوس‌های تیزه‌دار، ستون‌های پرشمار و پشت‌بندهای معلق، سازمان عقلانی جهان و با پنجره‌های عظیم و بلندش «نور بهشت» را می‌نمایاند. هر جنبه‌ی این بناها هدفی نمادین دارد، از پلان چلیپایی تا جزئیات سرستون‌ها و پنجره‌ها.

به رغم این‌که اغلب معماری را هنرِ نحو فضاها می‌دانند، قلمروهای چندگانه‌ی معماری آکنده از زیرمعنا است و از آغاز همیشه چنین بوده است. کاربرد اصطلاح روایت در حوزه‌ی معماری از میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۸۰ باب شده است اما برای درک دلالت‌های روایت در این حوزه مرور نمونه‌‌های متنوع از حیث سیاق تاریخی و کالبدی سودمند خواهد بود.

 


منبع: بخشی از فصل یکم کتاب Narrative Architecture، نوشته‌ی نایجل کوتز

مترجم: صبا مدنی