ما گاهی با شهری رفاقت میکنیم، گاهی بیتفاوتیم، گاهی خصومت و دشمنی داریم. شهرها شبیه آدمهایند. تفاوت آدمها برای ما مشخص است، میدانیم چرا با یکی دوستی و با دیگری عناد داریم اما با چه معیاری شهری را دوست داریم یا نداریم: معماری؟ فضای کوچه و بازار؟ مردم؟ آداب و رسوم؟ سوغات و کالاها؟
روح شهر کلاف پیچیدهای از عناصر دیدنی و نادیدنیاش است. همه شهرها با مجموعهای از عناصرش شکل میگیرند. تبریز بدون ایلگلی، مشهد بدون حرم شریف رضوی، اصفهان بدون میدان نقش جهان، یزد بدون میدان امیرچخماق، شیراز بدون حافظیه، لاهیجان بدون شیطانکوه، اهواز بدون پل کارون چگونه جاهایی بودند؟ ساکنان شهر روح مکان را درک میکنند یا مسافرانش؟ به نظر میرسد پاسخی قطعی برای هیچکدام این سوالها وجود ندارد.
روح شهر مثل روح آدمها بالا و پائین زیاد دارد. روز و شب، سرما و گرما، پائیز و بهار و وضعیتهای دیگر دست به دست هم میدهند که ما نسبت به شهری قضاوت داشته باشیم: دوستش بداریم یا متنفر باشیم، به دیگران توصیه کنیم به آنجا سفر کنند یا نکنند. شهر برای هر قضاوتگری به نوعی جلوه میکند و وجهی از خودش را نمایان میکند. ساکنانی هستند که مکانهای تاریخی و سیاحتی شهرشان را ندیدهاند اما چنان صحبت میکنند که گویی هیچکس چون آنان شهر را نمیشناسد و مسافرانی هستند که با سفری چند روزه لایههای ناپیدای مکان را کشف میکنند. نه تجربهای که ساکنان دارند برای مسافر به دست آمدنیست و نه تجربه مسافر، به چنگِ ساکنان میآید. شهر، عروس دوچهرهایست که برای هر کدام رخی نشان میدهد اما تصویری که مسافران میدهند همیشه وجه رویاگونه و خیالانگیزتری دارد.
بیش از ده قرن از عمر سفرنامهنویسی ایرانی میگذرد. با نگاهی به تاریخ کتابت در ایران درمییابیم که در دورۀ قاجار سفرنامهنویسی به اوج خود تا آن زمان رسید. آنچه از دوران پیش از قاجار به جا مانده گرچه برای فهم تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی آن دوران بسیار راهگشاست اما به دلیل محدود بودنش تصویری چندلایه و پازلگونه از موضوعی خاص به دست نمیدهد. مزیت سفرنامههای دورۀ قاجار ارائه تصویر تودرتو و کاملی از زندگی و فکر مسافران است.
چند ویژگی خاص، سفرنامهنویسی در دورۀ قاجار را رونق داد. بهبود شرایط حمل و نقل را میشود مهمترین ویژگی دانست. قطار و اتومبیل سفر را تسهیل کرد و از رنج و زمان سفر کاست. از سوی دیگر دوره قاجار مصادف شد با دوره اول استعمار غرب. تاجران و سیاستمداران کشورهای غربی، منظم و با برنامه به کشورهای شرقی سفر کردند و رفتهرفته پای مسافران شرقی به غرب را گشودند. روایت مسافران غربی از شرق در دوره پیش از قاجار دیده میشود اما در دوره قاجار بود شیوع روایتگری مسافران شرقی از غرب آغاز شد. در نهایت، رواج سادهنویسی فارسی در مقایسه با دوره صفوی سفرنامهنویسی را راحت کرد. پیوند زبان و سفرنامهنویسی نتایج شگرفی به همراه داشت که ما در هر دو هنوز بر همان خوان نشستهایم. پیش از قاجار نثر مطنطن و مغلق دیوانی نوشتن را منحصر به دیوانسالاران میکرد. عوامل فرهنگی، سیاسی، اقتصادی دیگری هم در رواج سفرنامهنویسی در دوره قاجار دخیل هستند که از حوصلۀ این مقدمه خارج است.
سفرهای قاجاری به شهرهای دور تصویرهای نخستین ما از این شهرها را شکل داد؛ تصاویری که همچنان حضور پررنگی دارد. آنچه امروز با شنیدن اسم پاریس، لندن، استانبول، پترزبورگ و بمبئی به ذهن ما میرسد کموبیش همان چیزی است که در زمان قاجار به ذهن ایرانیان میرسید. با روایت مسافران شهرهای خودمان را بازشناختیم و مردم خودمان را نسبت به دیگران محک زدیم.
شهرها رنگ دارند. رنگ هر شهری برآمده از معماری، جغرافیا، آدابورسوم، لباس، پوشش و صدها عامل دیگر است، بهعلاوۀ تصورات ذهنی و کمی خیالپردازیِ کسی که به شهر فکر میکند. شهرها رنگ دارند و معمولاً برای هر شهری یک رنگ اصلی و هزاران زیررنگ در ذهنمان نقش بسته است: شهرهای گرمسیری قرمز، شهرهای سردسیری آبی و شهرهای معتدل سبز. رنگ شهرها تا حدی از قوانین طبیعی تبعیت میکند اما کمکمَک ذهن ما رنگهای اصلی را مخلوط میکند و به رنگهای فرعی میرسد: قرمزِ کاشان ملایم و آرام است و جاهایی به کرمقهوهای نزدیک میشود، ولی قرمزِ زاهدان تند و آتشین است و کمی مایل به آلبالویی. آبیِ ارومیه نرم و فیروزهای است و آبیِ اردبیل تیره و لاجوردی شبیه دریایی آرام. سبزِ رشت پخته و سیر است و سبزِ چالوس روشن و مغزپستهای. هر کدام ما در طیفبندی رنگها براساس مجموعهای از واقعیتهای بیرونی و ویژگیهای ذهنی عمل میکند؛ پس ناگزیر رنگهایی که برای کاشان، زاهدان، ارومیه، اردبیل، رشت و چالوس برگزیدم با رنگ دیگر کسانی که این شهرها را میشناسند متفاوت است.
شهر رنگش را میپاشد روی آدمهایش و آدمها را به رنگ خودش درمیآورد. شهر از این منظر موجودی است بیرحم که به اختیار و انتخاب کسانی که دربرشان گرفته توجهی نمیکند. رنگپذیری متولد و ساکن شهر در اختیار خودش نیست اما مسافر به اختیار و شوق سفر میکند که رنگ بگیرد و عوض شود. مسافر میخواهد برای مدت کوتاهی رنگ شهرش نباشد و به رنگی دیگر دربیاید و مشقت سفر را تحمل میکند تا به رنگی تازه برسد. مقصد سفر خالی از انتخاب رنگ نیست و تناسب فصل و آبوهوای شهر ارتباط مستقیمی با رنگ دارد: فصل سرد بهسمت قرمز، فصل گرم بهسوی آبی و میانفصلها به طرف سبزهای جاننواز. ییلاق و قشلاق میراث قدیمی پدران ما نیست که گرامیاش بداریم یا ضایعش کنیم؛ ضرورتی است برای روح و جان انسانها. حالا اگر به ضرورت و اقتضائات زندگی امکان ییلاق و قشلاق نداریم سفر همچنان بهترین یاریگر است. به نظر میرسد ما همیشه بهدنبال موازنه با جهان اطراف خودمانیم و سفر بهترین ابزار این تعادل است.
اما رنگهای اصلی و فرعی شهرها را از کجا میشناسیم؟ چگونه رنگها ما را به خود میخوانند و میخواهند که دعوتشان را اجابت کنیم؟ بیشک تنها یک عامل در شناسایی رنگ شهرها ـ بهخصوص رنگهای فرعی ـ مؤثر نیست. امروزه رسانههای بیشماری در ساخت ذهنی ما مؤثرند و ذهن ما دائم در حال ساخت، تخریب، تصحیح و بازسازی داشتههایش است. لنزهای ذهنمان با رسانههای نو و کهنه هرروز و هرروز رنگهای تازه را پالایش میکند و به بافت و طیفهای رنگی جدیدی در همۀ زمینهها میرسد.
اما در روزگاری نه چندان کهن، سفرنامهها چشم عمومی مردم برای شناخت رنگ شهرها بودند. مسافر با سفرنامهاش، که کمی از رنگ سفرش داشت، مردم را فرامیخواند که کمی رنگ بگیرند از شهری دور یا نزدیک. هرچه شهر دورتر بود تضاد رنگی شدیدتر میشد و اشتیاق برای فراگرفتن آن رنگ بیشتر. امروزه سفرنامههای کهن برای نگاه دوباره به رنگ اصلی شهرها که با گذشت سالها همچنان در ما مستتر و مستقر است، به کار میآید. پاریس، استانبول، لندن، سنپترزبورگ یا بمبئی، با همۀ تحولاتشان و با همۀ تغییرات ما در یکصد سالِ گذشته، از طیف رنگهای اصلیای پیروی میکنند که نیاکان ما برایمان ساختهاند و پرداختهاند؛ گویی ما امروزه بر همان رنگهای کهن، طیفی میافزاییم و با شفافیت و درخشش بیشتر پیشان میگیریم و گویی سفرنامههای جدید همه رنگی از همان سفرنامههای کهن را در خود دارند.
از مجموعه تماشای شهر / کتاب پاریس از دور نمایان شد/ علی اکبر شیروانی
بدون دیدگاه