چطور درباره‌ی سفرمان جستار بنویسیم؟

جستار سفرنوشت سفرنامه‌نویسی آموزش جستارنویسی ادبیات سفر سفرنویسی

پتی ام. مارکسن جستار سفرنامه سفرنوشت آموزش جستارنویسیپتی ام. مارکسن نویسنده‌ای آمریکایی است که در سوئیس زندگی می‌کند. او نویسنده‌ی سفرهای جزیره، کنکاش در میراث فرانسه، ماورای روستا: جستارهایی از دل سوئیس و مجموعه‌ی داستان‌‌های کوتاه حکایت‌هایی از قلب هائیتی است. جستار سفرنوشت «تنها در آمستردام» او در 2008 در مراسم اهدای جوایز پوشکارت تحسین شد. مارکسن در این نوشته به نکاتی اشاره می‌کند که با کمک آن‌ها می‌توان جستار سفرنوشت تألیف کرد، جستاری درباره‌‌ی کشفی درونی که خواننده را با خود همراه و خاطره‌ای از مکانی نادیده برای او خلق می‌کند.

خیال دارید به جای عجیب‌وغریبی سفر کنید که صنعت گردشگری هنوز تباهش نکرده باشد؟ اگر پیدا کردید به من هم نشانش بدهید! استفاده‌ی گسترده از وبلاگ‌ها، شبکه‌های اجتماعی، وب‌کم‌ها و تلفن‌های همراه کاری کرده که تقریباً هر گوشه از زمین دمِ دستمان باشد. ناگهان، هر کسی که رایانه‌ای داشته باشد می‌تواند سفرنامه‌نویس شود و می‌توانید هر روزی را که دور از وطن می‌گذرانید با «دوستانی» که هرگز ندیده‌اید، در لحظه، به اشتراک بگذارید.

آیا همه‌ی این‌ها به معنیِ پایان عمر سفرنامه‌نویسی ادبی است؟ خوشبختانه این‌طور نیست، اما دنیا در عصر جهانی‌سازی، دست‌کم به لحاظ فن‌آوری، دردسترس‌تر و بی‌تردید «متّصل»تر شده است. شیوه و دامنه‌ی سفر تغییر کرده است و گردشگری ــ‌همان جایگزینِ بازارمحور سفر اکتشافی‌ــ بر همه‌چیزش سایه انداخته است، از سفرهای «پکیجی» گرفته تا سفرهای پرریخت‌وپاش و نمایشی. در قرن 21، جستار سفرنوشت درست‌وحسابی کم‌کم به اندازه‌ی کت‌های سافاری خاکی‌رنگی که اثری از ‌نشان‌ِ تجاری رویشان نیست، نوستالژیک به نظر می‌رسد.

اما چه‌ چیزی از پرسه‌ای نوشتاری در شهری زیبا یا ساحلیِ ظاهراً خالی با ذهنی سرزنده و شیوا خوشایندتر است؟ لازم نیست جاذبه‌ای دراماتیک در حدّ فراری بزرگ از چنگ قبایل درگیر جنگ یا رویداد خطرناک آب‌وهوایی در کار باشد. سفر به همان اندازه‌ که بیرونی است، درونی هم هست و بنابراین دست «قصه» برای تمرکز بر دگرگونی‌های ظریف آگاهی درونی باز است. همان‌طور که نُرمن داگلاس در دهه‌ی بیست قرن بیستم نوشت، سفرنامه‌نویسیِ خوب «خواننده را هم‌زمان به سه نوع گشت‌وگذار دعوت می‌کند: بیرون از خود، در مغز نویسنده، و در درونِ خودش.»

تا وقتی که عشق به سفر وجود داشته باشد، جستار سفرنوشت گیرا، برای خوانندگانی که چیزی بیش از اطلاعاتِ صرف‌‌ می‌خواهند جذاب خواهد بود. (کار عرضه‌ی اطلاعات صرف را به راهنماهای سفر بسپارید.) و با این‌که هیچ فرمولِ مصون از خطایی در کار نیست، چند «قانون جادّ‌ه‌ای» وجود دارد. جستار سفرنوشت وقتی موفق است که برای خواننده از جایی که اصلاً آن را ندیده، خاطره‌ای تروتازه و زنده بسازد.

چون جستار سفرنوشت خوب را باید بشود در یک نشست خواند، رویکردی زیرکانه لازم است تا بتوانید عدسی‌تان را متمرکز کنید، زمان‌بندی‌تان را تنظیم کنید، ساختارتان را بسازید و تارهای خوش‌رنگی برای تنیدن در تاروپود جستارتان بیابید. کار شما در مقام نویسنده این است که قوه‌ی تخیّل‌تان را، به قول آلن دوباتن، برای «حذف و فشرده‌سازی» به کار بگیرید تا خواننده‌ را به «لحظه‌های کلیدی» و ــ‌من اضافه می‌کنم‌ــ به تصاویر فراموش‌نشدنی برسانید.

این‌ها بعضی از گام‌هایی هستند که شما را به این مقصود می‌رسانند. دو گام اول بیشتر به زمینه‌سازی‌های پیش از نوشتن مربوط می‌شوند.

۱. پیشینه را بشناسید تا خواننده‌تان را به پشت صحنه ببرید

جستار شما باید چشم‌اندازی درونی به خواننده‌تان بدهد که واقعی، ژرف‌اندیشانه و دقیق باشد. این احتمالاً مستلزم کمی تحقیق خوب به سبک و سیاق قدیمی است. مطالعه ــ‌تاریخ، زندگی‌نامه، انسان‌شناسی، ادبیات، روزنامه‌ها، مجله‌ها و/یا دیگر سفرنامه‌ها‌ــ پیش و پس از سفر کمک می‌کند از شرّ پیش‌فرض‌های غلط خلاص شوید و روزنه‌هایی برای ذهن خلاق‌تان باز کنید. اما مراقب باشید که چطور واقعیت‌ها را در جستارتان می‌گنجانید. همان‌طور که پاتریک لوبروتو در آوریل 2008 درباره‌ی داستان نوشت، «لِم کار این است که اطلاعات را در تار و پودِ داستان بتنید» و از «اطلاعات‌پاشی» ــ‌اضافه کردن اطلاعات به متن، بی هیچ ربطی به بدنه‌‌‌اش‌ــ بپرهیزید.

در جستار «تنها در آمستردام» که در نشریه‌ی ادبیِ فورث ژانر چاپ شد، قصد داشتم با تکیه بر آثار پرآوازه‌ی هنری درباره‌ی «چشم‌انداز شهری» بنویسم، اما خواندن نامه‌های ونسان ونگوگ به برادرش تئو و کتاب حزن‌آورِ خاطرات آنه فرانک بود که کمکم کرد سرنخی از معنایی که دنبالش بودم پیدا کنم. دست آخر، جستارم چیزی درباره‌ی جنبه‌های متعددِ تنهاییِ زیسته در آن خیابان‌ها از کار در آمد، از جمله تنهاییِ خودم. خیال سفر دارید؟ از حالا مطالعه را شروع کنید.

۲. هنگام سفر حواس‌تان به جزئیات باشد تا کمک‌تان کنند جوهر هویتِ مکان را در همان صفحه‌ی اول نشان دهید

اگر تازه به سرزمینی ناآشنا رسیده‌اید، قدمی بزنید، با محلی‌ها صحبت کنید، قهوه‌ی آن‌جا را بو بکشید، و حال و هوای آن‌جا را حس کنید. اِی.‌اِی. گیل این کار را جست‌وجوی «کلید» می‌نامد؛ جست‌وجوی «تصویری که قفل هر چیز دیگری را باز می‌کند.» در جستار «گم‌شده در رؤیا، همراه گوگن» درباره‌ی تاهیتی، نوشته‌ام را با سفر اواخر قرن هجدهمِ لویی‌‌آنتوان دوبوگِنویل ــ‌اولین فرانسوی‌ای که کره‌ی زمین را دور زد‌ــ شروع کردم. به شیوه‌ای مشابه، پل گوگن، نقاش قرن‌نوزدهمی، را در سفرش برای یافتن بهشتی بکر و دست‌نخورده دنبال کردم. وقتی کم‌کم متوجه شدم که گوگن هرگز چیزی را که دنبالش می‌گشت پیدا نکرد، همه‌ی تصاویر و تجربه‌هایم در تاهیتی را کنارِ استعاره‌ی بنیادینِ جست‌وجویِ محال گذاشتم.

برای دست‌گرمی، سعی کنید جوهره‌ی خیابانی را که در آن زندگی می‌کنید در پاراگرافی تأثیرگذار وصف کنید و ببینید توصیف‌تان شما را کجا می‌بَرد.

۳. با دو سطح از اطلاعات شروع کنید

«کلاژسازیِ» مقتضیِ سفرنامه‌نویسی مستلزم گذار استادانه از یک مضمون یا صحنه به مضمون یا صحنه‌ای دیگر است تا بتوان حس انسجام ایجاد کرد. این گذار به دو سطح از اطلاعاتِ مختلف نیاز دارد که می‌شود آن‌ها را در عبارت‌های «پس‌زمینه» و «پیش‌زمینه» خلاصه کرد. یادتان باشد که خواننده باید درکی از مکان و از کسی که دارد او را به سفر می‌بَرد داشته باشد. نثر توصیفی بستر گسترده‌ای برایتان فراهم می‌کند و شمای نویسنده، در جریان سفری که با هم راهی‌اش می‌شویم، درکِ قدرتمندی از انگیزه‌های شخصی و حال‌وهوای ذهنی‌تان به ما می‌دهید.

«لولا»ی این دو سطح به شما امکان می‌دهد همین‌طور که در صفحه‌های متن پیش می‌روید، دیدگاه‌تان را روی پاشنه بچرخانید و عوض کنید. یادتان باشد هدف این است که یک دور کامل بزنید، بنابراین همیشه وقت بگذارید و ببینید آیا چند پاراگراف آخرتان به شروع متن ربط دارد یا نه. می‌توانید با «بررسیِ طنینِ» آغاز و پایان جستار سفرنوشت هایی که می‌خوانید منظور از دور کامل را بفهمید.

جستارتان را پروازی بر فراز قلمرویی ناآشنا تصوّر کنید؛ چون برای خواننده باید چنین باشد (حتی اگر شما زیر و روی این قلمرو را بلد باشید). فنون زیادی برای آغاز جستار وجود دارد، از جمله‌ای کوتاه و تکان‌دهنده گرفته تا گزیده‌ای از گفت‌وگو با محلی‌ها. من «تنها در آمستردام» را با گفت‌وگویی خیالی میان خودم و «اساتید هلندیِ» نقاشیِ مشهور «صنف پارچه‌فروش‌ها» شروع کردم.

صنف پارچه فروشان
صنف پارچه‌فروش‌ها (۱۶۶۲) اثر رامبراند

نویسندگان دیگری، مثل جَن موریس در فصل آغازین کتاب ونیز یا اورهان پاموک در استانبول: شهر و خاطره، سراغ واژه‌پردازی‌های احساس‌انگیز درباره‌ی چشم‌اندازهای شهری می‌روند. رودخانه‌ی مرکز جهانِ سایمن وینچستر با توضیح شرایطی شروع می‌شود که او را به سفر اکتشافیِ 6500 کیلومتری در امتداد رود یانگ‌تسه‌ی چین برانگیختند و بعد از آن است که می‌تواند خواننده را در سیاحتش با خود همراه کند.

یادتان باشد که خواننده در همان آغاز به «تصویر بزرگی» از مکان نیاز دارد؛ تصویری ترجیحاً دیداری، همراه با درکی از کسی که این قصه را برایش می‌گوید. این دو پرسش کلیدیِ مخاطب را می‌شود این‌طور خلاصه کرد: کجا می‌روم، و با کی می‌روم؟ حالا سروقتِ کار برویم.

پاراگراف اول: به عنوان تمرینی برای پاسخ به اولین سؤال، برای جایی که قرار است کانون تمرکز جستارتان باشد «چشم‌اندازی در قالب کلمات» بنویسید. شاید این فقط نقطه‌ی شروع باشد، اما عیبی ندارد. مهم این است که شما، در مقام نویسنده، به این چشم‌انداز حیات ببخشید، آن‌هم با جزئیاتی توصیفی که حال و هوای مناسب را خلق می‌کند و با در هم تنیدنِ تصویر ذهنی، رنگ، بافت، صدا، نور، معماری و طبیعت پس‌زمینه‌ای باورکردنی می‌سازد. در برابر وسوسه‌ی پُرنویسیِ این پاراگراف مقاومت کنید، آن‌قدر بسطش دهید تا تصویری ترسیم کنید که برای همه‌ی چیزهایی که در ادامه‌ می‌آیند مثل نقطه‌ی مرجع عمل کند. خودتان را به شش تا هشت جمله محدود کنید.

پاراگراف دوم: حالا با یک پاراگراف کوتاه‌ترِ سه‌چهارجمله‌ای، هنرِ انتقال کانون تمرکز به راهنما و هم‌سفر ــخودتانــ را تمرین کنید. در این پاراگراف، وقتی کانون تمرکز را به معضل انسانی، آرمان، احساس آگاهانه یا مشکل خاصی انتقال می‌دهید که با شاعرانگیِ پاراگراف شروع‌تان هم‌نواست، خواننده‌تان باید احساس کند از خواب پریده است. مثلاً می‌توانید از توصیف چشم‌اندازی زمستانی به توصیف پرنده‌ای زخمی روی هره‌ی پنجره و معضل چگونه کمک کردن به این حیوان نحیف برسید، یا از روزی «بی‌نقص» در شهری سرزنده به این‌که متوجه شده‌اید کیف پولتان را دزدیده‌اند.

این فنّ گذار از نثر توصیفی به این‌جا و اکنون را برای پیش‌برد روایت‌تان به کار بگیرید. این دو پاراگراف ــ‌در کنار هم‌ــ نوعی پیش‌آگاهی درباره‌ی داستان و جایی که تقریباً نمی‌شناسیم خلق خواهند کرد. آنچه باید از همان اول کار بدانیم این است که به محض ورق زدن، سفری اکتشافی در پیش داریم.

۴. برای جان دادن به متن از جعبه‌ابزار داستان استفاده کنید

«سفرنامه‌نویس‌ها در واقع با همان مسئله‌ی باور‌پذیری‌ای روبه‌رو هستند که گریبان‌گیرِ به‌اصطلاح رمان‌نویس‌هاست؛ باید کاری کنند که امرِ واقع [‌چیزی که اتفاق افتاده] باورکردنی به نظر برسد.» پل فاسِل با این حرف، درست توی خال می‌زند. تمام آرایه‌ها و صنایع داستان ــ‌رنگ، ضرب‌آهنگ، تصویر، تنش روایی، گفت‌وگو، صحنه‌‌ها‌ــ را در جستارها و کتاب‌های سفرنامه‌ای، که اغلب مجموعه‌هایی از جستارهای مرتبط‌ هستند، هم می‌بینیم.

آخرین جزیره‌ی امپراتور
کتاب آخرین جزیره‌ی امپراتور، اثر جولیا بلکبرن

جولیا بلَکبِرن در شاهکارش، آخرین جزیره‌ی امپراتور، که در چارچوب هیچ ژانری نمی‌گنجد، فنون گوناگونی را به کار می‌گیرد تا تصویری تأثیرگذار از تبعیدگاه جزیره‌ایِ دورافتاده‌ی ناپلئون در سنت هلنا (1815 تا 1821) خلق کند؛ جایی که بادهای زوزه‌کش، اقلیم مرطوب، انزوا و ملال حیرت‌انگیز عجیب‌ترین «حصر خانگیِ» تاریخ را می‌سازند. بلکبرن هنگام سفر دریایی‌اش، همان‌طور که «رایحه‌ی زمین گرم» از ساحل آفریقا به مشامش می‌رسد، از دور نظاره‌گرِ طوفان‌های باران‌زاست:

همان‌طور که تماشا می‌کردیم و خورشید کم‌کم غروب می‌کرد، ابرها سرشار از رنگ‌های وحشی درخشان شدند؛ بنفش، زرد، خاکستری و سرخ در دوردست می‌جوشیدند.

جستارهای رالف پاتز که در طول یک دهه سفر در آسیا نوشته شده‌اند هم اغلب، به شیوه‌ای مشابه، خواننده را با تصویری بجا تکان می‌دهند؛ تصویری مثل «خمیازه‌ی تخته‌سنگی با هوایی خنک، آبی زلال و تاریکی» که اولین تجربه‌اش از غار هیوپِ لائوس را وصف می‌کند. پاتز استاد گفت‌وگوهایی هم هست که سیر وقایع را «سر جای خودشان می‌چیند»، مثل این تکه از «بحران گروگان‌گیری بیروت من» که به سربازهای فیجیاییِ مستقر در لبنان مربوط می‌شود، سربازهایی که جزئی از نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد بودند:

بعد از یکی‌دو دقیقه گپ زدن با سربازهای کلاه‌آبی، صدای بلند انفجار طنین انداخت و از تپه‌ای در افق ستونی از دود به هوا بلند شد.
سراسیمه از فیجیایی‌ها پرسیدم «اسرائیلی‌ها؟» واسکو خندید که «نه، معدن سنگ». «چطور فرق‌شان را می‌فهمید؟»
«خب، اسرائیلی‌ها معمولاً اول با بی‌سیم خبر می‌دهند، بعد به گلوله‌مان می‌بندند.»

چرا با الهام از کیفیتِ تأمل بصری و استعداد پاتز در آمیختنِ گفت‌وگوهای خودمانی با تصویرسازی قوی، خودتان را به چالش نمی‌کشید تا در نوشته‌تان از صنایع داستانی استفاده کنید؟ نوشته‌تان را بلندبلند برای خودتان بخوانید تا صدای قصه‌ای را که پیش می‌رود بشنوید.

۵. مهمان ناخوانده‌ی جستار خودتان نشوید

صدا، افکار، مخمصه‌ها و کشف‌های شما هستند که خواننده‌تان را به دنبال کردن‌تان ترغیب می‌کنند. اما جستار سفرنوشت‌ خود را به روزنوشت تبدیل نکنید. ذهن شماست که کار غربال را برای جستار می‌کند، نه زندگی شخصی یا سلایق عجیب‌وغریب‌تان. همان‌طور که یک بار سردبیری رک‌وپوست‌کنده درباره‌ی یکی از جستارهایم پرسید، «برای کی مهم است که او شام چه خورده؟» خب، برای خودم مهم بود. حتی فکر می‌کردم سالمونِ با سبزی پخته‌شده‌ی گران‌قیمتم که کنار مارچوبه‌ی خامه‌دار در «قالب شیرینی‌پزی» صدفی‌شکلی سِرو می‌شد با مضمون مهاجران ایرلندی قحطی‌زده‌ای که به کانادا می‌آمدند تضادی زیبا دارد. اما در نهایت، این گریز به رستورانی شیک، متکبرانه، خودبینانه و پَرت از کار در آمده بود. مهمان ناخوانده‌ی جستار خودم شده بودم. دفعه‌ی بعد که خیال کردید به پیش‌نویس نهایی رسیده‌اید، برگردید و مربوط یا نامربوط بودن همه‌ی «من‌»های جستارتان را بررسی کنید.

۶. چقدر از تجربه‌ی شخصی در جستارتان جا دارد؟

مسئله

سفرنامه‌نویسی ناگزیر پای نویسنده را هم وسط می‌کشد. اما تجربه‌ی شخصی کِی نامربوط یا مزاحم می‌شود؟ این یکی از پیش‌نویس‌های ابتدایی بخشی از جستار «گم‌شده در رؤیا، همراه گوگنِ» من است که به جست‌وجوی محال و تکاپوی این نقاش امپرسیونیست قرن‌نوزدهمی برای یافتن بهشت برینِ بکر مربوط می‌شود.

دردی شدید در سرم احساس می‌کنم. آهسته‌آهسته، حین سیاه‌ شدن آسمان، باورم می‌شود که حشره‌ای گرمسیری نیشم زده و نوعی ماده‌ی زهرآگین به تنم ریخته. شاید نیش عنکبوت باعث لکه‌های ملتهب دست‌ها و پاهایم شده و بعد عنکبوت توی گوشم خزیده. وول می‌زنم. سرم را از تشک آویزان می‌کنم و فکر می‌کنم شاید این حالتِ عجیب‌وغریب چیزی را در اعماق سرم سر جایش بگذارد. خمیازه کشیدن دردناک است، خمیازه نکشیدن هم ناممکن. حوله‌ای را با آب سرد خیس می‌کنم و دور گردنم می‌پیچم تا قطره‌های آب روی بازوهایم پایین بلغزند. مدتی طولانی بیدار دراز می‌کشم. مدام مشوّش‌تر می‌شوم. فکر می‌کنم که آیا ممکن است بی‌هوش شوم و همین‌جا بمیرم. مسکّنی می‌خورم تا حواسم را کرخت کنم، یا قوه‌ی تخیلم را از تک‌وتا بیندازم. بعد، سرِ خیسم را دوباره روی بالش فومی می‌گذارم که حالا با زاویه‌ی 45 درجه نگهش داشته‌ام. نور چراغ خواب از دست‌شویی بیرون می‌زند و بارقه‌ای از غبار طلایی کفِ خانه‌ی ییلاقی می‌اندازد.

راه‌حل

در پیش‌نویس نهایی، دلهره و ترسم را به مضامین بزرگ‌تر جستار ربط داده‌ام:

آهسته‌آهسته، حین سیاه‌ شدن آسمان، باورم می‌شود که حشره‌ای گرمسیری نیشم زده و نوعی ماده‌ی زهرآگین به تنم ریخته. شاید یک عنکبوت، و نه آفتابِ بی‌امان، باعث لکه‌های ملتهب دست‌ها و پاهایم شده و بعد توی گوشم خزیده. آن بیرون، جز رگه‌ای از مهتاب که روی برکه افتاده، شب سیاه و ساکت است. وول می‌زنم. سرم را از تشک آویزان می‌کنم و فکر می‌کنم شاید این حالتِ عجیب‌وغریب چیزی را در اعماق سرم سر جایش بگذارد. خمیازه کشیدن دردناک است، خمیازه نکشیدن هم ناممکن. حوله‌ای را با آب سرد خیس می‌کنم و دور گردنم می‌پیچم تا قطره‌های آب روی بازوهایم پایین بلغزند. مدتی طولانی بیدار دراز می‌کشم و به این فکر می‌کنم که آیا دیگرانی هم که به جنوب اقیانوس آرام آمده‌اند لحظه‌های سرگشتگیِ مشابهی داشته‌اند: هرمان ملویل در 1841 مدتی در مارکیز میان آدم‌خوارها زندگی کرد؛ رابرت لویی استیونسن اواخر عمرش ساکن ساموا شد؛ تور هایردال یک سال و نیم در فاتو هیوا،‌ دورافتاده‌ترین جزیره‌ی مارکیز، ماند. اولین روزها و شب‌هایی که آن‌جا، دور از «تمدن»، گذراندند چطور بود؟
و بعد، البته، گوگن هم بود.
گوگن اگر بود چنین احساساتِ عجیب‌وغریبی را به توپاپو نسبت می‌داد، ارواحی که همه‌جای این‌جا زندگی می‌کنند، ارواح مقاوم در برابر مزاحمت حضوری جدید و غریب.

مترجم: الهام شوشتری‌زاده

منیع

روایت غیرداستانیمدرسه‌ی روایتمطالعات سفر

وردپرس › خطا

یک خطای مهم در این وب سایت رخ داده است.

دربارهٔ عیب‌یابی در وردپرس بیشتر بدانید.