روایت عزاداری ایرانیان در سفرنامه‌های قدیمی غربیان

از سال 61 هجری قمری تا امروز، درست هزار و سیصد و هشتاد سال است که محرم هر سال تکرار شده است اما عجیب اینجاست که این ماه ظرف حادثه‌ای بوده که هنوز تکراری نشده است. انگار سال نویِ قمری با خود ارمغان تازگی و طراوت محرم و عاشورا را به ارمغان می‌آورد. تازگی و طراوتی که البته برای چشم‌های نویی که از سرزمین‌های دیگر آمده‌اند پیام حیرت و شیدایی دارد.

در اینجا بخش‌هایی از حال و هوای محرم را در سفرنامه‌های مسافران سرزمین‌های دیگر به ایران می‌خوانید. هر روایت مربوط به یک شهر است. پیش از هر روایت توضیح مختصری درباره‌ی نویسنده و تاریخ سفر او را در سه تقویم میلادی، قمری و شمسی می‌خوانید.[1]

تعزیه خوانی قاجاری شبیه خوانی قدیمی مجلس عزاداری قجری سفرنامه غربیان ایران قدیم
مجلس تعزیه، سفرنامه‌ی دیولافوا

خرمشهر

مادام دیولافوا، همسرِ مارسل دیولافوا مهندس و باستان‌شناس مشهور فرانسوی، دو بار به همراه شوهرش برای مطالعه‌ی ابنیه‌ی تاریخی به ایران آمد. نتیجه این دو سفر علاوه بر کشف اشیاء نفیس و گران‌قیمتی که خانواده‌ی دیولافوا با خود به لوور پاریس بردند یادداشت‌های روزانه‌ای بود که به قلم مادام دیولافوا به تحریر در آمد. هر دو سفرنامه به فارسی ترجمه شده است. اولی با عنوان ایران، کلده و شوش به قلم علی‌محمد (همایون) فره‌وشی و دومی با عنوان خاطرات کاوش‌های باستان‌شناسی شوش توسط ایرج فره‌وشی.

ژان دیولافوا/خرمشهر/نوامبر 1881، مصادف با محرم 1299 و آذرماه 1260

در طبقه‌ی تحتانی عمارت، یک مسجد خانگی بود که روشنایی زیادی در آن نمی‌تابید. تورهای ضخیمی در مقابل ورودی‌های درگاه‌ها کشیده شده و صحن مسجد کمی تاریک بود. زن‌ها در اطراف صحن، تکیه به دیوار داده بودند و دوشیزه‌ی جوان قشنگی با آهنگ حزن‌آوری بیاناتی ایراد می‌کرد و وضع رقت‌انگیز شهادت امامان را شرح می‌داد. ترکان خانم در وسط صحن مسجد نشست و مرا هم کنار خود نشاند. حضار با حال آشفته‌ای به من نگاه می‌کردند. البته در این فکر بودند که چگونه یک نفر فرنگی اجازه پیدا کرده در مجلس روضه حاضر شود. حتی دوشیزه هم سخنش را قطع کرد. ترکان خانم با صدای آمرانه‌ای گفت که به کار خود ادامه دهد و دوشیزه‌ی ناطق هم اطاعت امر او را کرد و آرامشی برقرار شد. همین‌که چشمان من به تاریکی عادت کرد عده‌ی زیادی از زنان را مشاهده کردم که تا آن‌وقت آن‌ها را ندیده بودم، همه عباهای خود را به سر کشیده اما سینه و شانه چپ را برهنه کرده و با کف دست با آهنگ صدای روضه‌خوان به شانه و سینه میزند و گریه می‌کردند. همین‌که روضه تمام شد قلیان‌ها دست‌به‌دست گشت و کنیز سیاهی برای حضار قهوه آورد. ترکان خانم در این مدت ساکت و موقرانه نشسته بود، در صورتی که سایر زنان همه به سر و سینه می‌زدند. البته ابهت مقام او مانع بود که مانند سایر زنان رفتار کند.

تعزیه خوانی قاجاری شبیه خوانی قدیمی مجلس عزاداری قجری سفرنامه غربیان ایران قدیم
تصویر تزیینی: پرتره‌ی تعزیه‌خوان، از سفرنامه‌ی امیل دوهوسه

رشت

ساموئل گوتلیب گملین پزشک و گیاه‌شناس آلمانی برای پیگیری طرحی علمی با موضوع گیاهان، معادن و جانوران همراه با چند نفر از دانشجویانش راهی ایران شد. یادداشت‌های او از این سفر را غلامحسین صدری افشاری با عنوان سفر به شمال ایران منتشر کرده است.

ساموئل گوتلیب گملین/رشت/17 آوریل 1771، مصادف با 5 اردیبهشت 1150

در هر محله، درِ خانه‌ها را با پارچه‌ی سیاه می‌پوشانند و شب‌ها با مشعل و شمع در خیابان‌ها حرکت می‌کنند. هر محله با پرچم و علم خود حرکت می‌کند و آوازهایی می‌خوانند که برای این مراسم ساخته شده است. آنان با پای برهنه حرکت می‌کنند و خود را به‌شدت می‌زنند به طوری که سینه‌شان سرخ و متورم می‌شود. آنان بارها نام پیامبر سوگوارشان را فرا می‌خوانند و در هر گوشه به دنبالش می‌گردند. در روزهای اول دسته‌های عزاداران فقط شب‌ها به راه می‌افتند. ولی روزهای آخر روز هم برپاست. در رشت به تعداد محلات، دسته‌های عزاداری وجود دارد. هر یک جای استقرار ویژه‌ای دارند و به صورت تالاری وسیع که به هزینه‌ی محله تزیین شده است زری، مخمل، ماهوت، فلز، تفنگ، کلاه‌خود، میوه و غیره برای تزیین به کار رفته که نه برای عزاداری شهادت حسین که برای ادای احترام است. در این محل اجتماع که رئیس هر محله مسئول آن است قبر حسین دیده می‌شود. در آن شمشیری که با آن جنگید، کمان و تفنگش قرار دارد. در گوشه‌ی دیگر خانواده‌اش اسیر شده‌اند. سمت دیگر تالار با شاخ و برگ شمشاد و سرو تزیین شده است. در آنجا گروهی ایستاده‌اند که با تولید صداهایی به‌شدت به سینه خود می‌کوبند. در این حال نوحه‌خوانان به مناسبت این یا آن حادثه نوحه می‌خوانند. به همین مناسبت قهوه و چای و شربت به فراوانی توزیع می‌شود و قلیان هم فراموش نشده بود. همین‌که وقتش رسید رئیس محله همراه دسته، نوحه‌خوانان و جمعیت زیادی از تکیه خارج می‌شوند که در میانشان زنان هم وجود دارند. یک شیپور دسته را با پرچم‌ها همراهی می‌کند و یک یا دو اسب هم که به جواهرات آراسته‌اند به نشانه‌ی اسب حسین در پیشاپیش دسته حرکت داده می‌شود. پسِ این گروه سینه‌زنان ظاهر می‌شوند که فریادشان را دو برابر بلندتر کرده‌اند و در پشت سر آنان اهالی محله شمع‌دردست در چند گروه حرکت می‌کنند. آن وسایلی که به یاد حسین در تکیه قرار داده شده بود همراه دسته حمل می‌شود. به این ترتیب دسته به سوی خانه‌ی خان حرکت می‌کند. در آنجا نوحه می‌خوانند و گریه می‌کنند. شبیه مراسمی که در تکیه اجرا کرده بودند. از آنجا همه‌ی خیابان‌های شهر را دور می‌زنند. چون اینک در رشت هشت محله وجود دارد هشت دسته هست و چون هر دسته یک روز در شهر می‌گردد هر روز در خیابان‌های شهر غوغاست.

رستم‌آباد

هینریش کارل بروگش، مستشرق آلمانی و استاد دانشگاه‌های برلین و گوتینگن، در اولین سال‌های حکومت ناصرالدین‌شاه در مقام سفیر پروس به ایران سفر کرد. حاصل مسافرت و اقامت او در ایران یادداشت‌های مفصلی بود که بخش‌هایی از آن با عنوان سفری به دربار سلطان صاحبقران به فارسی ترجمه شده است.

هینریش کارل بروگش /رستم‌آباد/ژوئیه 1860، مصادف با محرم 1277 و مردادماه 1239

حدود ده روز قبل از محرم بود که ما بعد از غروب آفتاب، صدای گریه و شیون غیرعادی‌ای شنیدیم که از پشت‌بام خانه‌ی مجاور باغ رستم‌آباد به گوش می‌رسید. سروصدا به همین گریه ختم نمی‌شد بلکه به فواصل معین یک عده با آهنگ اشعاری را می‌خواندند و متعاقب آن صدای برخورد دست‌ها با چیزی شنیده می‌شد. کنجکاوی ما تحریک شد و به‌سرعت به وسیله‌ی نردبان به پشت‌بام ساختمان خود رفتیم و از آن‌جا نگاهی به پشت‌بام انداختیم. روی بام همسایه، قالی بزرگی را گسترده بودند. در بالای فرش یک روحانی سیاه‌پوش روی صندلی قرار گرفته بود و صاحب‌خانه و عده‌ای مرد دیگر به عادت ایرانی‌ها چهارزانو کنار یکدیگر روی فرش نشسته بودند. هوا کاملاً تاریک بود، ولی قیافه و چهره‌ی همه‌ی آن‌ها در پرتو نور چند شمع که در زیر مَردَنگی[2] روشن بودند به‌خوبی دیده می‌شد. قیافه‌ها همه گرفته و متأثر و اشک‌آلود بود. روحانی و روضه‌خوان ظلم و مصیبتی را که بر خاندان علی رفته بود شرح می‌داد و گوشه‌ای از واقعه‌ی کربلا را تشریح می‌کرد و حضار که تکمه‌ی پیراهن‌های خود را باز کرده بودند با دست بر سینه می‌کوفتند و در حالی که سر خود را زیر انداخته بودند گریه و شیون می‌کردند. مجلس آن‌قدر تأثربرانگیز بود که ما هم تحت تأثیر واقع شدیم. در این میان صدای گریه‌ی زنان از داخل اندرون و حرم‌سرا به گوش می‌رسید و طولی نکشید که از پشت سر ما هم صدای ناله و گریه بلند و وقتی به عقب سر نگاه کردیم نوکران ایرانی خود را دیدیم که با صدای بلند گریه می‌کردند و بر سینه خود می‌کوبیدند.

تعزیه خوانی قاجاری شبیه خوانی قدیمی مجلس عزاداری قجری سفرنامه غربیان ایران قدیم
تصویر تزیینی: روضه‌خوان سیار، از سفرنامه‌ی امیل دوهوسه

زنجان

ارمینیوس وامبری، جهانگرد و زبان‌شناس و البته جاسوس مجاری، سال‌های زیادی از عمر خود را در سیروسفر به مناطق مهم غرب آسیا صرف کرده است. او در طول سفرهای خود بارها شاهد برگزاری مراسم عزاداری محرم و تعزیه در تهران، زنجان و قزوین بوده است. سفرنامه‌ی او در دو جلد با عنوان سیاحت درویش دروغین توسط فتحعلی خواجه‌نوریان و زندگی و سفرهای وامبری توسط محمدحسین آریا ترجمه شده است.

ارمینیوس وامبری/زنجان/جولای 1861، مصادف با محرم 1278 و تیرماه 1240

در طول راهی که به کاروانسرا ختم می‌شد، پرچم‌های سیاه بزرگ و بسیاری را بر بالای چوب‌های بلند مشاهده کردم. در نخستین دهه‌های ماه محرم بودیم که در طول این ماه جهان اسلام را از ایجاد هرگونه مجالس جشن و سرور ابا دارد. اما شیعیان از یک ماه قبل مراسم سوگواری را آغاز می‌کنند و همه برای عزاداری روزمره و حضور در مجالس مرثیه‌خوانی و دیدن تعزیه آماده می‌شوند. در آن ایام نام تعزیه‌خوانی ورد زبان همه بود که در شبیه‌سازی علی‌اکبر، شهرت تامی یافته و قرار بود درست همان روز آن را در تکیه‌ی حاکم اجرا کنند. از بی‌صبری برای دیدن تعزیه تاب نداشتم. هنوز به کاروانسرا نرسیده بودم که تصمیم گرفتم بی‌درنگ به محل نمایش بروم. داخل جمعیت که شدم جریان آن مرا با خود به دارالحکومه برد. در وسط حیاط صفحه‌ای به بلندی قریب دو متر دیده می‌شد که اطراف آن را چوب‌های بلند نصب کرده بودند و بر آن پوست ببر و پلنگ و پرچم‌های سیاه و سپرهای فولادی و چرمی و شمشیرهای لخت به چشم می‌خورد. این‌جا و آن‌جا چراغ‌های نفتی آویخته بودند تا محل تعزیه‌ی شبانه را روشن سازند. این صحنه‌ی تعزیه بود. زنان در سمت راست محوطه نشسته و مردان در سمت مقابل جمع شده بودند. خود حاکم و خانواده‌اش در احاطه‌ی رجال شهر در طبقه‌ی دوم به تماشا نشسته بودند. همه چیز در غمی عمیق پیچیده و چهره‌ها در هاله‌ای از غم و افسردگی ِتوصیف‌ناپذیر فرو رفته بود. ابتدا امام حسین در صحنه آمد. حال، او به‌اتفاق اهل‌بیت و جمع کوچکی از یاران وفادارش درست در قلب صحرا در سر راه کوفه است. همگی به طرز وحشتناکی از فقدان آب رنج می‌برند و حسین می‌کوشد با کلمات تسلی‌بخش و شهامت انگیز از محنت خانواده که سوز تشنگی مسبب آن است بکاهد. در عین حال در عقب صحنه تختی بالا می‌آید که یزید، دشمن حسین، با طمطراق و هیمنه بر آن نشسته است و از آن‌جا دستوارتی را در کمال سبعیت بر ضد امام و یارانش برای لشکریان زره پوشیده و جنگجویش صادر می‌کند. علی‌اکبر، فرزند حسین، از مشاهده‌ی وضع ناگوار والدین و خواهران و برادرانش به خروش می‌آید و تصمیم می‌گیرد به‌رغم آگاهی از وجود دشمن در همه جا، برای آنان از دجله آب بیاورد. والدین و یاران با مهربان‌ترین لحنی که صدای آنان بیانگر احساس عشق و اضطراب برای سلامتی اوست وی را از دست زدن به این اقدام خطیر باز می‌دارند. حقیقتاً چیزی گیرا در الحان استغاثه آمیز مادر گریان و دعای پدر و هق‌هق گریه او و جمع کوچکش وجود داشت که ناله‌ی همدردی مردم را چنان بلند کرده بود که به‌سختی می‌شد چیزی شنید. خلاصه زنان آن‌قدر به تلخی اشک می‌ریختند که من در فواصل نادر فقط گهگاه کلمات گفتگوی جذاب و سوزناک تعزیه را می‌شنیدم… تقلید بازیگران و علامات و اشارات آنان هم کاملاً استثنایی بود. نوشته‌های رل‌ها همیشه توسط بازیگران با آواز خوانده می‌شد و تعدادی هم مخصوصاً نوحه‌خوانان، اشعار را با چنان احساس و مهارتی حقیقی می‌خواندند که تیزترین گوش‌ها و دقیق‌ترین حساسیت‌های هنری از شنیدن آن لذت می‌برد.

خارک

کارستن نیبور هندسه‌دانی بود که همراه هیئت دانمارکی برای انجام مأموریتی متناسب با حرفه‌ی خود عازم جنوب غرب آسیا شد. از طریق خلیج فارس به ایران آمد و از شهرهای مختلف جنوب ایران بازدید به عمل آورد. خاطرات او از این سفر را پرویز رجبی با عنوان سفرنامه‌ی نیبور ترجمه کرده است.

کارستن نیبور /خارک/ژوئن 1765، مصادف با محرم 1179 و تیرماه 1144

مراسم عزای حسینی هم به‌شدت از طرف ساکنین جزیره برگزار می‌شد و این مراسم به جزیره تحرک بیشتری داده بود. همه‌ی شیعه‌هایی که کاری نداشتند به صورت دسته‌های بزرگی (بعضی از این دسته‌ها بوق و دهل هم داشتند) با قمه و شمشیر برهنه به راه افتادند و شبیه‌خوانی می‌کردند. در اینجا امام حسین کشته شده بود و دسته‌ای سینه می‌زدند و به خاطر مرگ حسین شیون می‌کردند. اگر انگلیسی‌ها از مذهبی بودن این مراسم بی‌خبر بودند فکر می‌کردند که در این جزیره فاجعه‌ی بزرگی رخ داده است و ناامنی بزرگی بر جزیره حکم‌فرماست… با این‌که شیعه‌ها در خارک برای برگزاری مراسم مذهبی خود آزادی عمل دارند، به خاطر وجود سنی‌ها که کم‌تر از شیعه‌ها نیستند و همچنین به خاطر حضور هلندی‌ها نمی‌توانند در برگزاری این مراسم مبالغه بکنند. حاکم خارک به منظور جلوگیری از ایجاد مزاحمت برای پیروان مذهب‌های دیگر دستور داده بود تا در دهه‌ی اول محرم کسی در خیابان‌ها به صدای بلند ناله و زاری نکند. از این روی شیعه‌ها مراسم مذهبی دهه‌ی اول محرم را در خارج شهر برگزار می‌کردند. چون من عزاداری شیعه‌ها را ندیده بودم، روز عاشورا به خاطر من به آن‌ها اجازه داده شد که با دسته‌هایشان وارد شهر بشوند و در میدان بزرگ مراسم شبیه‌خوانی راه بیندازند. تقریباً همه‌ی مسلمانان ساکن خارک در این میدان جمع شده بودند. اما تشخیص شیعه از سنی‌ها خیلی آسان بود. چون سنی‌ها با این‌که از سرنوشت نوه‌ی پیغمبرشان به هیجان آمده بودند با آرامش به تماشای شبیه‌خوانی مشغول بودند. در حالی که شیعه‌ها به سینه‌ی خود می‌زدند و با ناله و زاری غم و اندوه خودشان را نشان می‌دادند و عده‌ی زیادی حسین‌حسین‌گویان به‌شدت گریه می‌کردند. کسانی که نقش سپاه یزید و سردار او، شمر، را بازی می‌کردند با شمشیرهای برهنه دور میدان می‌دویدند و چنین وانمود می‌کردند که پی کسی می‌گردند… نقش عباس، برادر حسین، که در کنار چشمه‌ای هر دو دست خود را از دست داده بود خیلی طبیعی اجرا شد. او لباسش را طوری پوشیده بود که آستین‌های بدون دست او از دو طرف آویزان بود و به تماشاچی این احساس دست می‌داد که او واقعاً دست‌هایش را از دست داده است. چون در جزیره‌ی خارک اسب خیلی کم است و از شتر اصلاً خبری نیست بلندپایگان سوار بر اسب بودند و بقیه پیاده و چون بیشتر مردم جزیره‌ی خارک فقیرند، لباس همه‌ی بازیگران خیلی بد بود. اما این لباس‌ها طوری بودند که تماشاچی به‌راحتی می‌توانست یکی از سپاهان 1100 سال پیش اعراب را در میدان جنگ تجسم بکند. موزیک نظامی فقط از سنج تشکیل می‌شد که به‌شدت نواخته می‌شد. صدای سنج با صدای حسین‌حسین قیل‌وقال وحشتناکی را به وجود آورده بود.

تعزیه خوانی قاجاری شبیه خوانی قدیمی مجلس عزاداری قجری سفرنامه غربیان ایران قدیم
تصویر تزیینی: پرتره‌ی تعزیه‌خوان، از سفرنامه‌ی امیل دوهوسه

تهران

کارلا سرنا، سیاح ایتالیایی، در دوره‌ی سلطنت ناصرالدین‌شاه به ایران سفر کرده است. او مشاهدات خود از این سفر غیرمترقبه و ناگهانی را در قالب سفرنامه‌ای به رشته تحریر در آورده است. این سفرنامه با عنوان مردم و دیدنی‌های ایران توسط غلامرضا سمیعی ترجمه شده است.

کارلا سرنا / تهران/ ژانویه‌ی 1878، مصادف با محرم 1295 و دی‌ماه 1256

به من افتخار داده شد که از طرف شاه برای دیدن یک تعزیه به جایگاه زن سوگلی وی، که لقب انیس‌الدوله دارد، دعوت شوم. یک خواجه‌سرا مرا از راه‌های پیچ‌درپیچ قصر بدان‌جا هدایت کرد. این جایگاه جایی مربع شکل و بسیار تاریک بود. دیوارهایی از آجر قرمز داشت و بخاری دیواری‌ای آن را هم گرم می‌کرد و هم روشن. چون انیس‌الدوله هنوز نیامده بود توانستم خانم‌هایی را که در انتظار وی بودند از نظر بگذرانم. تعداد زیادی زن خدمتکار می‌آمدند و می‌رفتند و قلیان و شربت و میوه‌ی معمول را به حاضران تعارف می‌کردند. عده‌ای خواجه‌سرای سیاه و چند پسربچه‌ی سفیدپوست نیز بدان‌ها کمک می‌کردند. چند زن اروپایی هم حضور داشتند که یکی از آن‌ها را شاه فرستاده بود تا سخنان من و انیس‌الدوله را برای یکدیگر ترجمه کند. سرانجام علیاحضرت با عده‌ی زیادی خانم‌های دعوت‌شده که موکب وی را تشکیل می‌دادند وارد شد. به‌محض ورود او همگان از جای برخاستند و با کمال احترام سلام گفتند. وی دوستانه دست خود را به‌سوی من پیش آورد و جایی نزدیک خود و در قسمت جلوی لژ برایم معین کرد و به وسیله‌ی خانم مترجم با من سخن گفت… سوگلیِ شاه به‌دقت به اجرای نمایشنامه توجه می‌کرد و داستان را که پیدا بود به‌خوبی از آن آگاه است به‌تفصیل برای من توضیح می‌داد. او و همه‌ی اطرافیانش اندوهگین بودند، ناله و ضجه می‌کردند و به یاد مصائب شخصیت‌های مقدس مذهبی خویش اشک می‌ریختند… پس از آن صحنه‌ی جدیدی روی سکو به نمایش گذاشته شد. در این صحنه سردار شاهی نقشی بر عده داشت که نه‌تنها برای مردم بلکه از جهت خودش نیز نفرت‌انگیز بود. در این صحنه بیوگان و اطفال خانواده‌ی امام با وضعی حزن‌انگیز به شهر وارد می‌شوند. مردم کوچه و بازار به سوی آن‌ها سنگ می‌پرانند. یزید بدان‌ها دشنام می‌دهد و اعلام می‌کند که به‌زودی مجازات خواهند شد. سربازان سرهای امامان را در سینی‌های نقره با روپوش سرخ‌رنگ به مجلس یزید می‌آوردند. در این موقع که خلیفه و سردار از پیروزی‌های خود غرق شادی‌اند تماشاگران محزون و متنفر با صدای بلند می‌گریند و بر سینه‌ی خود می‌کوبند و با صدای بلند فریاد می‌زنند حسین حسن، حسین حسن. بازیگران نیز نقش خویش را به فراموشی می سپرند و در ناله و زاری با دیگران هم‌صدا می‌شوند.

————————————————————

[1] برای نوشتن این یادداشت به‌خصوص اطلاعات مربوط به نویسندگان و تاریخ روایت آن‌ها از کتاب تراژدی جهان اسلام، نوشته‌ی محسن‌حسام مظاهری (نشر آرما) بهره گرفته شده است. ضمناً اسامی ائمه معصومین مطابق آنچه در نسخه اصلی این کتاب‌هاست بدون پسوند علیه‌السلام، علیها السلام و… آورده شده است.

[2] نوعی شیشه‌ی چراغ بزرگ و دهان‌گشاد که بر روی شمع یا چراغ می‌گذاشتند تا از وزش باد خاموش نشود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *