خستگی از همدلی | وقتی به فاجعه بیاعتنا میشویم
این روزها از در و دیوار خبرِ بد میبارد. کافی است تلویزیون را روشن کنی یا به شبکههای اجتماعی سر بزنی و کوهی از خبرِ بد آوار شود روی سرت. اما آدمیزاد چقدر تحمل دارد؟ چقدر میتواند ببیند و بشنود و همدل باشد و از پا نیفتد؟ و اصلاً آیا همدلی مزیتی هم دارد یا نه؟ الیزا گبرت، جستارنویس آمریکایی، در برشهایی از جستار «خیلی خستهام» در کتاب «به خاطره اعتمادی نیست»، با همین سؤالها سروکار دارد.
روایت فاجعه | لحظهی باشکوه ویرانی
یک روز آفتابی، کنار پیادهرو نشستهای سر میز رستوران و درست لحظهای که پیشخدمت غذایت را میآورد، صدای انفجار مهیبی میشنوی. سرت را بالا میآوری و میبینی ساختمان مرتفعی در آن طرف خیابان که از مقابلش رد شده بودی در یک لحظه فرو میریزد. و لحظهی بعد دیگر ساختمان نیست، حجمی از آوار است که فرو ریخته. تو شاهد فاجعهای هستی که میشد یکی از قربانیانش باشی. چند دقیقه بعد میبینی داری با آبوتاب از جذابیت انکارناپذیر آن لحظه حرف میزنی. تو همدست فاجعهای؟