برج بابل، برج سکوت | جستاری در ستایش سکوت و تنهایی
ما فرزندانِ نفرینْ چیزی داریم که نیاکان افسانهایمان حتی نزدیکش هم نشدند: سخاوت. ما از جایی به بعد، تنهاییِ پس از نفرین را پذیرفتیم. به سکوت گشوده شدیم. حتی اگر در اعماق ذهنمان از آن وحشت داشته باشیم. «دوباره تنها شدیم.» این اولین جملهی مرگ قسطی است. این جمله را راوی تنهای رمان وقتی میگوید که در پایان روزی طوفانی در خانهاش نشسته و خبر مرگ سرایدارش را به ما میدهد. سلین درست در جملهی اول رمان قطورش سیاهچاله میسازد. همین که کتاب را باز میکنیم دیگر راه فراری نیست. بعدش ما را غرق سکوت میکند و برایش سهنقطه میگذارد… دهها سهنقطه در هر صفحه… «سهنقطههای بیشتر»؛ پر از سخاوت و البته خشم و نفرت.
خیره به فاجعه | جستاری دربارهی پورنوگرافی وحشت
تی.اس.الیوت جایی مینویسد «شعر اهمیتی ندارد.» سه واژهای که در این ترجمهی فارسی کنار یکدیگر قرار گرفتهاند، قطعهای به شدت سرد و بهتآور به وجود آوردهاند. بیایید به جای واژهی «شعر» بگذاریم «کلمه»، «عکس» یا «فیلم». حالا میرسیم به جملهای که فکر میکنم نزدیکترین فاصله را با روایت فاجعه و وحشت دارد. همینقدر سرد. روایت فاجعه حتی نیازی به واژهها و ترکیبهای خشن هم ندارد. این هم بازی ادبی است. فاجعه خودش است و ابعاد رنجی که به قربانی تحمیل میکند برای ما تصورپذیر نیست. ما فقط تماشاگرانی بهتزدهایم در فاصلهای امن که با وسوسه به تماشای ویرانی مینشینیم و با چشمهایی خیره به تصویرها در دلمان با قربانیان ابراز همدردی میکنیم بی آنکه هیچ سنجهای برای آگاهی به وسعت رنجشان داشته باشیم.
تکههای رهاشده | جستاری دربارهی احساسات ازدسترفته در قلمروی زبان
نقلقولی یونانی هست که میگوید «وقتی میگویی ارابه، ارابهای از میان لبهایت میگذرد». از شاعرانگی این سخن که بگذریم، میتوانیم نقب بزنیم به این تأویل که با نامگذاری یک پدیدار و به زبان آوردن نامش، آن پدیدار بهتمامی برای ما شناختنی میشود. به عبارتی، ما انسانها با اطلاق واژه به چیزی میتوانیم به رابطهی آن چیز با فاهمهی خود، آگاهی پیدا کنیم. اما در مواجهه با احساسهایی که در زبان خودمان کلمهای برای توصیفشان نمییابیم، دقیقاً چه اتفاقی میافتد؟ در این جستار بیکاغذ اطراف، فربد مهاجر از همین احساسها و ادراکها میگوید.