نه هنوز | یادداشتی بر کتاب رهیده
انگار شهر را خاک مرده پاشیدهاند. آخر ده روز است که مردم این محله نخوابیدهاند. همه خستهاند. داد زدهاند، هروله کردهاند، ریزریز اشک ریختهاند و با صدای اذان ظهر گفتهاند «وای حسین کشته شد»، گویی واقعاً ظهر عاشورای سال 61 است و دیگر کاری از دستشان برنمیآید. همه سرافکنده و بیجان، تسلیم شدهاند و رفتهاند و کسی نیست که بخواند «کجایید ای ز جان و جا رهیده / کسی مر عقل را گوید کجایی».