لیلاسادات حسینی

فلطسین، یاسر عرفات، غزه، کرانه باختری، غاده کرمی، لیلاسادات حسینی، بی کاغذ اطراف، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، ساف

یک فلسطینی تمام‌وقت | خاطرات یک پزشک از سفر به رام‌الله

مثل خیلی از فلسطینی‌های دیگر، بزرگ‌ترین جست‌وجو یا در واقع دغدغه‌ام در بزرگسالی فلسطین بوده است. در ذهنم جایی برای چیز دیگری نبود. با آن زندگی می‌کردم و نفس می‌کشیدم. نگرانی از مصائبش به حدی ملموس و نزدیک بود که گویی دارد در کنارم رخ می‌دهد. مدام اخبارش را پیگیری می‌کردم، درباره‌اش می‌خواندم، در اینترنت می‌گشتم تا چیزهای بیشتری بدانم، رسانه‌ها را دنبال می‌کردم، با فعالان دیگر حرف می‌زدم، در میتینگ‌ها و کنفرانس‌ها یا شرکت می‌کردم یا خودم ترتیب می‌دادم و بی‌وقفه درباره‌اش می‌نوشتم. به‌طوری‌که وقتی کسی می‌پرسید مشغول چه کاری هستی، جواب می‌دادم «من یه فلسطینی تمام‌وقتم!» البته این کاملاً درست نبود چون پزشک بودم، در حوزهٔ تاریخ پزشکی فعالیت می‌کردم و بعدها در دانشگاه مشغول شدم. اما «فلسطینی‌بودن» تنها حس واقعی‌ای بود که داشتم.

لیلاسادات حسینی، عمر العقاد، جنگ افغانستان، 11 سپتامبر، زبان، اینک آخرالزمان

یک دروغ درخشان | گزارشی دربارۀ جنگ، زبان و تحریف واقعیت

فقط زمانی که گذشته بگذرد، معلوم می‌شود که مردگان در کشته‌شدن خود نقشی نداشته‌اند. معلوم می‌شود خانواده‌هایی که در راهروهای بیمارستان ریخته‌‌اند، خودشان دست‌شان را پشت سرشان نبسته‌اند، خودشان جلوی دیوار به صف نشده‌اند، خودشان گلوله‌ای در سرشان خالی نکرده‌اند، و به خواست خودشان در گور دسته‌جمعی سرازیر نشده‌اند. زندانیان در اردوگاه‌ها خودشان را به سیم برق وصل نکرده‌اند. کودکان اعضای جداشدۀ بدن خود را در زمین فوتبال پخش نکرده‌اند. بچه‌های کوچک خودشان گرسنگی را انتخاب نکرده‌اند. اما اکنون که گذشته‌ هنوز نگذشته، چه کسی می‌تواند بگوید که چنین نبوده؟ چه کسی می‌تواند به یقین بگوید، جز آنان که کشتند و آنان که کشته شدند؟