
یک فلسطینی تماموقت | خاطرات یک پزشک از سفر به رامالله
مثل خیلی از فلسطینیهای دیگر، بزرگترین جستوجو یا در واقع دغدغهام در بزرگسالی فلسطین بوده است. در ذهنم جایی برای چیز دیگری نبود. با آن زندگی میکردم و نفس میکشیدم. نگرانی از مصائبش به حدی ملموس و نزدیک بود که گویی دارد در کنارم رخ میدهد. مدام اخبارش را پیگیری میکردم، دربارهاش میخواندم، در اینترنت میگشتم تا چیزهای بیشتری بدانم، رسانهها را دنبال میکردم، با فعالان دیگر حرف میزدم، در میتینگها و کنفرانسها یا شرکت میکردم یا خودم ترتیب میدادم و بیوقفه دربارهاش مینوشتم. بهطوریکه وقتی کسی میپرسید مشغول چه کاری هستی، جواب میدادم «من یه فلسطینی تماموقتم!» البته این کاملاً درست نبود چون پزشک بودم، در حوزهٔ تاریخ پزشکی فعالیت میکردم و بعدها در دانشگاه مشغول شدم. اما «فلسطینیبودن» تنها حس واقعیای بود که داشتم.
