از شنبهها متنفرم | یادداشت کارمندی دونپایه بر خاطرات کپیرایتری دونپایه
داستانهای کسبوکار معمولاً شیریناند و پایان خوشی دارند. همیشه این داستانها را با حسرتی امیدوارانه دنبال میکنیم که شاید روزی داستان زندگی و کار ما را هم در لینکدین و تدکسها غِرغِره کنند و عکسمان را، با لباسی ساده و تکراری، روی جلد مجلهها و کاور پستهای اینستاگرام بگذارند. اما کسی قصهی آدمهای شکستخورده را نمیگوید. این آدمها جوری در تاریخ حل میشوند که انگار هرگز روی زمین نبودهاند. هیچکس از ملال درازکشیده روی میز کارمندی که از ساعت ده صبح خمیازه میکشد و غُر میزند، چیزی نمیگوید. مصائب کارمندی مثل جزوهای پنهانی، از زیر صندلی گَردان کارمندی که اهرم بلندی/کوتاهیاش همیشه خراب است، به دست کارمندان تازهنفس میرسد و همانجا حبس میشود. چطور بشود تا کارمند شجاعی پیدا شود و جرأت بلند حرف زدن پیدا کند و شکوایههایش را جار بزند، بدون ترس از اینکه بیکلاس و ضعیف جلوه کند یا بالادستیها و افراد شیکپوش و موفق متهمش کنند که خودت عُرضه نداشتی.